zondag 31 augustus 2008

خصومت نژادی وزبانی مانع واقع بینی تاریخی است

سيد احمدشاه دولتی فاريابی
خصومت نژادی وزبانی مانع واقع بینی تاریخی است
قسمت دوم
محترم بغلانی نوشته اند: (اگرسخن را برپایۀ شهادت تاریخ از سغدیان ویا از آریائی ها یا هخامنشی های تمدن سازقدیم آغازنمایم ...آنهائیکه اسلاف شان دران حوزه حضورندارند آزرده گی نشان میدهند) منظورمحترم بغلانی ازیاد دهانی این موضوع ، بجزاز رجحان دادن اسلافی بر اسلاف دیگر، به قصد بالا کردن دستی ازاخلاف میراث خوراین اسلاف مورد نظرشان ، چیزدیگری نمیتواند تلقی گردد که این کجروشی و امتیازدهی به اسلاف خاص واخلاف میراث خورآن ، صاف وساده رقصیدن با بیرق تفوق طلبی نژادی درصحنۀ تب آلود سیاسی امروزین کشورمان است که نفرت انگیز است و با اینگونه طرح های نامناسب و رویا های رومانتیک ، قد بلند کردن برای مبارزه علیه نژاد گرائی وسخن گفتن برضد برتری طلبی قومی ، حرکت ریاکارانه و سالوس مآبانه است که درحقیقت تلاش بخاطرتثبیت نقش خود بحیث روی دیگرسکۀ نژاد پرستی برتری طلبانۀ قومی میتواند به حساب آید زیرا تا کنون درافغانستان یک روی سکۀ نژاد پرستی صاف به نظر میرسید ، فعلاً لازم به نظر نمیرسد به آن نا ملایمات اجتماعی که درپس منظرچنین گفتارنا سنجیده و آشفته حال ، خود را نشان خواهد داد پیش داوری ها انجام شود، آنچه قابل یاد دهانی است آن است که به شواهد تاریخ ، آنانیکه به آریائی بودن افتخارمیکنند منشأ نسل وقبایل آریائی ها درتاریخ ، قبایل کوشانی ها قلمداد گردیده است ، شرح و بیان و نام و نشان قبایل کوشانی ها نشان میدهد که آنها مربوط به طایفه وعشیرۀ نژاد تورک اند که در باکتریا (باخترزمین) یا سرزمین وسیع چین امروزی میزیسته اند که در اسطوره های کهن ونوشته ها بنام(چین ماچین وخطای ختن)یاد گردیده است و باگذشت زمان و رویدادهای حوادث طبیعی وغیر طبیعی از آنجا با عبور ازبلندی های هیمالیا به حوزۀ هند وارد گردیده اند وازجانب دیگر با طی کردن زمین های هموار مناطق غربی باکتریا ، باختر(چین)به سرزمین های وسیع آسیای مرکزی داخل شده اند .
بمنظور ابهام زدائی لازم است برای ارایۀ مستندات تاریخی درمورد سغدیان ، آریانی ها و هخا منشی های تمدن ساز مکث کوتاهی صورت گیرد:
اول آریائی ها-- جواهرلعل نهرو صدراعظم فقید هند نوشته است : آریائی ها بعد ازدوران (موهنجودارو) درسه هزارسال قبل ازمیلاد به هند آمده اند و هیچ خرابه یا آثاری ازنخستین دوران آمدن آریائی ها به هند دردست نیست اما بزرگترین یادگار آنها کتابهای قدیمی(وداها وکتب دیگر)است که درموزیم وجود دارد و این کتاب و آثارحک شده درالواح فلزی وسنگی ، افکار و عقاید آریائیهای جنگجو و خوشبخت را که به جلگه های هند فرود آمد ه اند بازگو میکند ، دروازه های «سانچی»که درنزدیکی (بهوبال) قرار دارد از نخستین هنرآریائیهای هند است که بجا مانده است ، حکاکی وکندن کاریهای زیبا برروی این دروازه ها بعمل آمده نقوش و عکس گل ها ، برگ ها وحیوانات را دارد (ص934جلد دوم : نگاهی به تاریخ جهان).
نهرو درجای دیگر دربارۀ هویت کوشانی ها نوشته است :(کوشانی ها اصلاً ازنژاد مغلی(شاخه یی ازنژاد تورک) بودند درقرن اول میلادی دولت بزرگ وامپراتوری عظیم درنواحی مرزی هند تشکیل دادند که بنارس در شرق هند ، کوهای ویندهیا درجنوب هند ، کاشغر، یارقند ،و ختن درشمال هند ، ماد وفارس وپارتیا یعنی اشکا نیان درغرب میرسید و قسمت های عمدۀ آسیای مرکزی بشمول خراسان و حوزۀ کابلستان درشمال وجنوب افغانستان امروزی درقلمرو آن واقع بود که پایتخت کوشانیها کابل و پیشاورامروز بود که دران زمان هاپوره وشاپوره گفته میشد(ص187جلد اول نگاهی به تاریخ جهان).
