zondag 30 maart 2008

بهار آرزو ها - محسن زردادی


بدینوسیله حلول سال نو 1387 هجری -شمسی را
بتمام هموطنانم تبریک میگویم.

بهار آرزوها
بهار سال می آید بهار کار می خواهم
بهار آرزوهارا گل وگلزار می خواهم
وطن راغرق درامواج علم ودانش وفرهنگ
جوانان را یکایک عاقل وعیار می خواهم
چوهنگام خراسان بار دیگر اندرین کشور
بباغ آرزو هرنخل راپربار می خواهم
طلوع صبح صلح وآشتی را هرچه عاجلتر
غروب دشمنی وکینه وپیکار می خواهم
فضا را خالی ازبوی نفاق وکینه وتبعیض
وطن راخالی ازهرخائن وخونخوارمی خواهم
تمام ملت خوب وطن را در اموراتش
بسان دولت آزاد وخود مختار می خواهم
تمام فردفرد کشورم راسالم وخوشبخت
توانا وغنی ازثروت وسرشار می خواهم
برای عاشقان صبر وثبات واجر دامادی
کمی درمان وداروی دل افگار می خواهم
هزاران دیده در دل انتظار تیر آمورند
از آنسوهای آمو ایخدا! دلدار می خواهم
بهشت میهن وحور دهاتی وشراب شیر
مگو کاینبار باز اززندگی بسیارمی خواهم!
برای (محسن زردادی ) درسالیکه می آید
دگرهم شعر رنگینتر زسال پار می خواهم.

مارچ سال 2008

نوروز
به سیر سبزه بیا که بهار آمده است
چمن قشنگ چوروی نگار آمده است
نمانده جای که پاه را بباغ بگذاری
زبسکه لاله وگل بیشمار آمده است
بخیر مقدم ماه حمل طبیعت را
ببین که درهمه جاه باردارآمده است
چو غنچه پیرهن سبز واکند تا صبح
بناله بلبل وزاری هزار آمده است
ببام خانه نگر سرسر شقایق را
زمین تو گویی که درجوش نار آمده است
درآستانهء نوروز وفصل رستا خیز
ببین چگونه دلم بیقرار آمده است
اجل بصورت یکدختر سبکبالی
برای بردن من درکنار آمده است.
مرو مرو که پس ازسالها تورا (محسن)
امید روز خوش روزگار آمده است.

بخیر مقدم بهار

غچی بیا ومژده ده آمدن بهار را
ساقی بیا بجام کن بادهء خوشگوار را
تا ما بآب آتشین دسته گل خرد دهیم
تا باز توبه بشکنیم ونشکنیم خمار را
رو جانب چمن کنیم ، سیر گل وسمن کنیم
خدمت گلبدن کنیم عزت گلعذار را
با ساز وساغر وسبو تازه کنیم آبرو
با مهرخان موج مو برجای اعتبار را
شب همه شب تمام شب سینه بسینه لب بلب
بوسه زنیم بتاب وتب آتش آبدار را
تا بنگریم بچشم سر باری بموقع سحر
گل گشتن شگوفه ونالیدن هزار را
تاکه بباغ سر زنیم آستین وپاچه بر زنیم
نقش نو ودیگر زنیم کردهء کردگار را
غچی بیا ومژده ده ازگلسرخ در وطن
تاکه بخاطر آوریم خاطرهء مزار را
با دختران آرزو پرسه زدن بدشت وکوه
با جست وخیز جستجو کردن لاله زار را.
یارب بعالم وجود کو آنکه از کفم ربود
بیخبر از ثواب وسود آرامش وقرار را؟
خوشبخت آنکسیکه او با خانم فرشته خو
بر باد وصل میدهد آتش انتظار را
درموسم بهار نو با کار وابتکار نو
تسخیر میکند به دو قلهء افتخار را
(محسن) بموسم بهاریک طرح تازهء بیار
تا ما زدست روزگار گیریم اختیار را.








