vrijdag 9 mei 2008

کنفدراسیون امارت متحده طالبان و تجزیه افغانستان و پاکستان

کنفدراسیون امارت متحده طالبان و تجزیه افغانستان و پاکستان


شش سال از سقوط حکومت تروریسم طالبانی بنام امارت اسلامی افغانستان میگذرد و اما اینک در پیش چشمان جامعه جهانی ما شاهد ظهور طالبستان بنام «کنفدراسیون امارت متحده طالبان» در بخش های جنوبی قلمرو افغانستان و هفت ایجنسی قبایل خود مختار پاکستان خواهیم بود.

تا این اواخر یک نوع خود مختاری مخفی و دادن امتیازات اقتصادی، سیاسی و نظامی و هم چنان آزادی عمل در تولید و قاچاق مواد مخدر بخاطر رضایت طالبان و حامیان شان در مناطق جنوب افغانستان وجود داشت. هم چنان مذاکرات سپردن اختیارات ده ولایت جنوبی افغانستان به طالبان که تا بحال شایعه آن وجود داشت، سر انجام بطور رسمی از طرف طالبان مطرح گردید. این طرح طالبان در واقع گامی رسمی و عملی بسوی ایجاد« کنفدراسیون امارت متحده طالبان» و تجزیه افغانستان و پاکستان است که در مقاله کنونی توسط جسن بورک در هفته نامه آبزرور چاپ بریتانیا به چاپ رسیده است.
«در نوار مرزی میان افغانستان و پاکستان یک دولتی بی قانون و وحشی در حال تولد شدن است. اما هم زمان به آن جنگ بر سر کنترول دولت در حال تشکل میان جنگسالاران قبیلوی و ملیشاه های اسلامی نیز سرعت گرفته است.» این مطلب را جسن بورک خبرنگار آبزرور اظهار داشته است. وی اخیراً در عمق این مناطق سفر نموده است تا معلوم کند که کی ها در عقب آن قرار دارند.
جسن بورک در یک گزارش مفصل فاکتور های مختلف از ساختار جغرافیایی صعب العبور قبایلی گرفته تا سنت های محلی عقب ماند و از نفوذ جنگسالاران قبیلوی، ملیشاه های اسلامی محلی و خارجی گرفته تا قاچاق و تو لید مواد مخدر ، تجارت سلاح و جنایات سازمانده شده رادر شکل گیری دولت طالبی تاثیرگزار می داند. اما آنچه درین مقاله کمتر توجه شده به بازی های دولت پاکستان در رشد و تربیت تروریسم و فریبکاری های مشرف و سازمان آی اس آی است. هم چنان در مقاله مذکور به اشتباهات، سیاست های خام و بازی های چند پهلوی غرب بویژه واشنگتن و لندن در تحت نام جنگ با تروریسم که نه تنها منطقه را ازتروریسم نجات ندادند، بلکه راه را به ایجاد کنفدراسیون تروریستان و تجزیه خاک افغانستان و پاکستان نیز مساعد ساختند، هیچ اشارهای نشده است. در همین سلسله به نقش ضعیف و سیاست های طالب طلبی رژیم کرزی و تقاضاها از ملا عمر و گلبدین بحیث سرکردگان فاجعه کنونی در افغانستان هیچگونه اشاره نشده است. اما خبرنگار بیشتر اشاره و هوشدار به ایجاد دولت تروریستان و خطر تجزیه کشور های افغانستان و پاکستان نموده است.

خشونت ها در هفته های اخیر در افغانستان و پاکستان به اوج خود رسیده اند. نیرو های محرکه اصلی خشونت های جاری در جنوب غرب آسیا را می توان بطور ساده این طور بیان نمود: طالبان بعد از شکست شان در پی حوادث 2001 به کمک بن لادن و ایمن الظواهری دوباره جان گرفته اند و در نتیجه جنگ ها را برای گرفتن قدرت مجدد در افغانستان به راه انداخته اند. و شاید هم در صورت پیشرفت سریع در صدد تسخیر سلاح های اتمی پاکستان باشند. اما در واقعیت وضعیت از این هم پیچیده تر است. این جنگ ها آنقدر پیچیده و نا متعارف اند که به مشکل می توان آنانرا با جنگ های سده نزدهم با انارشیست ها ویا به بن بست ها در 1916 در جبهه غربی مقایسه نمود.
جمع آوری معلومات برای مراکز مطالعات استراتیژیک جنگ با تروریسم در مورد موقعیت ناتو و جنگ های آنها با ستزه جویان در مناطق دور افتاده در اطراف شهر های پاکستان نظیر پشاور و اسلام آباد و هم چنان کابل و قندهار کار بسیار ساده است. آما آنچه ما مواجه به حقیقت هستیم، صرف ظهور ستیزه جویانی بنام طالبان نیست، بلکه ما عملاً مواجه به دولت جدید در حال ظهور بدون مرزهای رسمی هستیم که حتا تا حال نام ندارد. این دولت متشکل از کدفدراسیون هرج و مرج جنگسالاران قبیلوی-مذهبی است که بزرگترین تهدید را نه تنها به ثبات و تمامیت ارضی افغانستان و پاکستان متوجه نموده است، بلکه عواقب خیلی خطر ناک برای امنیت جهانی نیز خواهد داشت.