مرحوم غلام محمد غبارمورخ مشهورافغانستان نوشته است : کوشانیها یا (یوچی ها) شرقی ترین قبایل ستی است که بین تولن
هیوانگ و(کیلن) سکونت داشتند ، قبایل ستی اصلاً درکاشغرستان ساکن بودند و با چین همسایه ....ازقرن هفتم قبل ازمیلاد تا قرن سوم پیش ازمیلاد (ظرف چهارقرن) ازتیانشان تا اورال گسترش یافتند ، کوشانیها دراثرفشار(هوانگ نوها) ازمسکن خود جدا شدند و ازحوزۀ ایلی وتارم گذشته وارد اراضی بین النهرین (سیحون وجیحون) شدند ازفشار همین ها بود که قبایل اسکائی نیزبشمول تخارها ازآنجا به سرزمین افغانستان امروز ریختند(ص49 افغانستان درمسیر تاریخ) .
باید گفت : (ستی) واژۀ تورکی اوزبیکی است که معنی آن شکاری ، کبابی ، کباب خورمیباشد که درتاریخ تورکان این واژه مکررآمده است بعضی ها که به زبان تورکی آشنائی نداشته اند آنرا (سیتی ) نوشته اند تا مفهوم شهری وشهر نشین ازان استنباط نمایند که این اشتباه است زیرا شهر نشین ها مناسبات خاص مسکن گزینی ومتوطن بودن را دارند درحالیکه این مناسبات بین قبایل کوچی ها به ملاحظه نمیرسد.
درتاریخ آمده است که تورک تباران حتی بعضاً نام پسران خود را ستی بیگ وستی پهلوان میگذاشتند چنانچه آلتون تاش پادشاه خوارزم که درزمان سلطان محمود غزنوی وپسرش سلطان مسعود(998--1041میلادی)مدتی پادشاه خوارزم بود نام پسرش را ستی بیگ گذاشته بود وهنوز نام هائی بنام ستی بیگ وستی پهلوان دربین تورک تباران درشمال کشوروازجمله درجوزجان وفاریاب وجود دارد .
قبایل ستی(کوشانیها ) مردمان شکاری وشکاردوست بودند و آنچه شکارمیکردند آتش افروخته گوشت آنرا کباب کرده با افراد متعلق به خیل خودشان تناول مینمودند که این مهارت را بیشترطوایف نداشتند .
تولن ، کیلن نیز که دربالا به آن اشاره شده است واژه های تورکی است که تولن بمعنی پر، پرشدن (بضم پ وسکون ر، خوانده میشود) یوچی نیز واژۀ تورکی است که دشمن کش وآشتی ناپذیر با دشمن معنی دارد .
واژۀ (ایل) نیز تورکی ونام قبیلۀ تورکان است که به کسراول خوانده میشود و معنی آن : مردم ، قوم ، رعیت و آرام میباشد.
ایلی اسم مکان است بمعنی سرزمین ایل ها ویا سرزمین متعلق به ایل میباشد .
اسکائی (سکائی) نیز نام قبیلۀ تورک نژاد ها است چنانچه نهرو نوشته است : ( سکائی ها یکی ازقبایل تورک ها با قبایل و ایل بزرگ بنام کوشان ها به باکتریا وپانیا یعنی اشکانیان هجوم بردند و به تدریج درنواحی شمال هند مخصوصاً درپنجاب ، راجپوتانا ، کاتیاواد ، مسکن گزین شدند وحکمرانان باکتریائی و تورک ها درقسمتی ازهند استقراریافته وحکومت کردند (ص127جلد اول نگاهی به تاریخ جهان) بروفق تحریرات این مطالب که هرکدام با استفاده ازصدها منابع وموخذ رقم خورده است میرساند که منشأ نژاد آریائی ها ، کوشا نی ها وقبایل تورک نژاد بوده است که با گذشت زمان ، تغیرمکان وبرقراری روابط گوناگون لازمۀ زمان زیست ، آنهارا بهم آمیخته حتی این افراد متعلق به نژاد های متفاوت با زمینه سازی برای ازدواج پسران ودختران شان امکانات خون شریکی را مهیا نموده اند .