سيمای شهرت گريز حامد فاريابی قسمت ششم

زشت يا زيباست حامد بر بشر تحويل شد

حامد فاريابی

حامد فاريابی آثار منظومش را خود تدوين كرده است و در تدوين اين آثار ، دو روش بكار برده :ء

يكی روش الفبائی :ء اين ميتود تنها « در جلد اول ادبيات حامد » رعايت شده است .

دوم روش تاريخوار :ء بقيه آثارش را به اين روش مُدَوَن كرده است . به اين روش هم خيلی دقيق بوده ، يعنی روز ، ماه و سال را درنظر داشته است . اين روش علمی تر روشيست كه در ترتيب آثار ، چونكه درين ميتود روند تكاملی موضوعی و شكلی آثار از يك سو و جريان تكاملی افكار از سوی ديگر بخوبی مطالعه و برسی شده ميتواند . با آنكه آثارش را به ترتيب تاريخ ايجاد تدوين كرده ، مگر از ميتود الفبائی هم غافل نبوده . به اين معنی كه در خاتمهء هر شعر به كدام رديف مربوط بودن آن را مينويسد .

فهرست آثار منظوم حامد فاريابی ، آنگونه كگ خود وی تدوين نموده ، قرار آتيست :ء

۱ـ ادبيات حامد جلد اول : از (( 1325 - 1 / 7 / 1347 )) اين اثر دربرگيرندهء دو صد و پانزده غزل ميباشد كه در سی حرف تدوين شده اند و 2608 بيت دارد . تعدادی ازين غزل ها تاريخ ندارند . رساله « رسوا گر » در اخير اين جلد آمده است .

۲ـ ادبيات حامد جلد دوم : (( 1 / 7 / 1346 - 1369 )) « 1372 » اين اثر نيز دربرگيرندهء غزلهاست و 362 غزل دارد كه 4009 بيت ميشوند . اين جلد به ترتيب تاريخ ايجاد اشعار آماده شده است . در آخر اين دفتر ورفهايی هم افزوده شده است . و در آنها ، فهرست كلی مجموعه درج است . از برهمی و ناموزونی خط و جدول نمودار است كه اين فهرست در بستر بيماری شايد اندكی پيش از وفات آماده گرديده است . اين فهرست در شانزده صفحه است . آخرين غزل اين مجموعه « جزاء بوسه » نام دارد كه در تاريخ (( 23 / 4 / 1372 )) سروده شده . اين غزل را آخرين شعر حامد فاريابی ميتوان حساب كرد . اين هردو مجموعه { 577 } غزل دارند كه { 6617 } بيت ميشوند .

۳ ـ ادبيات حامد جلد سوم (( قصايد اوزبيكی و دری )) در آغاز اين دفتر مينويسد : « بخش قصايد دری و اوزبيكی با يك پيشگفتار » اما در متن پيشگفتار وجود ندارد . قصد نوشته آنرا داشته ، مگر عملی نشده است . بعضی ازين قصايد دو تاريخ دارند ، مثلآ قصيده « آغاز سخن » كه هم تاريخ ( 1329 ) را دارد وهم تاريخ ( 1362 ) را . اين مسئله ميرساند كه حامد فاريابی سروده هايش را بازنگری ميكرده است . در مجموعه يی كه در دست داريد ، تاريخ اولی درنظر گرفته شد . اين دفتر پنجاه و شش قصيده دارد كه جمعآ ( 2248 ) بيت ميشوند . تاريخ ايجاد اولين قصيده ( 26 / 9 / 1329 ) و از آخرين آن ( 18 / 8 / 1368 ) است . يكی ازين قصايد اوزبيكی است كه بيست و يك بيت دارد . انديشه های سياسی - اجتماعی حامد فاريابی درين آثار نسبتآ منظمتر انعكاس يافته است .