مطابق به گزارشات منابع استخباراتی بن لادن شبکه تروریستی خویش را در افغانستان مانند سالهای 90 دوباره ایجاد نمودند. با آنکه سازمان القاعده تلفاتی زیادی داده ، اما آنها هر گز کمبود جنگجویان را احساس نکرده اند و همواره گروه های تازه نفس به صفوف آنها می پیوندند. هم چنان بر اساس گزارش استخبارات انگلیس گروه های ازبک تبار در تحت رهبری طاهر یولداش در مناطق قبایلی پاکستان که در سال 2003 کمتر از 600 جنگجو داشتند، در حال حاضر تعداد آنها به سه چند افزایش یافته است. به عقیده کارشناسان استخبارات انگلیس در حال حاضر مناطق قبایلی پاکستان به« بزرگترین مرکز تربیت جنگجویان اسلامی» در جهان مبدل شده است.
در هفته اخیر آرتش پاکستان در جنگ در مناطق قبایلی متحمل تلفات شدید شدند و باوجود بهانه عید، موفق به اتش بس با ملیشه ها نشدند. و هزازاران مهاجر از نواحی جنگ زده فرار نموده و حکایت از باران راکت بر سر خانه و کاشانه شان نمودند.
در همسایگی مناطق جنوب و شرق افغانستان، مناطق خود مختار قبایلی موقعیت دارد که جنگ برای آنها در طول سده ها بحیث فرهنگ و طرز زندگی شان مبدل شده است. به قول لطیف افریدی خان یک قبیله: « یک پشتون زمانیکه به بیرون میرود با خود کله شینکوف خود را می برد مانند اینکه یک غربی به بیرون با خود تلفون موبایل خویش را میبرد».« آنها جنگ کردن را از زمانیکه تازه راه رفتن را یاد میگیرند، فرا می گیرند». جنگ وخشونت میان قبایلی ها بطوردومدار به یک رسم زندگی تبدیل شده است. هفته قبل قبایل اطراف پشاور بر سر آب و منابع باهم درگیر شده از راکت و ماشیندار بر علیه یکدیگر استفاده نمودند.
در مورد اسلام باید گفت در سالهای اخیر آیدیولوژیک اعراب افراطی شرق میانه به رهبری بن لادن در میان قبایلی پشتون دو طرف خط دیورند گسترش یافته ، آنها را در مقابل حکومات مرزی قرارداد. حمله غرب بر جهان اسلام، آنها را رادیکال ساخته در جبهه جهاد قرارداده است.
یکی از فاکتور های خیلی نیروند در سه دهه اخیر، قوت گرفتن دیوبندیسم افراطی در برابر نفوذ خوانین قبیلوی است که در نتیجه قدرت سنتی از دست خانها به ملا های رادیکال انقال گردید. به نظر پروفیسر ضیاء الله استاد دانشگاه پشاور:« ساختار سنتی قبیلوی همراه با نقش خوانین قبایل، زمینداران بزرگ و یا تجاران که با شخصیت های مذهبی مشترکاً قدرت را همواره حفظ میکردند، فروریخته است. در حال حاضر ملا و طالب قدرت را بدست دارند. در نتیجه سیستمی سنتی که در طول سده ها حاکم بود، مضمحل شد».
همین ملاهای تازه به قدرت رسیده از طریق آموزش های مذهبی شان ملیشه های خصوصی را بنام طالبان پاکستانی ایجاد نموده اند. واقعیت اینست که آنها تقریباً یک دولت کوچک کنفدرالی متشکل از جنگسالاران را در مناطق قبایلی اداره میکنند. آنها تقریباً تمام نمایندگان دولت مرکزی را از محلات شان بیرون رانده اند. به عقیده برخی ناظران هر چند دولت آنها تا هنوز مرز رسمی و بیرق رسمی ندارد، اما آنها نظام قضایی، ساختار اتنیکی، آیدیو لوژی، فرهنگ و مذهب خود را تا حال ساخته اند. عساکر دولتی از همین دولت نطفه یی، پُر هرج و مرج در منطقه میر علی در هفته گذشته ترسیدند.
اما پائین تر از میر علی، میرامشاه موقعیت دارد جایکه جلال الدین حقانی از زمان جنگ مجاهدین باشورویها تا اکنون کنترول میکند. بر اساس اطلاعات منابع استخباراتی اخیراً وی بطور مرموزی درگذشته است و بجای وی پسر وی سراج الدین حقانی فعالیت میکند. هم چنان به گفته منابع استخباراتی گروپ پسر حقانی به کمک سه جنگ سالار محلی نیرو های کافی در جنگ با ارتش پاکستان فراهم نموده و توانست منطقه میر علی را از کنترول دولت پاکستان خارج سازد. نیرو های حقانی در حال حاضر ساحه نفوذ خویش را از خوست، پکتیا و وپکتیکا تا غزنی و تا ارزگان گسترش داده است. گفته میشود وی مدعی اصلی ریاست این دولت نو تشکیل در مناطق قبایلی است.
یکی از عواملیکه خانواده حقانی را قدرت مند ساخته است، ثروت های باد آور از زمان جهاد بدین طرف از منابع عربی( مانند شیخ های خلیج فارس و عربستان سعودی و ذکات مردم مسلمان عرب)، حمایت غربی ها، و هم چنان از قاچاق مواد مخدر و فروش اسلحه است. آنها به کمک این نوع ثروت و سرمایه ها توانستند اعتبار و قدرت در میان مجاهدین و مردم محل بدست بیاورند.
پول در صحنه بازی های جنوب غرب آسیا یک بازیگر بسیار مهم است. هرچند پول برای همه جنگجویان افغان برای نیازمندی ها و مصارف جنگی مهم است، ما برای جلب قبایلی ها به جنگ پول و قاچاق مواد مخدر ارزش خاص دارد. چنانچه اخیراً دولت پاکستان با پرداخت ده هزار تا صد هزار توانست پنج ملیشه های قبایلی را راضی سازد که سلاح شانرا به زمین بگذارند. گفته میشود رهبران القاعده نیز با پرداخت پول های گزاف برای جلب حمایت گروه های محلی بر علیه نیرو های دولت پاکستان مصرف میکنند.
مطابق به منابع بریتانیا به مشکل می توان میان طالبان افغانستان و پاکستان تفکیک نمود، آنها نه تنها از لحاظ فرهنگی و مذهبی باهم مشابهت ها دارند، بلکه اهداف و آیدویولوژی مشترک نیز دارند. در گزارش اخیر سازمان ملل گفته میشود در اکثر کشور های جهان که تا حال دیده شده است بمب گزاران انتحاری افراد بی سواد و فقیر نمی باشند، اما در افغانستان افراد جوان، بی سواد و فقیر در عملیات انتحاری استخدام میشوند. هم چنان گفته میشد که بیشتر از هشتاد فیصد افراد انتحاری غیر افغان هستند. در عملیات انتحاری خزان سال گذشته یک پسر بچه از مناطق چهارصده پاکستان استخدام شده بود و بخاطر عملیه انتحاری بر علیه قوت های غربی در حدود هزار میل را سفر نموده بود تا ماموریت خویش را انجام دهد.
جنگ در هلمند و قندهار صرف با انگیزه های مذهبی صورت نمی گیرد، رقابت های درون قبیلوی و قاچاق مواد مخدر نیز فاکتور های خیلی تاثیرگزار اند. روابط میان شبکه های دیوبندی از افغانستان تا پاکستان را نیز نباید از نظر دور نگهداشت. مولانان راحت حسین در پشاور در گفتگو با آبزرور گفت که اکثریت رهبران طالبان هم صنفی های وی در مدرسه دیوبندی بودند. به گفته راحت حسین جنگی راکه برادران طالبم بر علیه خارجی ها در افغانستان به پیش میبرند، انشاء الله پیروز میشود. یک افسر نظامی بریتانیا میگوید آنها از جیب جسد یک طالب افغانی پول های زیاد کلدار را بدست آوردند که نشان میدهد وی از طرف پاکستان استخدام شده است. به گفته موصوف برای ما تفکیک پاکستانی و افغان خیلی دشوار است. واقعیت اینست که ایجاد دولت ملت از مردم افغانستان در حدود مرزهای بی کنترول و نامشخص اصلاً یک خواب بیش نخواهد بود.
یک منبع محرم بریتانیا به خبرنگار آبزرور گفت یک خطر خیلی جدی وجود دارد که مناطق شرقی و جنوبی افغانستان که تا حال چندان دولت کابل بر آنها کنترول نداشت بحیث دیفاکتو به مناطق آزاد مبدل شوند. این در واقع شبح کنفدراسیون دولت جنگ سالاری که در حال شکل گرفتن در مناطق قبایلی پاکستان است را نشان میدهد که با الحاق مناطق قلمرو جنوبی افغانستان گسترش خواهد یافت.« این در واقع امارت متحده طالبان و زننده ترین مکان خواهد بود. در نتیجه محفوظ ترین و تسخیر ناپزیر ترین لانه برای تروریستان جهان خواهد شد که جهان تا حال نظیرش را ندیده باشد».
اما عده ای دیگری امید وارند که امارت متحده طالبان در مزهای جدید افغانستان برای مشکل افغانستان حل سریع پیدا خواهد نمود. اخیراً دولت پاکستان در نتیجه نبود تجهیزات کافی و یا دوکتورین نظامی در برابر جنگجویان ملیشه در قبایل پاکستان شکست خوردند.« عساکر پاکستان روحیه جنگی خویش را در جنگ با جنگسالاران محلی از دست دادند. آنها تلفات سنگین را متحمل شده و صد ها تن دیگر آنها به اسارت ملیشه ها در آمدند. آنها واقعاً در موقعیت خیلی دشوار قرار گرفته اند». به گفته یک جنرال متقاعد پاکستانی هیچ یکی از سربازان پاکستان حاضر به جنگ با طالبان نیستند. سربازان و افسران پاکستان بخاطر جنگ آمریکاییها مریض شده اند.» به نظر وی« چرا پاکستانیها و یا مسلمانها یکدیگر خویش را بخاطر رئیس جمهور بوش بکشند؟ این تنها ترایبالیسم نیست که بر ضد آمریکاییها اند، بلکه تمام کشور مخالف آنها هستند».
گفته میشود سازمان استخبارات پاکستان به جنگجویان در دو طرف مرز حمایت میکنند. اما حامد کرزی در در اوایل این ماه شخصاً از ملا عمر و جنگسالار گلبدین حکمتیار دعوت نمود که به تخریب کشورشان پایان داده وارد مذاکره باوی شوند. اما فکر میشود، کنفدراسیون جنگسالاران، طالبان، شبکبه دیوبندی، قاچاق چیان مواد مخدر و حقانی که به تازگی ها کنترول میر علی را در مناطق قبایلی پاکستان بدست آورد به این سادگی ها به درخواست رئیس جمهور افغانستان تغییر فکر نخواهند داد.







هفته نامه آبزرور چاپ بریتانیا
نویسنده: جسن بورک-14 اکتبر 2007
برگردان از هارون امیرزاده
16 اکتبر 2007


vrijdag 2 mei 2008

از ازدواج انقلابی تا ازدواج سياسی

دامادها و دولت‌ها

از ازدواج انقلابی تا ازدواج سياسی


مهدي و اميرحسين معتقدند كه ميان سال‌هاي 1368 تا 1384 در ايران دايي‌سالاري حاكم بوده است چرا كه آنان دو دايي دارند كه از سال 1368 تا سال 1384 بر ايران حكومت مي‌كردند. دايي پدري آنان اكبر هاشمي رفسنجاني بود كه از سال 1368 تا سال 1376 رئيس‌جمهور ايران بود و دايي مادري آنان سيدمحمد خاتمي بود كه از سال 1376 تا سال 1384 رياست‌جمهوري ايران را بر عهده داشت. پدر و مادر مهدي و اميرحسين هاشميان به ترتيب فرزندان حجت‌الاسلام محمد هاشميان امام جمعه رفسنجان و آيت‌الله صدوقي امام جمعه يزد بودند و اين يعني آنها فرزندان مشترك «يزد و رفسنجان» و «صدوقي و هاشميان» هستند؛ جايي كه «هاشمي‌ها» و «خاتمي‌ها» به هم مي‌رسند. مهدي و اميرحسين تنها كساني هستند كه در فاصله دو دهه خواهرزاده رئيس دولت ايران بوده‌اند اما پيوند خانواده و دولت در ايران محدود به ايشان نيست:


نسل اول: اسلام انقلابي و ازدواج انقلابي

با پيروزي انقلاب اسلامي ايران نسلي از جوانان مسلمان به قدرت رسيدند كه مبارزه سياسي و اسلام انقلابي براي آنها فرصتي باقي نگذاشته بود تا به ازدواج فكر كنند. ازدواج براي اين نسل در زمره اولويت‌هاي زندگي نبود و از سوي ديگر به دليل ديدگاه مذهبي و عقيدتي آنان امكان آشنايي گسترده جز از طريق خانواده با جنس مخالف را نداشتند يا اگر داشتند ديدگاه ايدئولوژيك اين جوانان به آنان اجازه نمي‌داد در دانشكده يا جامعه به انتخاب دست زنند. واقعيت آشكار ديگر اين بود كه نظام تازه‌تاسيس جمهوري اسلامي نياز به مديراني از جنس اين پيروان اسلام انقلابي داشت و آنان كه در فاصله سني 25 تا 35 سال قرار داشتند و روزگاري گمان نمي‌كردند كه به عنوان كارمند در اداره يا وزارتخانه‌اي استخدام شوند اكنون در معرض نهادهاي وزارت دولت و وكالت مجلس قرار گرفته بودند و شايد درست نبود كه در «تجرد» بمانند. اينگونه بود كه ازدواج انقلابي به ضرورت اسلام انقلابي تبديل شد؛ ازدواجي كه در درون مناسبات نظام تازه شكل مي‌گرفت و اخلاق و آداب خاص خود را داشت: با آشنايي خانوادگي آغاز مي‌شد و با مراسم ساده‌اي پايان مي‌يافت. گاه مسجد صورت مي‌گرفت و تعداد ميهمانان مراسم ازدواج بسيار اندك بود. ازدواج‌هايي كه در درون خانواده انقلاب صورت مي‌گرفت اين مزيت را داشت كه خانواده‌هاي عضو اين خانواده بزرگتر شناختي كافي از هم داشتند و نيازي به تحقيق بسيار وجود نداشت. سطح توقعات طرفين از يكديگر نيز اندك بود و به دليل جو اجتماعي موجود، خانواده‌ها به ساده‌ترين شكل ممكن مقدمات ازدواج را فراهم مي‌كردند.


1-
داماد سرخانه

يكي از اين ازدواج‌هاي مشهور ازدواج محمد محمدي‌نيك مشهور به ري‌شهري با دختر آيت‌الله مشكيني بود. ري‌شهري كه پس از انقلاب اسلامي ايران پس از مدتي حضور در دادستاني ارتش به وزارت اطلاعات، دادستاني ويژه روحانيت، دادستاني كل كشور و سرپرستي حجاج ايراني رسيد، حاج‌آقا مرتضي تهراني را معرف و مسبب اين ازدواج مي‌داند: «آقاي مشكيني پاسخ ايشان را موكول به استخاره كرد و پس از چند روز پاسخ داد كه استخاره كردم، خوب آمد پس از موافقت ايشان جريان را به خانواده‌ام در تهران نوشتم و از مادرم و عمه‌ام... خواستم كه به قم بروند و صبيه ايشان را ببينند. آنها رفتند و ديدند و پسنديدند و در پاسخ نامه من نوشتند خوب است ولي خيلي كوچك است. او در آن هنگام تقريبا 9 ساله بود.» (خاطره‌ها، ج 1، ص 52 – 51) مهريه اين ازدواج هزار تومان بود: «مهريه را مبلغ 5 هزار تومان نوشتم [اما آيت‌الله مشكيني] در اثر خطاي ديد پنج هزار تومان را پانصد تومان خوانده بود به ما پيغام داد من حرفي ندارم كه مهريه او پانصد تومان باشد ولي چون مهريه خواهر بزرگتر او هزار تومان است همين مبلغ را براي مهريه او بپذيريد. من تعهد مي‌كنم كاري كنم كه بيش از پانصد تومان شما بدهكار نشويد» (همان: 52) مراسم عقد در حرم امام رضا(ع) «بدون هيچ‌گونه تشريفات اجرا شد» از آن پس آقاي ري‌شهري «مانند يكي از اعضاي خانواده آقاي مشكيني در منزل ايشان و به قول معروف داماد سرخانه» بود. (همان: 53) يك سال و نيم بعد با انتقال به قم داماد ديد كه «به تدريج شرايطي پيش آمده كه احساس كردم ادامه اين وضع به مصلحت نيست با اينكه قرار بود جشن ازدواج ما چند سال بعد باشد، پيشنهاد كردم كه هرچه زودتر انجام شود تا بتوانيم زندگي مستقل تشكيل دهيم. آقاي مشكيني ابتدا با اين پيشنهاد موافق نبود دليل مخالفتش هم كوچك بودن همسرم از نظر سني بود. چون در آن هنگام يازده سال بيشتر نداشت اما من موضوع را با جديت پيگيري مي‌كردم كه همسر من است و شرعا حق دارم او را به خانه خود ببرم... سرانجام با اصرار من ايشان (مشكيني) راضي شد و جشن ازدواج‌مان در سال 1347 برگزار شد.» (همان: 53)

2-
داماد دگرانديش

ازدواج مشهور ديگر عصر انقلاب اسلامي ازدواج دختران آيت‌الله هاشمي رفسنجاني با پسران آيت‌الله لاهوتي بود. هاشمي رفسنجاني و حسن لاهوتي هر دو از مبارزان سياسي با رژيم پهلوي بودند. همين سوابق و مناسبات سبب شد دو پسر آيت‌الله لاهوتي يعني حميد و سعيد با دو دختر آيت‌الله هاشمي رفسنجاني به ترتيب فائزه و فاطمه هاشمي ازدواج كنند. فرزندان آيت‌الله لاهوتي از موقعيت سياسي خود براي ورود به حكومت استفاده نكردند اما فائزه هاشمي در سال 1375 نماينده دوم مردم تهران در مجلس شوراي اسلامي شد و به عضويت حزب كارگزاران سازندگي درآمد و همواره به عنوان نماد گرايش ليبرالي پدرش شناخته شد و فاطمه هاشمي نيز به عضويت حزب اعتدال و توسعه درآمد كه گرايشي ميانه‌رو در ميان محافظه‌كاران ايران را نمايندگي مي‌كند. يكي از مهمترين مصائب و مسائل اين دو ازدواج، درگذشت آيت‌الله لاهوتي بود. حسن لاهوتي گرچه از روحانيون مبارز و مبارزين مذهبي محسوب مي‌شد اما به جز حميد و سعيد فرزند ديگري به نام وحيد لاهوتي داشت كه مانند فرزندان بسياري از روحانيون مبارز آن عصر (همچون آيت‌الله طالقاني، محمدي گيلاني، جنتي و...) دگرانديش بود و چپ‌گرا. كار به جايي رسيد كه روز چهارشنبه 6 آبان 1360 اكبر هاشمي رفسنجاني در كارنامه روزانه‌اش نوشت: «ساعت سه بعدازظهر خبر دادند كه از طرف دادستاني انقلاب به خانه آقاي [حسن] لاهوتي ريخته‌اند و خانه را تفتيش مي‌كنند. به آقاي [اسدالله] لاجوردي گفتم با توجه به سوابق و مبارزات آقاي لاهوتي بي‌حرمتي نشود. گفت دنبال مدارك وحيد [لاهوتي] هستند. اول شب اطلاع دادند كه آقاي لاهوتي را به زندان برده‌اند و احمد آقا هم تماس گرفت و ناراحت بود. قرار شد بگوييم ايشان را آزاد كنند. آقاي لاجوردي پيدا نشد به آقاي [سيدحسين] موسوي تبريزي دادستان كل انقلاب گفتم و قرار شد فورا آزاد كنند. احمد آقا گفت امام هم از شنيدن خبر ناراحت شده‌اند.» (عبور از بحران: ص 341) اما آيت‌الله لاهوتي هرگز به خانه‌اش بازنگشت. فردا صبح هاشمي رفسنجاني نوشت: «عفت تلفني اطلاع داد كه آقاي لاهوتي را ديشب به بيمارستان قلب برده‌اند بلافاصله تلفن زد و گفت از دنيا رفته‌اند تماس گرفتم معلوم شد صحت دارد. آقاي لاجوردي دادستان انقلاب تهران گفت آقاي لاهوتي اتهامي نداشته‌اند، براي توضيح مدارك مربوط به وحيد آمده بودند كه به محض ورود به زندان دچار سكته قلبي شده و معالجات بي‌اثر مانده است. قرار شد پزشكي قانوني نظر بدهد.» (همان: ص 340)


خبر درگذشت حسن لاهوتي نماينده امام خميني در استان گيلان، امام جمعه رشت، نماينده مردم رشت در مجلس اول و سرپرست سپاه پاسداران با سكوت رسانه‌ها مواجه شد و همين مساله اعتراض فرزندان و عروسان وي را برانگيخت. آنان حتي به پدرشان اكبر هاشمي رفسنجاني كه در آغاز جلسه علني مجلس شوراي اسلامي خبر درگذشت آيت‌الله لاهوتي را داده بود، اعتراض كردند: «حميد و فائزه آمدند و شب را پيش من ماندند. چون تنها بودم مقداري آنها را تسليت دادم و ارشاد كردم. غيرمستقيم گله داشتند كه چرا من با صراحت نگفتم كه آقاي لاهوتي در زندان سكته كرده و فوت شده» (همان: ص 359)

از آن روز سال‌ها مي‌گذرد اما هنوز كسي با صراحت از درگذشت آيت‌الله لاهوتي سخن نمي‌گويد.