مرحوم غبار جنت مکان مینویسد : (درقرون اولیه اسلام جوزجان دولت نیمه مستقل بنام «آل فریغون» داشت که موسس آن امیر احمد فریغون) بود سلالۀ او آل فریغون یاد میشود ، میمنه(ولایت فاریاب امروزی) انبار(ولایت سرپل امروزی) دولت آباد منطقه یی درتوابع ولایت بلخ قلمرو فریغون شاه بود که درسال897میلادی حمایت اسمعیل بن منصورسامانی را پذیرفت پسر امیر جوزجان که ابوالحارث نام داشت با امیر نوح بن منصورسامانی روابط خویشاوندی برقرارنمود(ابوالحارث با دخترامیرنوح سامانی ازدواج کرد)درسال994با سبکتگین(سیویک تگین) مناسبات دوستی برقرار نموده دخترخود را به نکاح سلطان محمود پسرسبکتگین(سیویک تگین) داد وخواهرمحمود غزنوی را به نکاح خود گرفت ، پسرابونصرمحمد سامانی که درزمان سفرهای سلطان محمود به هند ، با وی همرکاب بود دخترخود را به نکاح محمد پسرسلطان محمود غزنوی داد وقتی درسال (1010م) ابونصر محمد فوت کرد ، سلطان محمود غزنوی ادارۀ امارت جوزجان را مستقیماٌ بدست خود گرفت زمانیکه دولت سامانی منقرض گردید تورکان ایلک خانی ازدودمان افراسیابی جای آنرا درماورا النهرگرفت ایلک خان دخترخودرا به نکاح سلطان محمود داد(ص105-- 108 افغانستان درمسیر تاریخ).
این ازدواج ها بین تورک تباران وساما نیان که درسطح بالا صورت گرفته وامتزاج نژادی وخون شریکی را بوجود آورده است بحیث مشت نمونۀ خروارازتاریخ نقل گردید ویقین است که ده ها هزارفامیل درسطوح پائین ترنیزاینگونه ازدواج هارا بقسم پیروی ازبزرگان شان انجام داده اند .
نسل روینده از این ازدواج (والدین تورک وتاجیک وامثال آن) اگرخود را به ارتباط خون وعروق پدری مربوط یک نژاد بدانند طبیعی است که ازلحاظ خون وعروق مادری نیزخودرامنسوب به نژاد مادری به حساب خواهند آورد ، درچنین شرایطی که تنگ شدن عرصه برای حفظ اصالت نژادی ونژاد گرائی ازقدیم آغازگردیده وبا گذشت زمانه ها تنگترمیگردد تلاش برای حفظ اصالت نژادی یک تلاش بی ثمربه نظرمیرسد و با بهانه قرار دادن خورده اختلافات بین نژاد ها ، هیزم کشی به آتش نفاق وشقاق که ازطرف مغرضان پیرو اندیشۀ استعماری (تفرقه بیانداز وحکومت کن) دامن زده میشود کارعاقلانه بشمارنمیرود .
رسالت روشنفکران وآگاهان جامعه مربوط هرقوم ونژاد که باشند تقویۀ زبان وفرهنگ ملیت شان است که به آن مهارت دارند واین بمعنی حمله به کلتوروفرهنگ دیگران نیست ، اصولاً درمورد بازگوئی اعمال نابجا وکارهای نا خوش آیند گذشتگان زمانی لازم البیان است که اخلاف میراث خوراین اسلاف اعمال ناپسند زمان گذشتۀ اجداد شان را بحیث مشی سیاسی وفرهنگی خویش تعقیب نمایند ودرصدد عملی کردن آن سیاست های کهنۀ غیرملی وسیطره جویانه باشند .
امروزتمام اقوام وملیت ها زیر شعاردموکراسی میخواهند درعرصۀ زبان ، فرهنگ ، قدرت سیاسی وغیره کاملاً متساوی الحقوق باشند زیاده روی ازاین خواست ویا درنظر نگرفتن این مطالبات عمومی سیطره طلبی قومی ونژادی تلقی میگردد که قابل قبول نبوده مبارزۀ بی امان علیه آن ضرورت است .
این مدارک واسناد تاریخی درمورد امتزاج اقوام درطول سده ها وقرون تاعصرحاضربیانگراین واقعیت است که تمام طوایف و اقوام شامل قلمرو امپراتوری کوشانی ها ، آریائی ها تورک ها ، تاجیک ها وسایراقوام خراسان قدیم یا افغانستان امروزی برادروار باهم متحد زیسته اند ونتایج همزیستی صمیمانه ودوستانه بین اقوام ونژاد های مختلف سبب گردیده است که رابطه های گونا گون اجتماعی بین شان برقرار گردیده و حتی زمینۀ مشترکات خونی بین نژاد ها طبق مقررات موضوعۀ زمان وزمانه ها فراهم شود که مدارک واسناد فراوان دراین موارد ، درتواریخ کارنامه های آن دوران وجود دارد که شمه یی ازروابط خونی وعروقی دربالا تذکار یافت .