۴ ـ ترانه های جديد (( جزء دوم جلد اول ، مجموعه ادبيات )) : اين دفتر شامل اشعاری است كه در قالب چار پاره سروده شده اند . اولين آن « ترانهء عشاق » است كه تاريخ هفت ثور ( 1333 ) را دارد و آخرين آن « راه رشد سريع « ميباشد كه تاريخ ( 11 / 10 / 1364 ) زمان ايجادش است . ( 129 ) پارچه - 2446 - بيت در آن هست . در آغازين صفحهء اين دفتر ، دو بند زيرين را ميخوانيم :ء

كاش بودی صفحه وش بنمودنی ءءءءء اين جگر يعنی كنام داغها

در شهادتگاه عينی واشدی ءءءءء تا عيان ديدی زبان ابلاغها

******

چون نسوزم آتشست اين گفته ها ءءءءء كسوت ِ تعبير پوشيده زشعر

نارسا اظهار رنج است اين پيام ءءءءء گر دلی سوزد به تحقيقش زمهر

۵ ـ جلد چهارم ، قسمت اول جلد سوم ادبيات حامد فاريابی (( مثنويها ، مثلث ِ ادبی ، مخمسات ، مسدسات ، ترجيع بندها ، تركيب بندها ، مستهزاد )) شامل چهل و سه قطعه و ( 2763 ) بيت است . جمع ابيات با مجموع ابيات هر نوع سر نميخورد . نميدانم رقم جمع ابيات بر كدام معيار است .

۶ ـ اشعار سياه : اين اثر در فهرست خود ترتيب دادهء وی آمده است متكی به آن فهرست كه در اخير جلد دوم ادبيات حامد فاريابی آمده است ، ( 127 ) پارچه شعر و ( 1711 ) بيت داشته . دفتر ديگری هست با پوش سياه كه نقل دوم قصايد ، مثنويات ... ميباشد . اثر مستقلی نيست ، صرف يكی - دو پارچه افزونتر دارد . در آغاز اين دفتر كه كاپی دوم تعدادی از اشعار است ميخوانيم :ء

قسمت اول يادداشتهای حامد فاريابی ، جلد دوم ، جزء دوم ، چكامه های 1329 - 1360 و چكامه های بعداز سال 1360 تا سال ...

۷ ـ رسالهء رسواگر : اين اثر طولانيترين قصيده زبان فارسی ـ دری است كه ( ۴۶۸ ) بيت دارد . موضوع اثر ، بيان به بيراهه كشانيده شدن دختری به وسيلهء مادرش و تولد فرزندی نامشروع و كشتن آن فرزند توسط مادر دختر و جنجالهای ايجاد شده در بين خانواده ها از اثر اين واقعه است . از آهنگ پرشتاب قصيده معلوم ميشود كه در كوتاه مدت ايجاد شده است .و كار بعدی به آن صورت نگرفته . تاريخ و جای انشاد قصيده هم معلوم نيست .شاعر قصدآ نخواسته كه نوك نخی بدهد . يك صفحه يادداشت هم دارد . ضميمه دفتر اول است .

۸ ـ سحر گاه خونين : اين اثر را در شمار اثر های مستقل نياورده است . در تدوين او شامل مثنويها در جلد چهارم است . مگر با درنظرداشت موضوع و موضع تاريخی و خصوصيات داستانی ، ميتوان اثر جداگانه اش شمرد . اين مثنوی ( 268 ) بيت دارد . و بر وزن شاهنامه در عقرب ( 1346 ( سروده شده است . موضوع آن :ء فرستادن شكايتنامه مردم قندهار از مظالم گرگين به شاه حسين صفوی و اعتنا نكردن شاه مذكور به آن شكايتنامه كه توسط ميرويس هوتكی به اصفهان برده شده بود :

بنام ميرويس هوتكی ، حملهء محمود هوتكی به اصفهان و گذاشتن شاه حسين صفوی تاج شاهی ايران را بر فرق محمود هوتكی است .

حامد فاريابی افزون بر اين دفتر های شعری ، رساله های منثور هم دارد به اين هيئت و شمار:

۱ ـ خاكشناسی : اثری بوده است در شناخت خاك ، وزارت زراعت از وی گرفته بوده است .