3-
داماد لبنان

ازدواج ديگري كه در اين سال‌ها رخ داد و پيوندهاي خانواده‌هاي روحاني را استوار مي‌ساخت ازدواج فرزندان دو روح‌الله به دو دخترخاله بود. سيداحمد خميني فرزند امام روح‌الله خميني و سيدمحمد خاتمي فرزند آيت‌الله روح‌الله خاتمي با دو دخترخاله ازدواج كردند كه سيدمحمد صدر پسرخاله آنهاست. بدين‌ ترتيب خانواده بزرگي شكل مي‌گيرد كه پيوند ميان خميني‌ها، خاتمي‌ها و صدرها را برقرار مي‌كند. اينگونه است كه سيدمحمد خاتمي به دليل نسبتي كه از طريق همسرش با امام موسي صدر مي‌يابد به داماد لبنان مشهور است همچنان كه آيت‌الله سلطاني طباطبايي پدر خانم فاطمه طباطبايي همسر مرحوم سيداحمد خميني از جمله علمايي بود كه از نامزدي خاتمي براي رياست‌جمهوري ايران در سال 1376 حمايت كرد.

4-
داماد امام

اما اين تنها پيوند خاتمي‌ها و خميني‌ها نيست. در نيمه دهه 60 سيدمحمدرضا خاتمي ديگر فرزند آيت‌الله روح‌الله خاتمي با زهرا اشراقي نوه آيت‌الله روح‌الله خميني ازدواج كرد. زهرا اشراقي در عين حال دختر آيت‌الله شهاب‌الدين اشراقي داماد امام خميني است كه در سال‌هاي تبعيد امام خميني دفتر ايشان را هم اداره مي‌كرد و به هنگام نزاع سران حزب جمهوري اسلامي با ابوالحسن بني‌صدر اولين رئيس‌جمهوري اسلامي ايران از سوي امام خميني به عضويت هيات حكميت براي حل اختلاف درآمد. آيت‌الله اشراقي روحاني سنت‌گرا و در عين حال آزاديخواهي شناخته مي‌شد كه نسبت به گرايش‌هاي حاكم عصر خود از استقلال راي و نظر برخوردار بود. شهاب‌الدين اشراقي روز جمعه 20 شهريور 1360 به علت سكته درگذشت. در سال 1386 شوراي نگهبان صلاحيت پسر آيت‌الله علي اشراقي – كه نامزد اصلاح‌طلبان براي مجلس هشتم بود – را رد كرد اما با واكنش صريح بيت امام خميني در مرحله تجديدنظر صلاحيت او تاييد شد.

5-
داماد استاد

پس از شهادت استاد مرتضي مطهري، دختر ايشان با پسر آيت‌الله ميرزاهاشم آملي ازدواج كرد. داماد استاد اما همان كسي است كه به نام دكتر علي لاريجاني يك دهه رئيس سازمان صدا و سيما و قبل از آن وزير ارشاد اسلامي و پس از آن دبير شوراي عالي امنيت ملي شد. علي لاريجاني عضو يكي از خانواده‌هاي مذهبي و سياسي جمهوري اسلامي است. محمدجواد لاريجاني اولين فرزند اين خانواده است كه به قدرت رسيد: معاون وزير امور خارجه شد و نماينده مجلس شد. ستاره اقبال محمدجواد لاريجاني اما با يك حركت حساب نشده در دوران انتخابات رياست‌جمهوري سال 1376 فرو خفت و او اكنون به معاونت حقوق بشر قوه قضائيه كفايت كرده است. صادق لاريجاني كه «شيخ» خانواده لاريجاني‌هاست نيز با عضويت در شوراي نگهبان در زمره قدرتمندترين فرزندان اين خاندان به حساب مي‌آيد اما آنكه از همه فرزندان مرحوم ميرزا هاشم خوش‌اقبال‌تر است علي لاريجاني همان داماد استاد مطهري است كه اكنون به نمايندگي از مردم قم به پارلمان راه يافته و قدم در راه رياست مجلس و شايد رياست‌جمهوري مي‌گذارد.

نسل دوم: اسلام حكومتي و ازدواج حكومتي

با استقرار جمهوري اسلامي و تثبيت انقلاب اسلامي به تدريج اسلام از صورت يك دين به شكل يك دولت مستقر درآمد و روابط خانواده‌هاي مذهبي و انقلابي به صورت مناسبات خانواده‌هاي سياسي و حكومتي درآمد. طبيعي است كه هر انقلابي سرانجام به نظامي سياسي منتهي شود اما در فرآيند اين تغيير و تحول مناسبات خانوادگي هم به تدريج تغيير كرد و با بلوغ فرزندان انقلاب اسلامي به تدريج فرزندان انقلاب اسلامي همسران خود را از ميان خانواده‌هايي كه بيشترين رفت و آمد را با آنها داشتند برگزيدند. گروهي از اين ازدواج‌ها به نسبت نسل اول انقلاب ساده‌زيستانه بود اما گروهي از آنها به تناسب شرايط زمان و مكان تغيير كرده و به شيوه ازدواج طبقه متوسط جامعه نزديك شده است. همزمان با تحولات جمعيتي و طبقاتي در ايران و تغيير موقعيت و مكان زندگي و مناسبات اقتصادي خانواده‌هاي ايراني، خانواده‌هاي سياسي نيز دگرگون شدند و به شكل تازه‌اي ازدواج‌هاي خود را سامان دادند.

1-
مشهورترين ازدواج نسل دوم ازدواج مجتبي خامنه‌اي فرزند مقام معظم رهبري با دختر دكتر غلامعلي حدادعادل است؛ پيش از آنكه به رياست مجلس هفتم شوراي اسلامي و حتي نمايندگي مجلس ششم برسد. شايد به همين علت باشد كه غلامعلي حدادعادل در اسفندماه سال گذشته در گفت‌وگو با مجله شهروند امروز گفته «من اين تحليل را قبول ندارم كه چون خانواده ما با خانواده مقام معظم رهبري پيوند سببي پيدا كرد گروه‌هاي سياسي به بنده تمايل نشان دادند. خويشاوندي تاثيري در تصميماتم به عنوان رئيس‌مجلس ندارد» ديگر فرزندان رهبر انقلاب نيز با خانواده‌هاي مذهبي و سياسي داراي گرايش‌هاي ديگر ازدواج كرده‌اند: مسعود خامنه‌اي با دختر آيت‌الله خرازي از مدرسين حوزه علميه قم و خواهر صادق خرازي معاون وزير امور خارجه در دولت خاتمي و مشاور كنوني سيدمحمد خاتمي ازدواج كرده است در عين حال كه كمال خرازي وزير خارجه خاتمي و رئيس شوراي راهبردي روابط خارجي عموي عروس به حساب مي‌آيد. مصطفي خامنه‌اي ديگر فرزند مقام معظم رهبري نيز با دختر آيت‌الله خوشوقت از روحانيان تهران و نامزد ائتلاف رايحه خوش خدمت (گروه حامي دولت محمود احمدي‌نژاد) ازدواج كرده است. با وجود اين فرزند آيت‌الله خوشوقت مديركل مطبوعات خارجي وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي در دوره سيدمحمد خاتمي بود و در پرونده زهرا كاظمي اظهارنظري متفاوت از اظهارنظرهاي رسمي كرد. دختر ديگر مقام معظم رهبري با فرزند حجت‌الاسلام والمسلمين محمدي گلپايگاني رئيس دفتر رهبر انقلاب اسلامي ازدواج كرده است. بدين ترتيب با مروري بر ازدواج‌هاي فرزندان مقام معظم رهبري مي‌توان گفت هيچ يك از اين ازدواج‌ها نمي‌تواند واجد معناي جناحي يا سياسي خاصي باشد. به جز آنكه همگي آنها در محدوده خانواده‌هاي مذهبي و سياسي انقلاب اسلامي رخ داده است.