با تأسف باید گفت : درآسیای مرکزی ، افغانستان و ایران مدت ها است ، ازطرف عده یی از افراد متأثرازافکارسیطره طلبی قومی ونژادی که میراث شوم نژاد پرستانه ونا بخردانۀ برخی ازعظمت طلبان بشمول هتلروپیروان اندیشۀ نفرت انگیز آنها بشمار میرود با وجود آگاهی ازنتا یج نا مطلوب این ایدۀ بی ثمرکه موجد نفاق وشقاق بین الاقوامی میشود طوری به آن علاقه نشان میدهند وگاهی برای گسترش این مفکورۀ متلاشی کنندۀ روابط اقوام ونژاد ها قلم فرسائی نیز مینمایند که ازیکطرف آب به سیلاب نفرت بارتهدید کنندۀ اتحاد وهمبستگی اقوام دارای مشترکات تاریخی می افزایند و تلاش دارند آنرا توپنده تربسازند وازجانب دیگرافکارسیطره جوئی یک قوم برقوم دیگر را میخواهند تقویه وگسترش بدهند که این عمل به هیچ صورت به نفع این قلم فرسایان تمام نمیشود .
دوم سغدیان --: منظورمحترم بغلانی ازسغدیان دولت سامانیان باشد که درتاریخ ثبت میباشد لازم است بخاطر آگاهی بیشتر علاقمندان این موضوع درمورد ظهور وزوال وکارنامه های دولتمداران سامانیان مختصرمعلوماتی ارایه گردد:
مرحوم غبارجنت مکان مورخ افغانستان نوشته است :(خاندان سامانی اصلاً ازبلخ بوده پیرودین زردشتی بود وشخصی بنام (سامان خدا) ازروشناسان محل حاکم بلخ بود ، اسد والی خراسان درنصف قرن هشتم میلادی با سامانی ها دوست شد ، سامان
(سامان خدا)دین اسلام را پذیرفت ونام پسرخودرا «اسد» گذاشت پسران اسد درقرن نهم درعهد مامون به حکومت های محلی هرات وماوراالنهرمقررشدند(نوح درسمرقند ، احمد درفرغانه ، الیاس درهرات ) .
زمانیکه احمد حاکم فرغانه درسال 874میلادی فوت کرد پسرش نصر درسمرقند جانشین اوشد ، اسمعیل برادرنصرحاکم بخارا شد وبعد ها دولت سامانی را درسال 892بعد ازمرگ نصر واشغال سمرقند اساس گذاشت .
زمانیکه درسال 942 نوح پسرنصر پادشاه شدادارۀ دولت سامانی ها روبه انحطاط نهاد و درسال954م نوح فوت کرد پسرش عبدالملک جانشین پدرگردید مگرسیرانحطاط ادامه یافت که سپه سالاری الپ تگین یکی ازعوامل جلوگیری ازسقوت فوری دولت سامانیان بود مگردرسال960م عبدالملک نیز فوت نمود الپ تگین وبلعمی وزیر همچنان به خاندان سامانی وفادارماندند .
منصوربن نوح قدرت را بدست گرفت قیام های دهقانان وجنگ های داخلی آغاز گشت منصوردرسال 975فوت کرد (پسر13ساله اش)بنام نوح دوم بجای پدرقرارداده شد ، درنتیجۀ مخالفت های اراکین دولت ، اداره بدست نظامیان تورکی(الپ تگین ودیگران که درخدمت سامانی ها بودند) افتاد .
متن این نوشته بیانگراین واقعیت است که الپ تگین تورک وبلعمی تا آخرین درجه ازرژیم روبه انحطاط سامانی ها حمایت کرده صداقت وصمیمیت خودرا به آل سامان نشان داده اند دران شرایط بحرانی که سامانیان با پای بندی به عنعنۀ میراثی بودن سلطنت پسر13ساله را برتخت نشانده غرق بحران سیاسی آنزمان گردیده اند ، الپ تگین که به موضوع (یامرگ یازنده گی)
مواجه گردیده بود شاید نسبت نبودن شخصیتی که بتواند خلای قدرت را پرکند ازبین سامانی ها قدراست نکرده بود بناءً برای زنده ماندن خود تمام قوای نظامی را جمع کرده آمادۀ دفاع ازخود واطرافیانش گردیده است اما درفضای چنین تلاطم سیاسی وتداوم جنک ها وقیام ها نتوانسته بود ازتمام قلمرو سامانیان دفاع نماید تنها غزنی وچند منطقۀ دیگررا درقبضه نگهداشته بود که دولت ایلک خانیۀ تورکستان شرقی (کاشغرستان وتوابع آن) را دراختیارداشت که به گسترش قلمرو خود پرداخت که بلاساغون پایتخت قراخانیان تورکستان شرقی درکاشغر، اوزگند درجنوب فرغانه پایتخت ایلک خانی های تورکان غربی بود
وسلسلۀ همین ایلک خا نی ها است که دولت تورکی هارا درقرن دهم میلادی تاسیس نمود .
سامانی ها که مدت یک قرن دران دوران پرتلاطم روزگارحکومت کرده اند تشکیلات منظم ملکی ونظامی دولتی نیز داشته اند اما به روایت تاریخ نسبت وضع مالیات سنگین به اتباع وعدم توانائی خدمات شایسته درراه رفاه اجتماعی وامن وامان سازی مناطق تحت فرمان شان نارضائیتی ها ی مردم بالارفته منجربه قیام ها علیه فرمانروایان شان گردیده است .
