سخنی چند با آقای بشیر بغلانی ودوستان ايشان
تورديقل ميمنگیچندی پیش مقاله ای را از جناب بشیر بغلانی در سایت آریائی به خوانش گرفتم که مقدمۀ آن با توصیۀ رجوع به مرجع تاریخ جهت دریافت جنبه های زیبا وزشت زندگی انسانها آغاز وبا اعتراض بی امان به داوری های افراد ومحافل مجهول در رابطه با مقالۀ ششماه قبل ایشان دنبال وبالآخره هم با سرهم بندی یک سلسله مسایل متضاد ومتناقض باهم در رابطه با مسایل مختلف سیاسی ،اجتماعی وتاریخی در ارتباط با چگونگی پیدایش وتداوم حیات مردم مسکون در افغانستان کنونی ودیگر کشور های منطقه انکشاف وخاتمه پیدا کرده بود.
با شناختی که از طرز ديد بغلانی صاحب داشتم وقبلاً هم همچو مقالات ماجرا آفرين را از جناب ایشان توام با بی مهری ها و قضاوت های غيرعينی بالای افراد وگروه ها وگاهی هم بالای اقوام وملیت های باهم برادرساکن در کشور ما به خوانش گرفته بودم ، آگاهانه تصمیم گرفتم که این هیاهو های سوال برانگيز آن جناب را بازهم باسکوت عاقلانۀ “سلام در برابر دشنام” بر گزار وامید وار به تغييرات مثبت به طرز ديد وقضاوت غيرواقعی ایشان نسبت به مناسبات قومی وزبانی اقوام باهم برادر مملكت با توجه به عواقب نامطلوب این چنین بازی های ناعاقبت انديشانه ،باقی بمانم. اما دریغا که این شیوۀ جنجال آفرينی های ذهنيگرايانه از جانب بغلانی صاحب که در همه حال من یقین دارم آگاهانه وهدفمند است ادامه یافت وتوصیه های دلسوزانه ومشوره های صائب اهل نظر نیز نتوانست مانع از ادامۀ رهنوردی منفی ایشان گردد .
اندک زمانی بعداز نشر مقاله ماجرا آفرين آقای بغلانی ، نوشته های چندی نیز از شخصیت های خوب وقلم بدست کشور چون آقایان خوشه چین ،نايل وعالم که بایستی نخست مقالۀ آقای بغلانی را به دقت مطالعه وبعد به ارائۀ دیدگاه ها ونظرات خویش میپرداختند ،با نوعی تأئید ودفاع از نوشتۀ بغلانی صاحب در مقابله با نوشتۀ جناب دوکتور همت فاریابی در سایت ها به مشاهده رسید ،از قراین چنین بر میآید که بعضی از ایشان طبق فرمایش ومشوره بغلانی صاحب ،صرف نوشتۀ داکتر فاریابی را خوانده واصلاً مقالۀ آقای بغلانی را مرور نکرده اند .در غیر آن محال بود که این دوستان درین بازار چنین متاعی را صرف باپیروی از نوعی احساس نا پخته عرضه نمایند که مظهر یک نوع همبستگی گروهی در دفاع از همدیگر است، تا تبیین دلسوزانۀ واقعیت ها که خود گویای تسلط نوعی همبستگی قبیلوی سخن در دفاع از آن من منتسب بخویشتن را به نمایش میگذارد، تاخوشه چینی دردمندانۀ یک خوشه چین افروخته از درد والم همه در یک بساط انسانی! كه اگر از قالب های زیبای سخن در متن ها بعداز لذت بردن های کلامی که با موی پالیدن ها در خمیر وجستجوی این یا آن کلمه ، این یاآن نام صورت گرفته بگذریم ، به وضاحت نوعی تعهد باهمی در دفاع از همدیگر را در کلیه شرایط واحوال با قربانی ساختن حقیقت ورجوع به :از من بهتر را به خوانش میگیریم که این خود بزرگترین معضلۀ دوگونه اندیشی وظاهر دیسی اقشار ولایه های مدعی روشنفکری در جامعۀ سنتی قبیلوی افغانستان همیشه بوده وهنوز هم ادامه دارد که اختلاف عمیق وجانکاه شعار ها وشعور ها را به نمایش میگذارد .