2-
اما ماجرا زماني جالب‌تر مي‌شود كه دريابيم سلسله اين ازدواج‌ها به تدريج خانواده‌هاي بيشتري را در بر مي‌گيرد و در نهايت خانواده‌اي بزرگتر را مي‌سازد. چندي پيش پسر صادق خرازي با دختر محمدرضا خاتمي ازدواج كرد. بدين ترتيب صادق خرازي كه برادر همسر فرزند مقام معظم رهبري است، در عين حال پدر همسر نوه امام خميني و برادرزاده سيدمحمد خاتمي نيز هست و اين به معناي خانواده سياسي و مذهبي بزرگي است كه با دو رهبر نظام و يك رئيس‌جمهور و نيز يك وزير خارجه جمهوري اسلامي نسبت دارد.

3-
در ادامه همين مناسبات خانوادگي ازدواج فرزندان مرحوم سيداحمد خميني و نوادگان امام خميني نيز جالب توجه است: سيدحسن خميني نوه ارشد امام خميني با دختر آيت‌الله موسوي بجنوردي عضو سابق شوراي عالي قضائي و عضو ارشد مجمع روحانيون مبارز ازدواج كرده است.

برادر او يعني سيد ياسر خميني نيز با دختر سيدمحمد صدر نامزد ائتلاف اصلاح‌طلبان براي مجلس هشتم ازدواج كرده است. يعني در واقع فرزند سيداحمد خميني با دختر پسرخاله مادرش خانم فاطمه طباطبايي ازدواج كرده كه پسرخاله همسر سيدمحمد خاتمي نيز محسوب مي‌شود و از خانواده بزرگ «صدر» به حساب مي‌آيد. خانواده امام خميني البته دامادهاي مشهور ديگري نيز دارد: نوه خانم زهرا مصطفوي دختر امام خميني با پسر محسن رضايي ازدواج كرده و دختر ديگر آيت‌الله اشراقي (كه نوه امام خميني به حساب مي‌آيد) با پسر آيت‌الله طاهري امام جمعه سابق اصفهان ازدواج كرده است تا خانواده‌اي بزرگ شكل گيرد.

4-
يكي از جالب‌ترين ازدواج‌هاي درون حكومت جمهوري اسلامي ازدواج پسر رئيس اسبق قوه قضائيه با دختر رئيس كنوني اين قوه است: پسر آيت‌الله موسوي اردبيلي از مراجع تقليد شيعه با دختر آيت‌الله سيدمحمود هاشمي شاهرودي ازدواج كرده است. پسران ديگر آيت‌الله موسوي اردبيلي هر يك با دختر يكي از بزرگان مذهبي ازدواج كرده‌اند: دختر آيت‌الله جوادي آملي از مدرسين حوزه علميه قم و آيت‌الله شهرستاني از فقهاي قم و نماينده آيت‌الله سيستاني در ايران كه چندي يكي از بستگانش وزير نفت عراق بود. از نسل دوم اين خانواده نوه آيت‌الله موسوي اردبيلي و آيت‌الله جوادي آملي با پسر محمد هاشمي برادر آيت‌الله هاشمي رفسنجاني و رئيس اسبق سازمان صداوسيما ازدواج كرده‌اند.

5-
از ميان اعضاي دفتر امام خميني و دفتر آيت‌الله خامنه‌اي فرد مشتركي وجود دارد كه دو داماد بنام دارد: حجت‌الاسلام رسولي محلاتي دختران خود را به عقد آقايان ناطق نوري رئيس مجلس چهارم و پنجم و عباس آخوندي وزير اسبق مسكن درآورده است. حجت‌الاسلام والمسلمين ناطق نوري هم‌اكنون مسووليت بازرسي دفتر مقام معظم رهبري را بر عهده دارد و يكي از سران جناح اصولگرا در ايران شناخته مي‌شود.

***

گسترش روابط خانوادگي در ميان حاكميت جمهوري اسلامي طي دو نسل سبب شده است به تدريج خانواده بزرگي شكل گيرد كه در آن نام‌هاي آشنايي از خميني‌ها، خامنه‌اي‌ها، خاتمي‌ها، هاشمي‌ها، صدرها و... به چشم مي‌خورد. خانواده‌اي كه به تدريج چنان در نسل‌هاي آينده به هم آميخته مي‌شوند كه مي‌توانند به حكم شرع محرم يكديگر شناخته شوند.

منبع: شهروند امروز

فهرست تطبیقی واژگان ترکی با هزارگی(=قسمت سیزدهم)

فهرست تطبیقی واژگان ترکی با هزارگی(=قسمت سیزدهم)
قسمتِ سيزدهم...

*كمپيرَك/كمپير+ك[=kāmpirāg]=[=هزارگي]=زنِ پير و ايضاً نام منطقه‌اي در هزارستان/از توابع وُلُسوالي "دوشي" ولايتِ َبغلان. ساكنين اين منطقه عمدتاً هزاره‌هاي اسماعيلي مذهب و نيز اهلسُنت هستند. همچنين نام مراسمي تفريحي، آييني و سنتي در بين بخشي از مردمانِ هزارستان كه در ايام نزديك به عيد نوروز، در بعضي روستاها انجام مي‌شود.
كمپير[=تركي- فارسي؟]=زن پير و فرتوت(منبع: سنگلاخ، ص228).

*كُندَلُو/كُندَلان[=kondālo]=[=هزارگي]=راهِ اُريب، منحني، بسويِ انحنا(=مثال: راهِ كُندَلُو، راي‌شي اَوارَه[همواره]... ديده‌مو قد گندم پيداواره...ديدَه، قد گندم پوجي موكونه... پوجي‌كَدهء يار دَ دل‌مو خارَه).
كونده‌لان[=تركي]=بيراه، مُورب، كج و خلافِ جهت(منبع: همان، ص236).

*كوتل[=kotāl]=[=هزارگي]=1-گردنهءكوه 2-حيواني را با افسار از دنبالِ خود كشيدن(=كوتل‌كردن)=(ضرب‌المثل: از بي‌سگي، بزغَلَه كوتل موكونه).
كوتل[=مغولي]=در زبان مغولي به‌معناي گردنهء كوه، گردنهء پست و راهنماي سواره است(منبع: جامع التواريخ، ص2401).

*كوچوك[=küçük]=[=هزارگي]=تولهِ(=بچهِ) سگ(=ضرب‌المثل: بَچكيچَه‌رَه دَ بَچكيچَگي‌شي، كوچوگَه دَ كوچوگي‌شي!)،
كوچوك[=تركي]=سگ‌بچه را گويند(منبع: همان،ص231).

*كَيپَنَك[=kipānāk]=[=هزارگي]=نوعي بالاپوش نمدي(=ضرب‌المثل: بارونَه گذرنده، كيَپنَك سر موكونه!).
كپنك[=تركي]=نوعي لباس نمدي كه فقرا دوخته و بر دوش مي‌گيرند(منبع: سنگلاخ، ص226).

*كيرپَك[=kirpāk]=[=هزارگي]=مُژه چشم(=ضرب‌المثل: كيرپَك دَ چشم گِرنگي ندَرَه!).
كيرپيك[=تركي]=مژگان(همان، ص238)

*كيكرََه/كِكرَه[=kekrā~kikrā]=[=هزارگي]=آروغ زدن.
گيگيرما[=تركي]=به‌معني آروغ باشد كه به عربي جشا گويند(منبع: سنگلاخ، ص239).
گيگيرماك[=تركي]=به‌معني آروق زدن بود(منبع: همان).

*كيموك[=keymug]=[=هزارگي]=استخوان غضروفي.
گموك[=تركي]=به تركي رومي(=تركيه امروزي)استخوان بود، جغتائيه به ضم كاف اول استعمال نمايند(منبع: سنگلاخ، ص228).
گميردك[=تركي]=به تركي رومي استخواني بود كه مثل گوشت نرم است و آن را به عربي غضروف گويند(منبع: همان).
گوموك[=تركي]=به‌معني استخوان يود و روميه به فتح كاف اول تلفظ مي كند(منبع: سنگلاخ، ص235).

*گندوگ/گِندو+گ[=k/gendüg]=[=هزارگي]=سگِ نر قوي هيكل(=ضرب‌المثل: تا قنچيق دم نزنه، كِندوك نمِيَه!).
گندو[=مغولي]=جنس نر جانوران گوشتخوار(منبع: جامع التواريخ، ج3، ص2408ذيل كلمهء گندوچينه).