مرحوم غبار نوشته است : (سامانی ها سالانه اززمین ومواشی 45میلیون درهم (پول رایج آن زمان) مالیات میگرفتند از ری ، قم ، کاشان ، عراق عجم سالانه چهارمیلیون درهم اخذ میکرد ند .
دربدل اجازۀ انتقال برده ها ازیکجا بجای دیگرفی نفراز70تا100درهم مالیه میگرفتند (قیت یک کنیز یا غلام سه صد درهم تعین شده بود) اجازه نامۀ انتقال زن وشوهربرده (غلام وکنیز)فی نفر 20 تا 30 درهم بود طریقۀ حصول این مالیات با مصرف تحصیلداران وفشارارباب وملک بر رعیت کمرشکن بود بهمین سبب توده های مردم وحتی گاردشاهی ازنظام سامانی ها متنفر شده بودند که پیشه وران و دهقانان قیام کردند ودرغوروغرجستان ده هزار نفرازپیشه وران ودهقانان قیام کردند وقصر امیر سامانی را آتش زدند ودرچنین فرصتی قدرت دردست افسران نظامی متمرکزگردیده دولت سامانی سقوط نمود (ص903 افغانستان درمسیر تاریخ) .
تاریخ که آئینۀ تمام نمای جهان وجامعه وانعکاس دهندۀ عملکرد های امپراتوران ، شاهان و امیران درمقابل نژاد ها وملیت های زیر فرمان آنها درزمان ومکان معین است درهیچ گوشۀ جهان ، امپراتوران وشاهانی را نشان نمیدهد که تمام عملکردهای آنها طرف قبول رعایا بوده وکاملاً مثبت بوده باشد ازهمین سبب رایج است که علمای مذهبی میگویند : چون انسان نا کامل است لهذا همشه نمیتواند کاربیدون اشتباه انجام بدهد یعنی هرانسان درهرموقعیتی که قرار داشته باشد وقتی عمل میکند اعمال آن بعضاً با اشتباه همراه است .
آنهائیکه اذهان وافکارشان زیرتاثیر گرد وغبارتعصبات کورکننده قرار نگرفته باشد درحین داوری برعملکرد های انسانها وامپراتوران وشاهان گذشته وحال ، جهات مثبت ومنفی کارنامه های آنها را درنظرمیگیرند ، داوری برکارنامه های گـذشتگان
ازدیدگاه امروزازریشه نادرست است زیرا شرایط امروزبا شرایط قرون پیشین قابل مقایسه نیست ، داوری ها زمانی میتواند قرین به صحت تلقی گردد که کارنامه های امپراتوران وشاهان مختلف با درنظرداشت شرایط موجود همان زمان درمناطق فرمان فرمائی آنها با هم مقایسه شود .
بعضی واقعه نگاران وتاریخ نویسان مغرض وقتی برحسب ضرورت نام یک شاه ویا یک امپراتور را می نویسند اگرمخالف آن باشند تمام الفاظ رکیک را بروی نثار نموده ازتحریر کارنامه های مثبت آن خودداری مینمایند ویا با منفی بافی های نا خردمندانه ، دورازشرایط داوری به داوری می نشینند وقلم فرسائی میکنند که اینکونه نوشته ها جعل تاریخ گفته میشود مثلاً یک تاریخ نویس متعصب نژادگرا که لزوماً خودرا مکلف دیده است ازفتوحات(الف) سخن بگوید درادامۀ مطالب بخاطرمذمت وی جملات چوروچپاول را بصورت غیر واقعی وغیرموثق به ان پیوند داده درپسوند نام آن کلمۀ غدار، مکار وامثال آنرا نیزافزوده وبه مثابه شاهد عینی نوشته است (الف غدارومکار) درحملات وحشیانه خود در(فلان محل) 25هزارنفررا قتل عام نمود ، اینگونه نوشته ها جعلیات است برای سرزنش وبد نام ساختن (الف) ، زیرا درذهن خوانندۀ چنین مطالب این سوال جامیگرد که 25هزار کشته را چطورمحاسبه کرده ؟ واگرازمنابع موثقی که به جمع آوری وشماراجساد مقتول موظف بوده گرفته باشد چرا منبع آنرا تذکارنداده است ؟ وده هاسوال دیگر....