وایشان هم همسو با آقای بغلانی، داعيه های حق طلبانه وانسانی تورکان مسکون درین خطه را که به منظور تعریف وتبیین من انسانی خود ها در جامعۀ امروزی، نا گزیراز رجوع به زبان سر کوب شده، فرهنگ تحقیر گردیده وتاریخ تحریف خوردۀ خویشتن اند واز مدتها بدینسوتیرهای فلج کنندۀ “امپراتوران ويرانگر” ، “مهاجمین مغول” ، “قبایل بیابانگرد” و امثالهم را همه روزه ازجانب به اصطلاح فرهنگیان دوست ، چه رسد به دشمن که خود دشمن است بر قلب ودماغ خویش میخورند وتازه مجال بازنگری، راه رفته وحقیقی در تاریخ را در رابطه باخود ودیگرانی که همیشه باهم همسفر بوده اند، در جهت بررسی خویشتن انسانی خویش دراین منجلاب بدست آورده اند ،متهم به پان تورکیستی وپارسی ستیزی میکنند . که این امر خود سخت مایۀ تأسف ودرد آور است که تیری چنین زهر آلود به سینه ات حواله شود وحق فریادکشیدن هم تحت نام دوست ودوستی ومصلحت از تو گرفته شود .آنهم از جانب کسانی که خویشتن را هم دوست میخوانند وهم مدعی پیروی از خط انسان سالاری !!!
دوستان!
اگر فرزندی از فرزندان تورک های مسکون درین سر زمین، با بیان سر نوشت دردناك خود در تاریخ این کشور از شما دانشمندان انسانسالاربپرسد که : من مظلومی که حق آموختن به زبان مادری جبراً از من سلب شده ومن تا جائیکه به یاد دارم ،به زبان های پشتو وپارسی آموزش میبینم . معلم من پشتو ویا پارسی سخن میگویدومن بیچاره هردو را نمیدانم وکتاب من هم به آن زبان ها نوشته شده که من ناآشنا ام ونام منهم روزی قل، توره قل وامثالهم است که همیشه از جانب دوست ودشمن به سخریه گرفته میشود وزمانی هم با یک همزبانم در مجلسی خواهان صحبت به زبان مادری خود میشوم ، حتی آگاهان وخبرگان بازم میدارند ومیگویند که :قیلدینگ ،بیلدینگ نکو!!! صاف وساده مسلمانی حرف بزن !یا میگویند که دوی سه وائی ! په کومه ژبه ژغیژی ولی مسلمانی خبری نکوی ،تاسو افغانان نه یاست ؟ حتی همین حالا که با شمایان راز دل دارم اززبان خودم سررشتۀ نیست .در حالیکه در پارسی نویسی باسوادم وپشتو را هم بلدم وشاید هم چندین زبان دیگررا . ولی از بخت بد در روستای خود از فهم زبان عامی همروستای همزبانم محرومم .واو امروز هم چون گذشته ها هیچ زبان دیگری را جز زبان مادریش نمیداند .نه پارسی پروری امیران وشهنشاهان تورک در طول این سده های دراز ونه هم نهی ونهیب زمامداران تورک ستیز موفق به تغيير زبان مادری ايشان وتحميل زبان های حاکم بالای آنها شده و این منم که با مکتب رفتن ودرس خواندن از خود واز همه بیگانه شده ام که در آن من مقصر نیستم واوهم که پارسی ویا پشتونمیداند مقصر نیست !!!! اوکه پسآیند نسل های بزرگ انسانی بوده ودر کلیه مقاطع تاریخ از خود نام ونشان ،رسم وزبانی داشته وامروز جز یک نام تحقیر شده چیزی را باخود ندارد .مقصر کیست ؟