*گِتَه/گِيتَه[=gitā]=[=هزارگي]=تعقيب‌كننده، كمين.
گِتَه[=مغولي]=دزدانه سوي شكار خراميدن، مواظبت كردن، پاييدن، انتظاركشيدن، جاسوسي كردن(منبع: همان، ص2408).
كئيين[=تركي اويغوري]=تعقيب كننده، ردياب و ردگير. ممكن است "گيته" هزارگي-مغولي و "كئيين" تركي اويغوري از يك ريشه باشند و يا گيته دگرگون شدۀ همان كئيين است(منبع: فرهنگ نامهاي تركي، ص533).

*گُرجي[=gorji]=[=هزارگي]=تولهِ سگ، پاپي[=درلهجه دايزنگي].
گُرجي[=تركي]=توله سگ(منبع: سنگلاخ، ص232).

*گزَك[=gāzāk]=[=هزارگي]=زخمي كه سرمازده و خيس شده باشد و سير طبيعي ترميم خود را طي نكند.
گزَك[=تركي]=علتي است كه از سرمازدگي در رگ و اعضا و زخم بهم رسد(منبع: همان، ص227).

*گَلَه[=gālā]=[=هزارگي]=شيربهاي عروس(=ضرب‌المثل: از گَلِهدختر و خونِ پدر، كسي سير نموشه!).
قلنگ[=تركي]=قالينگ در زبان تركي متأخر به صورت قالين(=qalin)، قاليم(=qalim) در آمده است به‌معناي: مِهر و كابين(منبع: جامع التواريخ، ص2388).
قالين[=تركي]=مالي بود كه داماد در خواستگاري به خانهء عروس مي‌فرستد(منبع: سنگلاخ، ص207).
گئلين[=تركي تركمني]=عروس(منبع: فرهنگ نامهاي تركي، ص191).
گلين[=تركي آذري]=عروس(منبع: خودآموز مكالمات روزمره تركي آذربايجاني/ ص269 ).
كئلين[=تركي قزاقي/قرغيزي/اوزبيكي/اويغوري]=عروس(منبع: فرهنگ نامهاي تركي، ص175).
كيلين[=تركي باشغردي و تاتاري]=عروس(منبع: همان، ص188).
غالينگ[=تركي تركمني]=جهيزيه(منبع: همان، ص162)

*لاچين[=laçin]=[=هزارگي]=در ازمنهء قديم، نام يكي از طوائفِ هزاره بوده است(=اميرخسرو دهلوي ملقب به طوطي هند، از همين قبيله بوده است).
لاچين[=تركي]=شاهين باشد(منبع: سنگلاخ، ص241).

*لُوج[=lüj]=[=هزارگي]=برهنه، لُخت(=ضرب‌المثل: پايلوچ از آو نمي ترسه!).
لُوج[=تركي]=برهنه و عريان(منبع: همان، ص242).

*ماخ[=max]=[=هزارگي]=بوسيدن، بوسه(=ضرب‌المثل: ماخ مَيَندَر، دَندو دَرَه!/ بوسيدنِ مادراندر، دندان دارد).
مَخ[=تركي]=بوسه( منبع: همان، ص243).

*ماركهَ[=markā]=[=هزارگي]=مَجمَع، مجلس، اين كلمه ممكن است همان معركهء فارسي باشد.
نركه[=تركي]=جرگه، حلقه زدن(منبع: همان، ص248).

*مال[=maal]=[=هزارگي]=1- ثروت 2-احشام و دام.
مال[=مغولي]=در زبان مغولي به‌معناي چهارپاي اهلي و گله اسب و گاو و گوسفند و غيره است(منبع: جامع التواريخ، ص2410).

*مَختَه[=māxtā]=[=هزارگي]=اشعاري حماسي كه در تحسين از رشادتها و دلاوريها و قهرماني‌هاي شخص مقتول با صدا و آهنگي حزين خوانده مي‌شود(=از معروف‌ترين آنها مختهء"فيضوخو"[=فيض محمدخان] " نجف‌بيگِ شيرو"، " گل‌محمدخان" و "صفدرخانِ جاغوري" مي‌باشد كه اين افراد تماماً در حوادثِ سياسي كشته شده اند. دو شخص اولي از خوانين هزاره بودند كه در مقابله با كوچي‌ها و متجاوزان افغان[=در هنگام پيشروي و سرقت اراضي و سرزمين هزارستان توسط آن اجانب] به شهادت رسيدند، يكي در "قره‌باغ" غزني و ديگري هم در نقطه‌اي ديگر از هزارستان كه نام آن را فراموش كرده ام). مَختَه به آن شكل قديم، امروزه در بين هزاره‌ها در حال فراموشي است و مَختَه‌هاي فوق مربوط به گذشته[=اواسط نيمهء اول قرن بيست] هستند. مَختَه‌هاي قبل‌تر از آن، به سبب نبود سُنتِ نوشتاري و مكتوب در بين آنها در آن ايام، و هم بعدتر به دليل نابساماني هاي هنگام و بعد از نسل‌كشي و "هلوكاستِ" هزاره‌ها در دورۀ عبدالرحمن‌خان، به كلي از ياد و خاطر و ذهن مردم رفته است.
ماقتا[=maqta]=[=تركي]=به‌معني تعريف و تحسين باشد(منبع: سنگلاخ، ص241).

*مِرگَن[=mergān]=[=هزارگي]=شكارچي ماهر.
مِرگَن[=تركي]=تفنگچي(منبع: سنگلاخ، ص243).

*مَسكَه[=māskā]=[=هزارگي]=روغن خامي است كه از ماست گرفته مي‌شود.
مَسكمه[=تركي]=روغن تازه را گويند(منبع: سنگلاخ، ص241).

*ناوور[=nawür]=[=هزارگي]=حوضچه و آبگيرخاكي و ايضاً نام يك ولسوالي در هزارستان/شمال ولايتِ غزني
ناوير[=تركي تركمني]=بركه(منبع: فرهنگ نامهاي تركي، ص222).

*نَر[=nār]=[=هزارگي]=1- جنس مذكر 2- دلاور ، دلاورانه(=مثال 1- صفدرخانِ بربري... مُلكَه گرفت نَروَري[=دلاورانه]. 2- دولَه[=دهل] زَدُم دَمبَكي.... بيري‌رَه بردُم نَرَه‌كي).
نَر[=تركي]=دلاور ، نر+تورك/نرتورك=توركِ دلاور. نر+قاشقاي/نَرقاشقاي=دلاور قشقائي. ايضاً: نرقاپلان، نرپولاد و...(منبع: همان، ص586 – 587).

*نَغَه‌چي[=nāğāçi]=[=هزارگي]=برادر مادر[=درلهجه دايزنگي]=(ضرب‌المثل: آو سونِ پَغَچي مُورَه، جِيَه سونِ نَغَه‌چي!).
ناغاشي[=تركي قزاقي]=دائي، برادر مادر(منبع: همان، ص583).

*وُلُوس/اُلُس[=wolos~olus]=[=هزارگي]=مردم(=ضرب‌المثل: اگه مَنِه خانَه اتفاق بَشَه زور آغيلَه دَرَه، اگه مِنِه آغيل اتفاق بَشَه زور اولوسَه).
اولوس[=تركي]=ملت و قوم (منبع: همان، 325).
اُلوس[=مغولي]=اُلوس به‌معناي: تابعانِ يك فرمانروا، ائتلافي از چند قبيله گوناگون، ملت، خلق، كشور، سرزمين، امپراتوري، سلسلهِ پادشاهي است. اين همه مفاهيم واژه «اُلوس» در زبانِ مغولي است(منبع: جامع التواريخ / ص2296).

*يَخشي[=yāxşi]=[=هزارگي]=جزءِ اول نام دو قريه در هزارستان/غزني/جاغوري: يَخشي‌بالا و يَخشي‌پايين.
يَخشي[=تركي]=خوب و نيكو(منبع: سنگلاخ، ص255).
ياخشي[=تركي]=خوب(منبع: خودآموز و مكالمات روزمره زبان تركي آذربايجاني، ص165).
يَخشي[=تركي]=جزءِ اول نام يكي از رؤسايِ خاندان قراماني(=افشار- تركمن) كه در آناتولي و همعصر آخرين ايلخانان مغول مي‌زيستند: يخشي بيگِ قراماني( منبع: جامع التواريخ/ ص2248).
ياكشي[=تركي باشغردي]=خوب ونيكو(منبع: فرهنگ نامهاب تركي، ص233).
جاكشي[=تركي قرغيزي]=خوب و نيكو.