۲ـ ميترولوژی : اين اثر هم تسليم وزارت زراعت شده است .

۳ ـ زهر شناسی : اين اثر در سال ۱۳۵۶ تسليم وزارت دفاع شده است .

۴ ـ رنگهای ادبی : اين رساله پيرامون خصوصيات موضوعی اشعار با درنظرداشت مفاهيم رنگ ها و مطابقت موضوع شعر با مفهوم رنگ ، ترتيب داده شده است . احتمال قوی است كه اين اثر در نزد محترم الحاج محمد كاظم امينی بوده باشد .

۵ ـ « بيست غزل مولوی » : اين رساله تبديل بيست غزل مولوی به نثر همراه با متن غزلهاست . اين اثر نزد نگارنده است .

۶ ـ مقدمه يی بر ادبيات كلاسيك : اين مبحث ، در مقدمه يی گزينه يی از اشعارش كه به خواهش من ، تهيه كرده بود ، آمده است . اين اثر هم نزد نگارنده محفوظ است . جهت نمودن نمونه يی از آثار منثور و سنخ فكری او ، درين دفتر آورده شد .

۷ ـ يادداشتهايی در زمينه فنون ادبی : اين يادداشت ها را جهت رهنمايی شاعران جوان تدوین كرده بوده . احتمالآ اين اثر نيز نزد محترم الحاج محمد كاظم امينی هست .

۸ ـ رنگين كمان شعر : اين اثر تآليف جمعی است . موءلفان آن محمد اسلم گذار ، رحيم ابراهيم ، حامد فاريابی ، تاشقين بهايی ، محمد كاظم امينی و شايق وصال اند . درين تذكره شرح حال و نمونه كلام « ۱۲۱ » تن از شاعران فارياب آمده است .

افزون بر اينها ، بنابر اظهار خود مرحوم حامد فاريابی مقالتی از او در رابطه به گرسنگی توسط يكی از ارگانهای سازمان ملل به انگليسی ترجمه شده و در ايتاليا به نشر رسيده است .

باری هم مرحوم گفته بود كه شماری از قصايد مشاعره بزرگ و هزارساله زبان فارسی ـ دری را كه با اين بيت عنصری

« عنبر است آن حلقه گشته زلف او يا چنبر است ؟ ءءءءء چنبر است آری وليكن ، چنبر اندر عنبر است

شروع شده است و تا روزگار ما ادامه دارد ، جمع آوری نموده است . نميدانم كه اين مجموعه است ياخير؟ قصيده او درين مشاعره « رهبر تربيت ، چهار دال » نام دارد كه در تذكره « رنگين كمان شعر » منتشره رياست اطلاعات و كلتور فارياب سال ۱۳۶۹ آمده است .

به اينترتيب مرحوم عبدالموءمن حامد فاريابی « ۶ » دفتر شعر ، « ۲ » رساله منظوم و « ۸ » رساله منثور از خود به يادگار گذاشت و سهم با ارزشی در گنجينه عالم بشريت افزود .

تعداد مجموعی اشعار حامد فاريابی در جاها و سالهای مختلف به كميت های دگرگون قيد شده است :

۱۲۰۰۰ « دوازده هزار » بيت در مصاحبه يی كه در شماره دوم ماهنامه ارمغان ( فقط دو شماره به مديريت انجنير سردار رحمان اوغلی نشر شد ) با محترم آلتين تاش ( محمد كاظم امينی ) داشته است .

۱۸۰۰۰ « هژده هزار » بيت در جريان يك صحبت در سال ۱۳۶۵ .

۲۰۰۰۰ « بيست هزار » بيت در تذكره ( رنگين كمان شعر ) .

۱۶۸۶۲ « شانزده هزار و هشتصد و شصت و دو » بيت در آخرين احصائيه يي كه در آخر ( جلد دوم ادبيات حامد ) آورده . اين رقم نيز دقيق نيست چون بعضی از اشعار از شمار افتاده اند . و نيز در مجموع يك دفتر شعر ، در رقميكه نوشته است و رقميكه از شماره دوباره آن بدست ميآيد ، تفاوت است .