او ویا مستبدین خودرای وموعظه گران بی ایمان وسخن فروش حاکمیت های جبارویا آن مظلوم که هر فریادش با اتهامی درگلوگاهش خفه گردیده؟ او چی باید کند؟ تا پان تركيست و پارسی ستيز خطاب نشود ؟ او که مظلومانه در کمال بیچارگی از شما میپرسد : وقتی که او از حق تکلم وآموزش به زبان مادری محروم ساخته میشود برای او چی تفاوت دارد که این زبان حاکم پارسی پیشرفته وتکامل یافته باشد ویا پشتوی بدوی که به او جبراً تحمیل میشود.. او درعين زمان خواهان زبان مادری خود نيز ميباشد وکاری هم به گذشته ها واجداد خوب ویا بد خود ودیگران ندارد . واین امر هم که نياكانش در گذشته های تاريخ از کجا وچطور وچی وقت آمده برایش مهم نیست .فقط میخواهد که در قطار دیگران انسان باشد واز حقوق انسانی بر خوردار وجای معینی جهت زیستن در این کرۀ خاکی داشته باشد،چی جواب خواهید داد ؟ آیا آن بیچاره را مثل بغلانی صاحب با زهم با کوبیدن مهر پارسی ستیزی وپان تورکیستی که درین روزها خیلی مورد استعمال هم دارد، محکوم به خاموشی خواهید ساخت ؟
وباز هم اگر بپرسد که : بکدام گناه کتب وآثار علمی وتاریخی بجا ماندۀ از زمانه های دور ومتعلق به خلق تورک به آتش کشیده شد ومدتها این مردم از پوشیدن چپن آستین دراز محروم وپوشندۀ آن مجرم بود ،ونواختن آلا ت موسیقی معمول محلی چون دنبوره ودوتارممنوع بود .چی جواب خواهید داد.؟
وبالآخره هم زمانیکه از تعریف استبداد بپرسد واز محرومیت تعریف بخواهد وبگوید که در چوکات این خانۀ مشترک خواهان مشخص شدن نام وهویت خود است ، هويت وحاکمیت هیچکسی را از هیچ استقامتی وتحت هیچ عنوانی بجز برابری پذیرا نمیباشد وفقط میخواهد در کنار دیگران خودش ومتعلق به آن خودش باشد اورا پان تورکیست خواهید خواند ؟
چنانچه ما هم اکنون شاهد آنیم که آقای بغلانی ،در آستانۀ سفر قریب الوقوع خویش به تاجکستان برای اشتراک در جشن تاجيكان جهان! و سیمینار رودکی سمرقند ی ،شاعر مظلومی که بینائیش توسط آل سامان ، همین ممدوحان آقای بغلانی معدوم گردیده ،بخاطر خوش خدمتی به آقای امام علی رحمانوف که جهت تحکیم پایه های حکومت خویش ، روسهارا ناجی خلق تاجیک از زیر سلطۀ ازبیک ها ارزیابی وازبیک هارا دشمن درجه اول تاجیک ها در منطقه به حساب میآورد ، ودر ین استقامت توسط سازمانهای سیاسی سامانیان کبیر ، کوروش کبیر ،ایران باستان وغیره همراهی ودوخلق باهم برادر وشریک در مقدرات تاریخی تورک وتاجیک را در دشمنی بر علیه هم قرارداده است ، مقالۀ اخیر خویش را با حمله به خلق تورک آرایش وبا تعبیر غلط ومغرضانه از خواست های بر حق وانسانی تورک های مظلوم در افغانستان که با انسجام وجمع شدن کنار هم خواهان رهگشائی به ساحل نجات ودستیابی به حقوق از دست رفتۀ تاریخی خود ها اند وتازه گام های نخستین خودهارا درین راستا دارند بر میدارند، باا تهامات پارسی ستیزی وپان تورکیست بودن به باد حمله بگیرد .