*يشيل/اِِشيل[=yeşil]=[=هزارگي]=رنگِ سبز(=ضرب‌المثل: شيرين‌جانم لاته[=پارچه]مور[=مهر؟]موكونه....به دم چشم شيخاگور*[=به طرف چپ نگاه كردن]موكونه...تار سياه و سرخ و زرد و اِشيل....بَلِه پارچه سفيد، كيل‌كور[=بالا و پايين]موكونه!). "شيخاگور" يك كلمهء پشتو است.
ياشيل[=تركي]=رنگِ سبز(منبع: سنگلاخ، ص258).
يئشيل يورت[=تركي آناطولي]=سرزمينِ سبز، نام قصبه‌اي در ولايتِ توكاتِ آناطولي(منبع: فرهنگ نامهاي تركي، ص228).
يئشيل‌ياپراك[=تركي آناطولي]=برگِ سبز(منبع: همان).
يَشيلچَه[=تركي تاتاري]=سبزه و چمنزار(منبع: همان، ص236).
يشيلسَه[=تركي باشغردي]=سبزه و چمنزار(منبع: همان).

ادامه در پُستِ بعدي

سيمای شهرت گريز - حامد فاريابی - قسمت هشتم

آخرين سخن درمورد شاعر بزرگ حامد فاريابی
آخرين سخن ما در باره اين شاعری كه نامش عبدالموءمن ، تخلصش حامد فاريابی فرزند ميرزا غلام دستگير و نواسه ميرزا قاسم بود و :

· در سال ۱۳۱۲ در تكلی خانه شهر ميمنه زاده شد

· در سال ۱۳۲۰ مادرش را از دست داد

· تعليمات خويش را از مدرسه شروع كرد

· در سال ۱۳۲۰ شامل مكتب متوسطه ابوعبيد در شهر ميمنه شد

· در سال ۱۳۲۷ از آن متوسطه فارغ گرديد

· در سال ۱۳۲۸ غرض ادامهء تحصيلات مسلك شامل ليسه عالی زراعت كابل شد

· در سال ۱۳۳۰ از آن ليسه فراغت حاصل كرد

· در سال ۱۳۳۹ پدرش را از دست داد

· مدت ۴۳ سال در مربوطات وزارت زراعت وظيفه اجرآ نمود

· شش دفتر شعر ( نزديك به هفده هزار بيت ) ، دو رساله منظوم و هشت رساله منثور ايجاد كرد

· در اشعارش هميشه درد مردم را فرياد كرد و رنجهای خويش را بيان داشت

· بعداز عمری زندگی مشقت بار و آميخته به فقر درسال ۱۳۷۳ درشهر ميمنه ديده ازجهان فروبست .

از يك درامه اوزبيكی است به اينگونه :

جواهر سقله گن دينگيز ايدی او ءءءءء هنر فن بابيده تينگسيز ايدی او

او صنعت يورتی نينگ شونقاری ايردی ءءءءء او ايل نينگ افتخاری ، آری ، ايردی

ايدی قلميش دلی پاك هم اوزی پاك ءءءءء دلی پاك هم تيلی پاك هم سوزی پاك

كونگول بولسه اگر هر قنچه كيم پاك ءءءءء بولور او شونچه جر كوپراق المناك

اجل كوكسونی پاره پاره قيلميش ءءءءء اچين می بغری نی صد پاره قيلميش

يتيلگونچه ينه اول سينگری زاد

و صنعت بابيده بولگونچه استاد

قوياش یوز ييلچه نور ساچماغی لازم

بهار یوز كره گل آچماغی لازم

ترجمه:

او دريای ذخّار بود و يگانه در فن هنر ، او عقاب سرزمين صنعت و افتخار ملت خويش بود .

دلش پاك بود و گفتار و كردارش پاكتر از آن ، قلب به هر اندازه كه منزه بوده باشد ، گفتار و كردار به همان پيمانه پاك است .

اجل سينه اش را پاره پاره كرد و شوكران مرگ جگرش را از هم دريد .

تا قامت افراختن انسانی مانند او و استاد شدنش در صنعت و ادب ، آفتاب بايد صد سال نور افشانی كند و بهار صد بار گل افشانی كند .

ختم درامه زندگی حامد فاريابی

کوچی ها بمثابۀ زخم ناسوربرپیکرنیمه جان جامعۀ افغانستان

کوچی ها بمثابۀ زخم ناسوربرپیکرنیمه جان جامعۀ افغانستان و نقش کوچی ها در پروسۀ تداوم بازی های شئونیستی و استعماری در کشور ما
نوشته ازتوردیقل میمنگی