گفته ميتوانيم كه حامد فاريابی نزديك به هفده هزار بيت ايجاد كرده است .

حامد فاريابی در عنوان گذاری اشعارش نيز روش خاص خود را دارد . در سروده هايش افزون بر عنوان اصلی ، عنوان فرعی نيز ميگذارد . در انتخاب عنوان بيشتر به محتوای كلی شعر نظر دارد تا بر يك كلمه ويا يك تركيب زيبا . اين دقت ، در گزينش عناوين دفتر های شعری بكار گرفته نشده است . در مجموعه « صور قلم » هردو عنوان آورده شد .

ادامه دارد

فهرست تطبیقی واژگان ترکی با هزارگی(=قسمت یازدهم)

فهرست تطبیقی واژگان ترکی با هزارگی(=قسمت یازدهم)
*قرغََََنَه[=qārğānā]=[=هزارگي]=نوعي درختچه كوهي، ايضاً نام منطقه‌اي در هزارستان/باميان=قَرغَنَه‌تو.
قراغَنَه[=مغولي]=نام نوعي درختِ اقاقيا، معروف به اقاقيايِ سيبي(Caragana Arboreseens)، ( منبع: جامع التواريخ/ ص2384).

*قرغوي[=qārğāwi]=[=هزارگي]=نام روستا و هم منطقه‌اي در هزارستان/ميدان-وردك/بيسود/حصهء اول/در غرب كوتل اونَي و دشتِ يورت.
كورغوي[=تركي اويغوري]=قرقي(=منظور از قرقي يك نوع پرندۀ شكاري خردجثه مي‌باشد)، (منبع: فرهنگ نامهاي تركي، ص548).
كرغيي[=تركي قزاقي]=قرقي(منبع: همان، ص542).

*قَرَه[=qārā]=[=هزارگي]=1- سياه[=در لهجه دايزنگي] 2-اسبِ سياه 3- اكثراً، خالص، ناب، يكدست. ايضاً نام اصلي و جزء آخر و مياني نام سه طائفه فرعي از قبيلهءهزاره 1-شيخعلي ساكن در ولسوالي تالَه و برفكِ بغلان در عهد عبدالرحمن‌خان: دولت‌بيگِ قره، 2-ولسوالي لعل و سرجنگل ولايتِ غور: قره‌قُل دَغي 3-و ولسوالي خدير دايكُندي: قره...همچنين جزئي از نام قراء و مناطقي در هزارستان، از جمله: قره‌ساي، قره‌قل، قره‌قَتَك، قره‌خوال، قره‌باتور ، قرناله...ايضاً جزء دوم نام نوعي گياهِ كوهي در هزارستان: ايرم‌قَرَه~يرم‌قَرَه.
قرا/قارا[=تركي]=سياه(منبع: سنگلاخ، ص199).
قرا/قارا[=تركي]=سياه، انبوه، قوي، متراكم(=اين مورد را در جايي خوانده بودم كه فعلا منبع دقيق آنرا فراموش كرده ام).

*قرَه‌باغ[=qārābağ]=[=هزارگي]=نام يك ولسوالي(=شهرستان/ فرمانداري) در هزارستان/از توابع ولايتِ غزني. زين العابدين شيرواني كه اهل افغانستان هم نيست، چشم‌ديد خود را از قره‌باغ غزني در حدود سه سدۀ قبل چنين مي‌گويد: «... قره‌باغ قصبه‌ايست بين راه غزني و قندهار، محلي است بهجت‌آثار و در زمين هموار اتفاق افتاده است، اطرافش گشاده، باغ‌هاي فراوان و آب روان دارد، مردمش اكثر "قوم هزاره" و شيعي مذهب و جبلي مشرب‌اند...»(منبع پژوهشي در تاريخ هزاره ها، ج2، ص64، يزداني، به نقل از كتاب بستان السياحه، زين العابدين شيرواني، ص455) متأسفانه طي ادوار متأخرتر(=بويژه تا زمان فتنه عبدالرحمن)، بخش بزرگي از بوميانِ اين ولسوالي(=هزاره‌ها) توسط افغانها قتل‌عام و سرزمين آنها طي پاكسازي‌ها و نسل كشي‌هاي متواتر، به زور سرنيزه از صاحبانِ‌شان خالي و سرقت شده است. امروزه فقط نيمي از ساكنان اين ولسوالي را هزاره‌ها و مابقي را افاغنه متجاوز تشكيل ميدهند.
قرَه‌باغ/قراباغ[=تركي]=نام ولايتي از آذربايجانِ شمالي كه فعلا در اشغال ارمنستان است.