تا باشد که تحفۀ برای بردن به دربار رحمانوف ها با خود داشته باشد. ما تورک زادگان افغانستانی کاری به این کار آقای بغلانی هم نداریم که در جهت خدمت گزاری و خوش ساختن آقای رحمانوف کدام کار هارا انجام میدهند .کی هارا دوست وکی هادشمن ارزیابی مینمایند.حرف ما روی این نکته است که چراآقای بغلانی انتخاب مواد کار خود را از مردم مظلوم وجفا دیدۀ افغانستان وخصوصاًتورک وتاجیک این کشور نمودند . تا به این آتش که از مدتها قبل مشتعل گردیده واز سالها بدینسو هست ونیست مردم مارا همه باهم میسوزاند ودمندگان به آتش هم از خود وبیگانه فراوان اند ، شاخۀ يی را افزوده ووفاداری خود را به رحمانوف ها به اثبات برساند .چرا از اسلام کریموف که واقعاً رقیب سر سخت رحمانوف است توضیح نداد که با واقعیت ها قرین تر میبود تا اینکه از فریاد های حق خواهانۀ تورکان افغانستانی دادسخن داد؟
اندرین مقطع است که فرزندان تورکها در افغانستان ، با شکستن مهر خاموشی وارد عرصه شده وخود هارا مکلف به ارائۀ جواب به اتهامات آقای بغلانی ودفاع از خود میدانند .تا باشد که توطئۀ نفاق افگنانۀ بغلانی وبغلانی صفت های تورک ستیز وزبان پرست را افشا ومانع از ایجاد فاصله های مضاعف ونا خواسته با تبعیت از ارادۀ تاجیکها ویاتورک های بیرون از مرز های کشور ما ،در بین این دو مردم باهم برادروهمسفر در کشتی مظلومیت ومحرومیت درین سرزمین شده بتوانند .
ما درینجا به محتوای علمی وادبی مقالۀ جناب بغلانی وبه این دیدگاه جزمی وخود پسندانۀ ایشان که نقد وارزیابی دیگران را بنابه تعبیر خود مستهجن وبمثابۀ دشمنی باخود ونوشته های عالمانۀ خود ارزیابی میکنند حرفی نداریم واینراهم که هر نوشته زمانی که به جامعه ومردم سپرده میشود ودر صفحات یک جریده ویا انترنیت به نشر میرسد ،مردم حق داوری نسبت به آن را همیشه دارند واین حق خوانندگان است حرفیست عام وقبول شده ،نیک میدانیم که حتی مبتدی ترین گام گزاران راه تحریر وقلم هم نمیتوانند مخالف آن باشند.واما اینکه بغلانی صاحب این حق راچگونه وبکدام صلاحیت از مردم سلب واین خواست خودبیش بینانۀ فردی را بالای دیگران حکم ،ونقد دیگران را با دهن پر مستهجن میخوانند بخود جناب بغلانی واگذار میشویم، که با اعصاب آرام ،بدون دشمن تراشی های فرضی وخیالی درجهت مهم جلوه دادن خود در کلیه احوال وشرایط ، بالای آن فکر وقضاوت نمایند.
مهمتر اینکه آقای بغلانی در نوشتۀ خوداز افراد وگروه های که نوشته های عالمانه وبی بدیل آنهارا تعبیر سوء نموده ووارونه جلوه داده اند شکوه سر میدهد ،ولی ازمراجع وآدرس های تبصره کننده ها هیچ نشانی در دست نمیدهند ویا نمیخواهند بدهند .تابا مجهول گذاریها زمینه های مجعول گوئی های بیشتر را برای خود فراهم کنند!! که آیا واقعاً،آن مراجع با توجه ودقت به مطالب تکراری وسر هم بندی شدۀ مقالات ایشان ارزش نقد وتبصره را قایل شده ونقطه نظرات خود هارا ارائه داده باشند ؟.