قسمت اول
نگاهی به تاریخ تکامل جوامع بشری در کرۀ زمین به وضاحت نشان میدهد که کوچ نشینی ومهاجرت به مثابۀ یک ضرورت تکاملی درمرحلۀ معینی از تاریخ تکاملی انسانها جبراً وارد پروسۀ زندگی جوامع بشری گردیده،که انسان ها را در جستجوی شرایط بهتر زندگی وتثبیت موقعیت های مناسب حیات اقتصادی واجتماعی، بادست یابی به محیط های مساعد تداوم تکاملی حیات در طبیعت،جبراً وادار به نقل وانتقالات ومهاجرت ها به مناطق واستقامت های متعدد در روی این کرۀ خاکی نموده است، که خصوصیات عمدۀ این مرحلۀ حیات انسانها که توأم با پیدایش حیات دامداری وانکشافات دامپروری واهلی ساختن حیوانات است همانا نقل وانتقالات دسته جمعی وگروهی یکجا بامواشی دست داشته در فصل های معین هرسال ،با در نظر داشت امکانات رهائی از تغیرات اقلیمی و دستیابی به منابع مواد غذائی موجود در طبیعت برای امرار حیات خود ومواشی دست داشتۀ هرگروه ویا طایفه است، ازیک منطقه به منطقۀ دیگر.که آنهم اشکال وانواع مختلف را دارا است .در اکثر حالات این کوچ های دسته جمعی در تاریخ به یک استقامت های معین وبدون باز گشت به عقب تا پیدا کردن محل دایمی بود وباش وسکونت مناسب ادامه پیدا نموده، که حاصل آن در نهایت با اسکان یابی این مردم دریک ساحۀ معین وآمیزش با مردم دیگر،کوچی گری خاتمه یافته،وامادر بعضی حالات دیگر اقوام کوچی با اساس قراردادن سیر وسفرهای محدود بین دونقطه،آنهم در یک ساحۀ جغرافیاوی معین همانند ماکوی نساجی به رفت وآمد های موسمی در همان ساحه ادامه داده وهیچ تغیری را در زندگی روزمرۀ خود پذیرا نمیشوندوآمیزش با مردم دیگر برای انها چون میوۀ ممنوعه حرام است که نباید به آن نگاه کنندوقبول تغیروتحول در زندگی برای آنها چون مرگ وحشتناک ،که با افتخارحفظ همان آداب ورسوم اولیه وچسبیدن به سنت های تغیر ناپذیرکوچی گری باید باآن مقابله نمایند. بزرگترین تغیر درزندگی آنها همانا تغیرات آب وهوا واقلیم است که آنهارا وادار به حرکت از یک منطقه به منطقۀ دیگر میکندوبزرگترین تحول هم کم ویا زیاد شدن رمه های مواشی آنهاست وبس ،در غیراین تغیر و تحول در زندگی آنها یک امر محال ودور از تصوراست .
وبحث کنونی ماهم مربوط میشود به مسایل وواقعیت های مربوط به گروه دوم کوچی گری درتاریخ بشرکه موجودیت خودرا تا اکنون هم درکشورما حفظ نموده .
طوریکه اسناد ومدارک تاریخی نشان میدهند، پیدایش این مرحلۀ تاریخ در حیات جوامع بشری مربوط به هزاران سال قبل از امروز است ،که مدت دوام وعمر این دوره نیز در جوامع مختلف متفاوت بوده وبیشتر به خصوصیات تکامل پذیری وقابلیت های دگر گون سازی زندگانی روزمرۀ هرگروه یا طایفه، با تجربه اندوزی واستفاده از تجارب ودستآوردهای خود ودیگران مرتبط است .
یعنی اینکه زندگی کوچی گری یک اجبار در یک مرحلۀ معین زندگی انسانهاست نه خصوصیت مادام العمر یک گروه ویا طایفه، ونه هم حفظ این سنت قرون وسطائی کدام امتیاز وبرجستگی نسبت به دیگران که به آن افتخار کرد مثلیکه کوچی ها در افغانستان به آن افتخار میکنند، زیراآن گروه های انسانی که تا حال نتوانسته اند خود هارا از منجلاب این مرحلۀ زندگی بیرون بکشند، دال بر عقیم بودن فکری وکمبودخصوصیت تکاملی وتحول پذیری انسانی در آن گروه ویاجماعت است که این خصوصیت در واقعیت امر یک مصیبت با دور ماندن از کاروان زمان وتحولات رشد یابنده ومثبت جوامع دیگر انسانی دریک کشور ودر مجموع کرۀ زمین برای کوچ نشین ها است ،نه کدام برتری، که کوچیها با مصاب شدن به این مصیبت بزرگ کلیه پیوند های عقلانی زندگی را نسبت به جوامع دیگر انسانی از دست داده ومحکوم به زیستن در یک دوربستۀ تکراری زندگی با محرومیت از کلیه مزایای زندگی انسانی می گردند وبه این ترتیب مفهوم والای زندگی که همانا ترقی وتکامل بادست یابی به شرایط بهتر ومتکامل تر زندگی است برای مبتلایان این مرض مهلک وخانمانسوز بکلی ازبین رفته وتداوم حیات تحت تأثیر غرایض بیولوژیکی چون خوردن وخوابیدن،جنگ،غارت وعشق به داشتن مواشی بیشتر،افتخار به اجداد،خوار وذلیل شمردن زن ،تعصب ، حرص جمع آوری وذخیرۀ پول وداشتن اسلحه وغیره به یک امر دائمی، درنسل اندر نسل آن طائفه مبدل گردیده وکلیه مفاهیم زندگی صرف به همین چیز های ناچیز ودر سطح زندگی انسان های ابتدائی خلاصه میشود وبس.
انسان فطرتاً موجود پویا وتحول پسند است اما انسان کوچی با سنت گرائی افراطی در کلیه مناسبات خود فطرتاً ضدتحول ودشمن تکامل است وهر پدیدۀ جدید زندگی که با حیات وطبیعت کوچ نشینی اومطابقت نداشته باشد ،برای او یعنی کوچی دشمن است واوفقط خواهان تداوم حیات آمیخته با رمه های تحت فرمانش در یک مسیر یکنواخت بدون قبول فکر هرنوع دیگر گونی است وبس، که ما نمونه های زندۀ آنرا در حیات کوچی های افغان پاکستانی به وضاحت میتوانیم مورد مطالعه قرار دهیم که حاصل آن شکل کنونی وموجودزندگی کوچی ها در کشور ماست.
کوچی دشمن آشتی ناپذیر تمدن وانسان متمدن است وهر آن چیزی که از قدرت فهم او بالا تر باشد ،آنرا باشمشیر کفر ودینی که خود اوهم از واقعیت آن بی خبراست ترور وتکفیر مینماید،زیرا به همان اندازه که از تمدن انسانی بیگانه است ازدین نیزبرداشت ناقص وجاهلانه دارد .بناءً برداشت کوچی ها از دین نیز فهم وبرداشت قبیلوی وماقبل اسلام است.
در قاموس زندگی جوامع متمدن امروزی واژۀ کوچی دارای یک مفهوم معادل با بی وطن وآواره را دارا بوده وبه آن دسته از گروه های انسانی اطلاق میشودکه تابعیت هیچ یک از کشور های جهان را دارا نمی باشندواز پذیرش قوانین اجتماعی ، اقتصادی ، فرهنگی ،اخلاقی ومدنی موجود در این ویا آن کشور سر باز میزنندوبا کوچ کردن های دائمی از یک نقطه به نقطۀ دیگر نظر به موسم سال دایما در حرکت بوده ، مفاهیم وارزش های پذیرفته شدۀ جوامع متمدن انسانی برای او فاقد معنی وارزش است. دردنیای معاصرموجودیت این پدیدۀ ضد تمدن بشریعنی زندگی کوچی گری تقریباًاز میان رفته وصرف در بعضی از مناطق شدیداً عقب ماندۀ قاره های آسیا وافریقا هنوزهم به موجودیت خود ادامه میدهد که نمونه های بزرگ آن همین کوچی های افغانستانی وپاکستانی در آسیا ، بعضی طوائف هنوز هم وحشی در جنگل های افریقا وامریکای جنوبی ومتمدن ترین نمونۀکوچیها یعنی کولی های کشور های اروپای شرقی،وغیره است ،که تعداد آنهاهم روز تاروز در حال کاهش است وهر کشوری هم در تلاش آن است که به این پدیدۀ ماقبل تاریخ اگر در حدود اربعۀ آن موجود باشدبا یافتن راه های علاج منطقی ومعقول به آن خاتمه داده وجامعه خودرا از شر این سمبول جهل وعقب ماندگی درعصر حاضر نجات دهد،ولی یگانه کشوری که هر گز نمی خواهدبا دعوت این موجودات ماقبل تاریخ به زندگی متعادل انسانی در عصر حاضر آنهارا وارد حوزۀ تمدن بشری نماید کشور افغانستان در تحت زعامت وادارۀ قبایل پشتون دو طرف خط دیورنداست ،که در مانور های مختلف سیاسی واقتصادی خوددر جهت نیل به اهداف ومقاصد شئونیستی وپشتون سالاری بر علیه دیگر اقوام وملیت های ساکن این سر زمین به وجود این چنین موجودات عقب مانده وبی خبر از همه مسائل دین ودنیاوصرف بردۀ نفع ونقص نیاز مند است.
واین خود بمثابۀ موجودیت زخم ناسوری است که در پیکر زخمی وهزار پارۀ کشور ما در کلیه مراحل تاریخ که به اشکال مختلف از طرف کلیه دشمنان داخلی وخارجی مردم ما بر علیه مردم ماوسیعاً مورد استفاده قرار گرفته وتا هنوز هم قرار می گیرد.

چنانچه ما امروزباز هم شاهدآن هستیم که دلالان بازار مکارۀ استعمار واستبدادقبیله تلاش مینمایندکه آرزو های انسانی مردم مارادر جهت سیربه یک زندگی انسانی ورهائی از منجلاب بدبختی های رسوب یافته وباز مانده ،ازسیاه ترین دورقهقرائی تاریخ کشور، باسوء استفاده ازین پدیدۀ شرم آورکوچی وکوچی بازی مورد دستبرد ونابودی قرارداده وبابکار گیری خصوصیات متحجر قبیلوی کوچی ها،همان سانی که کشور مارا در طی چندین قرن گذشته از کاروان زمان عقب انداخته وامروز به نمونۀ ناکام ترین جوامع جهان در حرکت به سوی ایجاد یک جامعۀ مدنی مبدل نموده اند ،باز هم با بذر تخم نفاق کار آئی این سلاح کهنه را یک بار دیگربه آزمون گرفته واز طریق آن به منافع آزمندانۀ انحصاری خود ها در حاکمیت دولتی دست یابند.
تاریخ سرزمین ما گواه برآن است که اقوام کوچی در مراحل مختلف موجودیت کشور فعلی افغانستان به اشکال مختلف از جانب دشمنان رنگارنگ داخلی وخارجی مردم ما بر علیه مردم ما مورد استفاده قرار گرفته اند که تکرارویادآوری بعضی از این وقایع فاجعه آفرین را درینجا ضروری ودارای ارزش آگاهی بخش برای همه مردم مظلوم خود میدانیم.
مادرینجا ازذکر حوادث مربوط به گذشته های دورو دوره های حاکمیت صفوی ها وبابری هاوشیبانی وافشاری ها وماقبل انها درین کشور، بمنظور جلوگیری از طولانی شدن بحث خودداری می کنیم وفقط به یاد آوری آن بخشی از بازی های قبیلوی وکوچی بازی ها بسنده میکنیم که مربوط میشود به ایجاد دولت فعلی افغانستان وظهور استعمار انگلیس در ین منطقه که مصادف است با پیدایش غیر مترقبۀ دولت ابدالی ها تحت زعامت احمد خان ابدالی که با تأسیس دولت در بخشی از کشور کنونی افغانستان وتوسعۀ بعدی آن به هندوستان وسایر مناطق اطراف خود در شمال هندوکش امپراطوری ناپایدار ابدالی را اساسگزاری نمود که بنا به تحلیل ها وارزیابی های تاریخی صاحب نظران تاریخ خدمات و کمک های بس بزرگی را ازین طریق به استعماریون انگلیسی در جنوب وهم به استعماریون روس در شمال با لشکر کشی ها واز میان برداشتن نیروهای مقاومت بر علیه آنها در ترکستان وهندوستان انجام داده است وبعدهم پسر عیاش وزنباره اش تیمور شاه ونواسه هایش زمان شاه ومحمود وشاه شجاع ووارثین بعدی آن در سلسلۀ بارکزائی ومحمد زائی هاتا امروز بسنده میکنیم که تا باشد با افشای ماهیت خائنانۀ این بازی ها وبازی گر هادر گذشته بتوانیم از ماهیت کنونی این بازی ها درین مرحلۀ حساس تاریخ کشور خود پرده برداری نموده واز تداوم فاجعۀ کوچی بازی راه نجاتی را درآ ینده کشور تدارک دیده بتوانیم
پايان قسمت اول
ادامه دارد
.

 
  • بازگشت به صفحه اصلی