*قَرَه‌موغ[=qārāmuğ]=[=هزارگي]=سياه‌سرفه(=در لهجهء دايزنگي).
قرا‌موق[=تركي]=آبلهءسياه را گويند كه اطفال خُردسال آرند(منبع: سنگلاخ، ص210).

*قرَه‌يوسف[=qārāyusof]=[=هزارگي]=نام يكي از درهّ‌هاي هزارستان/غزني/چَغَتو.
قارا/قرَه‌يوسف[=تركي]=در گذشته نامي رايج در بين تُركان بوده است. از جمله نام اولين امير خاندان و سلسلهء تركمني قرا/قاراقويونلو كه قلمرو آنها از ساوه در مركز ايران تا حَلَبِ سوريه بوده است(منبع: فرهنگ نامهاي تركي، ص506).

*قَريش[=qāriş]=[=هزارگي]=وَجَب(=ضرب‌المثل: دم خَرَه از هر طرف قريشكني دو قريشَه!).
قاريش[=تركي آذربايجاني]=وَجَب( منبع: خودآموز و مكالمات روزمره تركي آذربايجاني/ ص290).

*قُلاج/قولاج[=qulaj]=[=هزارگي]=فاصله از اين سر دست تا آن سر دست(=مثال: الا اسبِ سفيد، يالت بلنده...بزن قُلاج كه منزل اند و بنده...بزن قلاج اگر چند ميتواني...كه خانهء دلبرم دَ او لبِ بنده!).
قولاج[=تركي]=عبارت از سرپنجه باشد تا سرپنجه ديگر(منبع: سنگلاخ، ص217).

*قلپاق[=qālpaq]=[=هزارگي]=نوعي كُلاهِ پوستي و قديمي مردانهِ هزارگي كه امروزه متروك شده.
قالپاق[=تركي]=كُلاه، كلُاهِ َلبه‌دار(منبع: همان، ص206).

*قَلغُو/قلغان[=qālğo]=[=هزارگي]=نام نوعي گياه، برگِ ريواس، برگِ چتر مانند چُكري(=ريواس)=(ضرب‌المثل: اختيار قَلغُو به دست باده!).
قلقان[=تركي]=به تركي رومي نام گياهي است ساقه‌دار كه خار دارد و به عربي طراثون گويد(منبع: سنگلاخ، ص206).

*قَمچي/قمچين[=qāmçi]=[=هزارگي]=تازيانه(=ضرب‌المثل: اسبِ خوبه، يك قمچي بَسَه!).
قمچي[=تركي]=نوعي تازيانه(منبع: همان، ص207).

*قُناغ/قوناق[=qonağ~qunaq]=[=هزارگي]=1-محلي براي گذراندن شب، شب‌جاي، مهمانخانه. همچنين نام مناطقي در هزارستان، از جمله روستا و كوتلي در حدفاصل ولسوالي پنجاب و شهرستان و نام روستايي در ولسوالي جاغوري: قوناق‌پاطو و ايضاً نام روستايي از توابع "درۀ تركمن" و هم خطهء "دايزنگي".
قوناغ/ق[=تركي]=به‌معني مهمان باشد 2- روميه(=تركان) خانه، منزل و سرا را گويند(منبع: همان، ص218).