تا باشناخت از هویت وتعلقات سیاسی ،فکری معترضین ومخالفین ،در رابطه با حقایق ناب ونامکرر مورد نظر آقای بغلانی که محصول نبوغ ودهای ا یشان بوده وهیچکسی راجع به صحت وسقم آنها حق داوری وابراز نظر ندارد ،حد اقل روشنی ایجاد شود . وهمه بدانند که آنان کی هاهستند که این قدر جرئت نموده و اين همه مایۀ کدورت خاطر جناب ایشان را فراهم نموده اند.ویکباره بااین همه کینه وخشم ا یشان را وارد میدان جنگ ساخته وآوای قلم را چون شمشیر در دست زنگی مست به بازیچۀ اوشان مبدل نموده واز جادۀ منطق،تعقل وبردباری به بیرون افگنده . که سخت جای دقت است . زیرا من معتقد هستم که چنین اشخاص وگروه ها اگر دیروز به خاطر تعلق سیاسی وعقیدتی بغلانی در میان هواداران مکتب افغان ملتی وجود میداشت دیگر امروز که او خود در کنار آنان قرار دارد وجود خارجی ندارد ، وکمتر کسی هم مایل به ضیاع وقت در رابطه با چنین نوشته های تجارتی واشتهاری است. وحقیقت هم این است این گونه نوشته ها که صرف با اهداف اشتهاری وارضای خاطر بیمار نویسندگان آن ها ارائه میگردند ارزش خواندن را ندارند چی رسد به آنکه به نقد وارزیابی گرفته شوند.واحیاناً اگر ناگزیری جوابدهی درمواردی ضرورت افتد، آنهم در حقیقت کاری خواهد بود اجباری وپاسخ به هرزه گوئی های گمراه کننده ونفاق افگنانۀ این قبیل اشخاص ، تا باشد این تیپ وقماش انسانها که همیشه فهم خام وعاریتی خود ،در سایۀ دیگران را،تصور در کمال ونبوغ خویش به حساب آورده وعالمی را نادان تر ازفهم منیت مجهول ومجعول خویش به تصویر میکشند، اندکی جواب یافته واز اهانت به فهم اجتماعی جامعه وانسانهای دور وپیش خود دست بر دار شوند.
نوشته های آقای بغلانی از اولین روزهای پیدایش آنها که فقط دوسه سال پیشتر از امروز آغاز شد وقبل بر آن هیچ کسی شاهد خواندن حتی یک صفحه منظم نوشتاری از ایشان ، بجز از عریضه نویسی برای بیسوادان عارض در ادارات دولتی ،در هیچ موردی نیست. وبا کمال تأسف اولین نوشتۀ ایشان هم بگونۀ خنجر کشیدن بر رخ پیروان ورهروان صادق ووفادار معلم شهید محمد طاهر بدخشی بود وتا امروزهم این شیوۀ کار از جانب ایشان دوام دارد ،نمونۀ کاملی از همین گونه نوشته های اشتهاری وتجارتی است که هر بار به منظور نیل به اهداف خاصی صورت میگیرد . که درینجا من فعلآمجال توضیح همۀ آن اهداف را ندارم وصرف آخرین نوشته وآخرین هدف ایشان راکه همانا تدارک تحفۀ سخن به حضور آقای رحمانوف رئیس جمهور تاجکستان قبل از سفر به تاجکستان واشتراک در جشن تاجيكان در دوشنبه و سیمینار رودکی است وبگونۀ حمله وتوهین بالای تورکهای ساکن افغانستان وبلند نمودن هژمونی زبان پارسی مطرح گردیده ونمونۀ گویای این نوع تجارت مقطعی کلام به نرخ روز است که آقای بغلانی بدان نیک وارداند، جواب گفته وارزیابی مینمایم.