اینگونه سوال ها درحقیقت تائیدی است برجعل کاری تاریخ و تائیدی است برغیرواقعی بودن چنین نوشته ها ، این تاریخ نویس متعصب ونژاد گرا زمانیکه ازفتوحات(ب) خواسته است چیزی بنویسد که نسبت همنوائی که با او داشته است نوشته است : (امپراتور(ب) شخص مجرب ، انسان دوست ومهربان به رعایا بود ، در(فلان سال) برلشکرعظیم مخالفش غلبه کرودرفلان سالها قلمروخودرا پنج صد فرسخ وسعت داد ، ازمطالعۀ چنین نوشتۀ خوش بینانه نیز به اذهان مطالعه کننده گان این پرسش ها ایجاد میگردد که (امپراتورب) چه تجربه هائی داشته وازاین تجارب خویش به منفعت رعایایش چگونه استفاده کرده است؟ چه نشانه هائی ازانسان دوستی او وجود دارد وبه رعایا چه مهربانی ها کرده است ؟ برلشکرعظیم چگونه غلبه کرده است؟ آیا با لشکرعظیم مخالف وطرف مقابلش جنگ کرده وچه تعداد ازلشکرخودش وطرف مقابلش کشته شده اند ؟ چراتعداد کشته شده ها تذکارنیافته ؟ واگربیدون جنگ این لشکرعظیم دشمن تسلیم شده باشد انگیزه ها ودلایل آن چه بوده وافتخارپیروزی (امپراتورب) درکجا است ؟ وده ها سوال دیگر....
چنین نوشته های تاریخی گمراه کنندۀ افراد کم معلومات بیانگراحساسات نویسنده است که جعل تاریخ گفته میشود اینگونه تاریخ نویسی ها همان ضرب المثل را درانسان واقع بین تداعی مینماید که گفته میشود(آنجا چرا چنان اینجا چراچنین) .
سوم هخا منشی های تمدن ساز :برای شناخت هخامنشیان که تمدن سازبودند یا نبودند به تاریخ زمان ظهورو کارنا مه های آنها بایست مراجعه کرد ، درکتابی بنام توجه به نبوت دانیال دربارۀ امپراتوری بابل وسقوط آن بدست داریوش وتبعیدیان یهود مطالب تحقیقی ارزنده یی وجود دارد که فشرده ترین مطالب ضروری آن بخاطرازدیاد معلومات جوانان وابهام زدائی ارایه میگردد همچنان بخاطرسهولت درنوشتن موخذ بجای (توجه به نبوت دانیال) جملۀ (دانیال نبی) نوشته خواهد شد .
دانیال نبی نوشته است :(درشب پنچم وششم اوکتوبرسال539قبل ازمیلاد سپاه ماد وفارس بابل را تسخیرکردند و(بلشصر)پادشاه بابل ازپای درآمد (ص51 کتاب دانیال نبی) همچنان درصفحۀ 17همین کتاب آمده است :« پس ازسقوط بابل ، پادشاهی بنام داریوش به سلطنت رسید مگرنام داریوش مادی درمنبع غیر مذهبی یا منابع باستان شناسی به ملاحظه نرسیده است ، دایرت المعارف بریتانیکا نوشته است : داریوش شخص خیالی است وجود خارجی ندارد ، یک محقق نوشته است :(شخصی که سمت پادشاهی بابل را برعهده داشت دست نشاندۀ کوروش بود نه خودکوروش ، ص17کتاب دانیال نبی) .
اما در(ص44کتاب دانیال نبی) آمده است (کوروش درسال539 ق م به بابل تسلط یافت ) ازاین نوشته مستفاد میگردد که به نظر دانیال نبی کوروش وداریوش پشت وروی یک سکه دانسته شده ویا همان طوریکه ازنوشتۀ محقق دربالا یاد آوری شد داریوش که دست نشاندۀ کوروش بوده واصل قدرت به کوروش تعلق داشته بناءً با انصرا ف از نام داریوش ، نام کوروش تذکارداده شده است ویاهم شاید اشتبا لفظی صورت گرفته باشد .
دانیال نبی درجای دیگر نوشته است :( پس ازمرگ داریوش ، کوروش درسال539 ق م به بابل تسلط یافت ودر(ص52 کتاب خود نوشته است کوروش پس ازمرگ داریوش به تنهائی زمام امور امپرا توری فارس را بدست گرفت ) اما مرحوم غبارمورخ افغانستان آغاززمام داری داریوش وکوروش را سال545 ق م قلمداد کرده است که با نوشتۀ کتاب دانیال مطابقت ندارد ، دانیال نبی که از18سالگی تا 90سالگی درخدمت امپراتوری کلدانیان دربابل پایتخت آن قرار داشته است نوشته ها وگفتاراوبحیث شاهد عینی معتبر به نظر میرسد.