شنیدن این حرف ها در سر آغاز آخرین مقالۀ عالمانۀ بغلانی صاحب که هر خواننده اگر اولین مقالۀ ایشان را خوانده باشد ،تکرار مكرر محتوا را با الفاظ دیگر یکبار دیگربخوانش میگیرد ، در ذهن هر کسی این مفکوره را تداعی میکند که جناب ایشان مقالات خودرا با روحیۀ جنگ بادیگران ونوعی دوئل به تحریر میکشند ،تاباشد که از طریق مشاجره وجاری ساختن نام شان بر سر زبان ها حس جاه طلبی های مضاعف را که درین سن وسال هنوز هم دروجود ایشان همچنان متبارز ادامه دارد ، تسکین بخشند ویا شاید هم منظور مهم تر ازآن مثل بزرگ جلوه دادن خود در نظر دیگران خصوصاً در کشور های همسایۀ افغانستان راداشته باشند که در رابطه به همین جملۀ نخستین مقالۀ ایشان هم که جای بحث فراوان دارد وایشان شناخت زشتی وزیبائی حوادث زندگی انسانها را جانشین شناخت حقیقت ها وواقعیت ها در چگونگی رشد وتکامل حیات انسانی و نقش آفرینی انسانها درین پروسۀ طولانی وپایان ناپذیر حیات بشرنموده اند ، هیچ باب بحثی را فعلاً نمیگشايم .هیچگاهی زیبائی های فریبنده را ، واقعیت وحقیقت وتلخی های حقیقت هارا، زشتی ارزیابی نه نموده وهمه داشته های تاریخ راهم به زشتی وزیبائی خلاصه نمیکنم . زیرا که مخالف با موازین علمی ارزیابی های تاریخی است .در کنار اینهمه اهل دانش وبینش محض مطالعۀ تاریخ را هم به دریافت ورسیدن به حقیقت وواقعیت کافی نمیدانند که جای بحث فراوان دارد.
من درینجا محض مکثی بر روی یک سلسله استنباطات داهیانۀ آقای بغلانی در رابطه با مسایل مربوط به مناسبات تاریخی اجتماعی اقوام وملیت های ساکن سر زمین خویش میکنم .که ایشان در سر تاپای نوشتۀ خویش مردم مسکون درین خطه را از ملحوظات مذهب ، رسوم ،زبان وغیره متضاد ونا همآهنگ توصیف وتلاش ورزیده اند که قوم وقبیلۀ منسوب به خویش را با پیوند به هخامنشی ها سغدی ها وآریائی ها باشندگان اصلی،تمدن ساز وگلهای روئیده ازخاک این منطقه معرفی ومتباقی همه را مهاجر ،مهاجم،اشغالگر وتمدن ستیز صحرا گرد وبیابان نشین تعریف نمایند . که این گونه برداشت های غير واقعی را با این صراحت واز زوایای دیگرفقط میتوانیم در نوشته های شوونيست های قبیله سالاری رد یابی کنیم که از بدو رهیابی به قدرت سیاسی درین کشور تا امروز تلاش درجهت اثبات این ادعا وپاک سازی دیگران از این سرزمین را بگونه های متفاوت دارند .
وآقای بغلانی هم درین مقالۀ خود ،مسأله را از زاویۀ برتری زبان پارسی وقداست تاریخی آن مطرح وگویندگان این زبان را که همانا قوم وقبیلۀ منسوب به ایشان باشد ، به گونۀ برترین مخلوقات وتمدن ساز ترین مردم جهان معرفی ودیگران را دعوت به ادامۀ پذیرش آن با کنار گذاشتن زبان های طبیعی ومادری ایشان مینماید که در واقعیت امر شکل مفتضح تر پشتونیزه کردن کشور توسط افغان ملتی ها با اساس قرار دادن معیار تعلق خاک به پشتون ها با نامگذاری افغانستان بدان است که آقای بغلانی هم با تمسک به این که در طول صد ها سال زبان پارسی زبان یگانۀ خط وکتابت ودفتر داری در بار ها بوده بناءً امروز هم مردم متعلق به هر قوم وملیتی که باشند از زبانهای مادری منصرف وبه پاسداری از آموزش زبان پارسی مفتخر شوند، تا محکوم به پارسی ستیزی نشوند !!!!!!!!!!
آقای بغلانی !من که درزبان پارسی با سوادم درست نخواهد بود که پارسی ستیزم بخوانید .شاید پارسی ستیزان اصلی آن همزبانان مظلوم وبیچارۀ من باشند که در روستاهای تورک نشین سرتاسر افغانستان هنوز هم پارسی نمیدانند ونام فرزندان خود هارا به تورکی نام گذاری مینمایند!!!واز اسمای عربی هم بيگانه اند .
آقای بغلانی ! آیا زمانیکه شما این دردانه های سخن را از ذکاو دهای خدا دادی خود سرهم بندی وازحضور با عظمت اجداد سغدی هخامنشی وآریائی تمدن ساز قدیم تان داد سخن میدادید گاهی هم از خود پرسیده اید که اگر کسی از شما دلیل وبرهان این ادعا را بخواهد، چه خواهید گفت وچی دُر خواهید سفت وکدام مظاهر تمدنی را درین رابطه ارائه خواهید داد که در آن پای دیگر انسانهای ساکن این منطقه دخیل نباشد؟
امپراطوران وامیران که عامل ایجاد تمدن نیستند .ودر اکثر موارد ویران گر تمدن ها هم به شمار میروند . همانند ویرانگری های کوروش وداریوش در حملات بر بابل ومصر ویونان وهند وباختریا هم چنگیز وتیمور واحمد شاه ابدالی وغیره كه اين پديده های تاريخی نبايد به حيث مباهات ويا سرزنش اخلاف آنها قلمداد شود .
وباز هم اگر کسی از شما جویا شود که آیا این اجداد فرضی شما از مبدأ خلقت ساکنین این منطقه بودند واز مناطق دیگرکرۀ زمین هجرت نکرده ویا هجوم نیاورده اند؟ که شما دیگران را مهاجم ومهاجر واشغالگر وخودرا گیاهان روئیده از متن این آب وخاک میدانید !!!.چی خواهید گفت!
واگر پرسیده شود : در صورتیکه جنگ وتهاجم از جانب زمامداران تورک وعرب ویا پشتون وحشت وبربریت وغارت بوده پس جنگ ها وتهاجمات هخامنشی، سامانی وسغدی شما چگونه بوده که آنها غارتگر وویرانگر تمدنها اند واینها اساسگزاران تمدن وفرهنگ انسانی، چگونه جواب خواهید داد؟
وبازهم اگر کسی باشد که از شما سوال نماید وبپرسد : شماکه بی نام بردن از معلم خود خویشتن را ملزم به پیروی از تعالیم ارزشمند او میدانید وبه زعم خود با اینهمه زخم زبان ها ودشنامهای آب وتابدار معلمانه به آدرس مردم باهم برادر وهمسنگر تاریخ در این سرزمین خودرا از درشت گوئی وزشت زبانی مبرا میدانید ، شهامت نام بردن آشکار ومردانه از او را چرا از خود سلب میکنید؟
کسی هم اگر پیدا شود وبگوید که منظور شما از معلم تان ،آیا شهید محمد طاهر بدخشی است که جان در راه آزادی وعدالت گذاشت ،و مفاهیم موهوم قوم برتر وقبیلۀ برتر با زبان برتر در قاموس فکری اوگنجایش نداشت ونخستین کسی در تاریخ این سر زمین است که با مفاهیم فاشیستی ،هیتلری آریائی ونژاد آریائی به نبرد بر خواست واثر فنا ناپذیر (آریا وآریا بازی) را چهل سال قبل براین به رشتۀ تحریر کشید. وشما امروز با ادعای شاگردی او قدم در جای پای دشمنان او گذاشته وفریاد های آریائی گری را عربده میکشید ، چی جواب خواهید داد؟واگر پرسیده شود که در هنگام نوشتن این اراجیف گاهی هم حضور روح آن بزرگ مرد را در برابر خویش با ضمیر وجدان احساس کرده اید ؟واگر احساس کرده باشید درک شما از تعالیم او کدام است؟ صادقانه بگوئید : چقدر از تعالیم واندیشه های اورا دانسته از او پیروی کرده اید ؟واگر به عقاید او باور داشتید اینهمه بیراهه رفتن وحتی تا سرحد خیانت به آرمانهای اوپیش رفتن از کجا سر چشمه میگیرد ؟
جناب بغلانی !
من که این بحث را بدینگونه به تحریر میکشم نه جاه ومقامی از خون آن شهید توشه ساخته ام ونه هم نام ونشانی ! فقط نان آگاهی را نسبت به جامعه وملیت خود از دستر خوان معنی ومعرفت آن بزرگ مرد به وام گرفته ام که امروز شمارا که مدعی مقام شاگردی در برابر اوئید در مقام خیانت به او تماشا میکنم که سخت مایۀ تأسف واندوه من است.