شایان ذکراست که طبق روایات تاریخی درسال618ق م (نبو کد نصر) پادشاه بابل دریک لشکرکشی اورشلیم یا یوروسلیم ویهودا را اشغال نمود وتعدادی ازجوانان با استعداد آموزش دیده را که سن شان از18 تا 22 ساله بود به بابل برد که دربین آنها دانیال نبی وسه نفر ازدوستان همفکراو بنام های (حننیا ، عزریا ، میشائیل) نیز حضورداشتند ، این جوانان بخاطری به بابل آورده شده بودند که بعد ازختم دورۀ آموزش ، درسرزمین یهودیان که شامل قلمرو امپراتوری بابل بوده توسط پادشاه دست نشانده بنام (ساتراپ ) اداره میگردید گماشته شوند اما یهودی ها که ازبردن این جوانان یهودی برای آموزش زبان کلدانی وعلوم متداول که دران زمان درحوزه های آموزشی کلدانیان تدریس میگردید ناراض بودند انتقال جوانان یهود به بابل را تبعید میگفتند
پروفیسور(کی اف کایل)نوشته است :( دانیال ویارانش می بایست حکمت «فلسفه» کاهنان ودانایان کلدانی را که درمدارس بابل تدریس میشد فرا میگرفتند وبدین سان دانیال و یارانش را بخصوص برای انجام خدمات حکومتی تربیت میکرد) .
زمانیکه درسال624 ق م (نبوپلسر) امپراتوربابل چشم ازجهان پوشید پسرش(نبوکد نصر) برتخت نشست ودرطی 43سال سلطنت سرزمین هائی را تصرف کرد که زمانی زیر سلطۀ قدرت جهانی یعنی امپراتوری آشوری ها بود .
نبو کـد نصردرسال چهارم سلطنت خود یوروسلیم ویهودارا اشغال کرده یهو یا کین را با دانیال وسایر جوانان یهودی نسب به بابل فرستاده برادرپدریهویاکین را بحیث پادشاه دست نشانده به یهودا مقرر نموده بود.
نبو کد نصر، دانیال نبی را پس ازاتمام دورۀ آموزشی وکارپرثمرش که ازمعبران و حکمای دربارش پیشی گرفته و خواب های اوراکه دیگران ازتعبیرش عاجز مانده بودند با شرح تمام تعبیرنموده بود ازاین سبب دانیال نبی را بحیث رئیس الحکمای دربارمقررکرده بود .
به روایت تاریخ ( نبوکـد نصر)پادشاه بابل120ساتراپ داشت که پس ازبه قدرت رسیدن داریوش بعضی ازاین ساتراپ ها معزول وبرخی دیگرتغیر و تبدیل گردیدند درصفحۀ115کتاب دانیال نبی آمده است : نبوکد نصرپاد شاه بابل 120ساتراپ داشت ، ساتراپ ها بعضاً ازاقوام پادشاه برگزیده میشد وبر تقسیامات ملکی قلمرو امپراتوری حکمرانی مینمود ، وظایف آنها اداره ورسیده گی به امور رعایا ، جمع آوری مالیات و باج و ارسال آن به دربار سلطنتی بود ، ساتراپ بمعنی نگهبان پادشاهی است ساتراپ ها درقلمرو خود به منزلۀ نمایندۀ با صلاحیت پادشاه عمل مینمود واین ساتراپ ها پادشاه دست نشانده یاد میگردید
درزمان به قدرت رسیدن داریوش دربابل در539 ق م دانیا ل نبی رئیس الحکمای دربارنبوکد نصرپادشاه ساقط شده محسوب میگردید که 90سال داشت داریوش تازه به سلطنت رسیده به فهم ودانش و استفاده از تجارب وی نیازمند بود ازهمین سبب دانیال نبی را بحیث یکی ازسه وزیرناظر بر اعمال ساتراپ ها تعین نمود ( هروزیر40ساتراپ را کنترول میکرد واین میراثی ازتشکیلات نبوکد نصر بود) مقربان دربارداریوش ، ساتراپ های نوکار وناراض از دانیال یهودی نسب به زودی ذهن داریوش را تغیر دادند و روزی به دربار داریوش گردآمده پیشنهاد نمودند هرکی غیرازداریوش کبیررا پرستش کند باید کشته شود ، داریوش خورسند گردید و بیدون متوجه شدن به دانیال نبی این پیشنهاد را پذیرفت وقتی دانیال نبی ازاین موضوع اطلاع یافت مشوش گشته طبق عادت پشت بام خود برآمد و به خدای خود دعا نمود ، مخالفانش که اورا تحت تعقیب داشتند موضوع را به داریوش رسانیدند داریوش امرنمود دانیال نبی را به پیش پای شیران انداخت که برای خوردن افراد متهم به اعدام تربیه ودرجای خاص درزیر زمین نگهداری میشد ، یکروز بعد داریوش به قرارگاه شیران آدم خورآمد سنگ سر گودال را باز کردند داریوش صدا کرد (ای دانیال خدایت که برایش دعا میکردی برایت چه کمک کرد؟ دانیال نبی گفت خدایم دهن شیران را بست ومرا نخوردند ، داریوش متعجب گشت و امر رهائی وآزادی دانیال نبی را صادرنمود .