امابیاد داشته باشید !
تورک زادگان این سر زمین که همانند هر باشندۀ دیگراین جغرافیای آتش گرفته خود هارا فرزندان این آب وخاک میدانند نه با توطئه های شما ونه هم دیگر عظمت طلبان وتمامیت خواهان ، پا را از معرکۀ مبارزه در جهت دستیابی به حقوق حقه وانسانی خود هابرون نخواهند کشید .ومادامی که ظلم واستبداد در کلیه اشکال وجلوه های آن جاری باشد مبارزات دادخواهانۀ جاری است وخواهد بود.وهمانند اینکه نام ونشان خلق تورک با کتاب سوزی ها وچپن سوزی های محمد گل مهمند وکشتار های عبدالرحمان خانی وهاشم خانی از بین نه رفت .نام ونشان فرزندان او نیز به لطف ویا خشم این ویا آن افول ویاعروج نخواهد کرد .
درین راه نه نیازی به کعبه وقبلۀ بیرونی داریم ونه هم بیم از توطئه گران داخلی .همه چیز وهمه دار وندارما به این خاک وجغرافیا پیوند دارد که هر بی وطن ويا بيابانگرد كوچی نمیتواند مارا مهاجر ومهاجم بخواند.نه مارا نیازی به گذشته پرستی های موهوم وتحمیق کننده است ونه هم ما تحت تأثیر ناسیونالیسم کور ولگام گسیختۀ مریض خود ، در مقام دفاع از جهانگشایان و امپراطوران ویرانگر قرار میگیریم وما در مقام دفاع از اعمال وکار کرد های ایشان نیستیم ونخواهیم بود وتاریخ خود بهترین قاضی وداور درین رابطه است که مارا امروز نه نصیبی ازجنگ وغارت ایشان است ونه هم تکلیفی در دفاع ویا تبرئۀ انها .ما امروز به اندازۀ کافی حرف برای گفتن وراه برای رفتن خود داریم ودیگر آن دورانی را که احساسات پاک ما وسیلۀ اغفال ما شود پشت سر گذاشته ایم.
اگر در مواردی ناگزیر از عکس العمل در برابر دشنام ها وتوهین ها ی نثار شده به آدرس این یا آن محمود ويا تیموری میشویم فقط ناشی ازتعصب كور گویندگان آنها در غیاب آن مرده ها ودر حضور این زنده هاست که در حقیقت با مرده هاکاری ندارند وفقط خواهان عقده گشائی در برابرما مردمی اند که از قضای روزگاردر کشتی دوران با انها همسفریم .
یکبار دیگر با صراحت باید اذعان بداریم که نه تورک بودن ما افتخاری بالاتر از دیگرانسانها را بما ارمغان دارد ونه هم کدام کمبودی را وهمین کافیست که انسانیم ودر قلمرو انسانیت در جستجوی نام ونشانی هستیم که همگان مستحق داشتن آن اند.
نه چیزی بیشتر ونه هم چیزی کمتر.نه با حوزۀ تمدنی زبان پارسی وکبیر کبیر های موهوم خودهارا مصروف میسازیم ونه هم با لر وبرپشتونخوا!اگر شماها بااین شعار های بدون مرز خود ، پان ایرانیست وپان تاجکیست وپان پشتونیست نشوید ما هیچگاهی با این خواست های حق طلبانه ومساوات خواهانۀ خود در داخل این جغرافیای که زندگی میکنیم ، پان تورکیست نخواهیم شد!
تورک بودن هویت انسانی ماست وتورکی زبان مادری ما ودستیابی به حقوق برابر با دیگران حق طبیعی ما میباشد که در هر نفسی بخاطر آن مبارزه خواهیم کرد.
کاروان درراه ورهروان بیدارند
ما راه خود رویم و کجروان خویش دانند
29 - 08 - 2008
Geen opmerkingen:
Een reactie posten