مطالب فوق خلاصۀ بود ازصحات221 و 222کتاب دانیال نبی) درصفحۀ223این کتا آمده است :(داریوش بعد اً امرکرد اشخاصی را که ازدانیال نبی شکایت کرده زمینه را برای نابودی او فراهم نموده بوند با زنان دختران وپسران شان دستگیرکرده به پیش پای شیران آدم خورکه دانیال نبی را نخورده بود انداختند شیران همۀ آنهارا پاره کرد وخورد ، دران زمان درتورات موسی ع این حکم وجود داشت که ( پدران بعوض پسران کشته نشوند و نه پسران به عوض پدران کشته شوند)
( تثنیه آیۀ24باب16تورات و صفحۀ 123کتاب دانیال نبی) .
درصفحات 39و40 افغانستان درمسیر تاریخ مرحوم غبار نوشته است :( کوروش پس ازدوسال به قدرت رسیدنش به سرزمین افغانستان امروزی که فاقد دولت بود(بصورت ملک الطوایفی ادراه میشد ) حمله کرد اقوام ساکن دراین سرزمین مدت شش سال
با لشکراو جنگیدند اما کوروش مناطق کرمان ، گنداهارا ، پارتیا ، باختر، ستاکیدیا (هزاره جات) سیستان وبلوچستان را تصرف کرد ، وقتی درقرن چهارم قبل ازمیلاد اسکندرمقدونی به سرزمین ایران امروزی (ماد وفارس) لشکرکشید داریوش سوم به افغانستان روی آورد اما سیوس والی باختر(بلخ امروزی) اورا کشت وحکومت مستقل خودرا اعلام نمود .
مرحوم غباردر(ص41) افغانستان درمسیر تاریخ نوشته است : ( هخامنشی ها به علوم جهانی خدمت مهمی نکرده است)
خواننده گان محترم توجه خواهند کرد که هخامنشی های تمدن سازکه محترم بغلانی ازآن با آب و تاب یاد کرده اند درصفحات تاریخ که مورخین افغانستان نوشته اند کارنامه های عالی وچشمگیری ازهخامنشی ها که به تمدن ساز اطلاق شود به چشم نمیخورد وکارنا مه های موسس امپراتوری هخامنشیان که درتاریخ ونوشته های دیگران انعکاس یافته نیزچندان افنخار آفرین نیست ، چنانچه نمونۀ کارنامه داریوش دربالا ازملاخظۀ تان گذشت .
روح مطلب اینجا است که کارنامه های امپراتوران درهرکجای دنیا که باشد برای اخلاف میراث خورآنها ممکن است افتخارآفرین باشد اما هرآنکه خارج ازحیطۀ این میراث خوری به آن افتخارنماید انگیزۀ این افتخار چیست ودرکجا است؟ بایست منبع این انگیزه ها شناسائی شود وروی نتایج چنین افتخارات ظنین تعمق بیشترصورت گیرد .
آنهائیکه ازلحاظ نژاد به داریوش و کوروش کبیرکه همان هخامنشی ها است خودرا به آنها منسوب میدانند با انکه نژاد پرستی درجهان امروز رسماً منسوخ است بازهم نمیتوان این علاقمندی وتمایلات آنها به اسلاف شان را عیب دانست اما آنهائیکه متعلق به نژاد وسرزمین دیگربوده صرفاً ازلحاظ مشترکات زبان فارسی به هخامنشی ها افتخاربکنندودرتعریفات نالزوم اسلاف دیگران بصورت غیر واقعی تمدن سازبگویند این فرو افتادن دربستر( پان پارسیک ) است که حتی افراط گرائی درپان پارسیک بودن باعث آزرده گی خاطرمیراث خوران هخا منشیان خواهد گردید و آنها خواهند گفت این آدمان بی هویت کاسۀ داغترازآش ازکجا پیدا شدند که میخواهند به افتخارات اسلاف مان خویشتن را بحیث مهمان ناخوانده شریک بسازند؟
بناءً لازم به نظرمیرسد همۀ مردمان افغانستان بخصوص آنها ئیکه زبان فارسی را که اسلاف شان بحیث یک زبان مشترک برای افهام وتفهیم بین الاقوامی پذیرفته ودرپروسۀ زمانه ها وسده ها درپویا ئی وگسترش ساحۀ نفوذی آن تلاش داشته اند مانند اسلاف شان عمل نموده درغنا مندی آن تا جائیکه مقدوراست بکوشند و ازان دررشد وبرومندی زبان وفرهنگ ریشه دارخود نیزاستفادۀ معقول نمایند وبه هیچکس حق ندهند که درتضعیف ومسخ نمودن این زبان را که با سه لهجۀ متفاوت(فارسی ، دری ، تاجیکی) درمحاورات روزمره وآفرینش های ادبی بکارگرفته میشود حرکات ناشیانه نمایند ودرعین زمان محتاط باشند که خودرا به (پانها ی) تاریخ گـذ شته نیالایند .

(باقیدارد)

28 / 8 /2008 میلادی

Geen opmerkingen:

 
  • بازگشت به صفحه اصلی