*قُنغَر[=qonğār]=[=هزارگي]=گَاو زرد متمايل به قهوه‌اي، بُز و گوسفندِ زرد رنگ.
قنقر/قنگور[=تركي]=در زبان تركي به‌معناي: قهوه‌اي كمرنگ، قهوه‌اي مايل به زرد، رنگِ شاه بلوطي، كرند، گرنگ است. بيشتر براي رنگِ اسب(=و شايد استر نيز) به كار مي رود. اين واژه به زبان مغولي راه يافته و مغولي شده آن قونگغور است(منبع: جامع التواريخ، ص2417).
قنغر[=تركي]=اسبي كه رنگ او مايل به تيرگي باشد( منبع: سنگلاخ، ص219).

*قنجَغَه[=qānjāğā]=[=هزارگي]=فِتراك، جَنب، پهلو(=ضرب‌المثل: هر كس آهو بكشه، دَ قَنجَغَهخو بسته موكونه!).
قنجوغه[=تركي]=فِتراك(منبع: همان، ص208).

*قنچيغ/ق[=qānçiğ]=[=هزارگي]=1-سگِِِ ماده، 2-نوعي دشنام به زنانِ سليطه و بي‌حيا(=ضرب‌المثل: تا قنچيغ دم نزنه، كِندوگ نميَه!)
قانجيق[=تركي]=سگِ ماده را خوانند(منبع: همان، ص208).

*قَنجي[=qānji]=[=هزارگي]=سيرشدن از آب.
قان[=تركي]=امر است از سيرشدن(منبع: همان).

*قيم/قين[=qin~qin]=[=هزارگي]=انتقام(=از جمله در لهجه دايزنگي)
قنيل[=qānil]=[=هزارگي]=اظهار انتقام جوئي نمودن(=در لهجهء دايزنگي).
كينجي/كين+جي[=تركي آناطولي]=انتقامجو(منبع: فرهنگ نامهاي تركي، ص556).
قين[=تركي]=شكنجه و عذاب(منبع: همان، ص225).
قانيق[=تركي]=خون آشام دشمن، تشنه به خونِ دشمن(منبع: فرهنگ نامهاي تركي، ص513).

*قوبوز[=qubuz]=[=هزارگي]=نوعي آلتِ موسيقي هزارگي كه امروزه متروك شده(=به نقل از آقايان صفدر توكلي و داوود سرخوش دوتن از آوازه خوانان هزاره، در راديو آزادي و هفته نامه همبستگي – مهاجرين افغاني- در ايران).
قوبوز[=تركي]=بربط را خوانند و آن يك نوع سازي است معروف(منبع: سنگلاخ، ص212).
كوپوز[=تركي آناطولي]=ساز عاشيق‌هاي نوازنده آذربايجاني و ديگر تركان(منبع: فرهنگِ نامهاي تركي/ ص545).
قوووز[=تركي تركمني]=نوعي ساز دَهَني تركمن‌ها(منبع: همان، ص525).
قوپوز[=تركي]=در زبان تركي نام سازي است ماننده به عود و سه تار اما زهي(منبع: جامع التواريخ/ ص2212).

*قوتو/قوتان[=quto]=[=هزارگي]=1- نوعي پرندۀ مهاجر آبزي،2- جايگاهِ نگهداري احشام، همچنين نام روستائي در هزارستان/ميدان-وردك/دايميرداد: قوتو(=ضرب‌المثل: آيَه قوتويه، بابَه چوپويَه!).
قوتان/غوتان[=تركي]=1- مرغ سقا 2- محوطه‌اي براي خوابگاهِ گوسفند. غوتان در زبان تركي تركمني به‌معني پليكان و مرغ ماهيخوار است(منبع: سنگلاخ، ص212 و فرهنگ نامهاي تركي/ ص162).

*قوچاغ/ق[=quçağ]=[=هزارگي]=آدم سالم و نيرومند.
قوچاي[=تركي تركمني]=مرد دلاور(منبع: فرهنگ نامهاي تركي، ص519).

*قوچقار/قوشقار[=quçqar]=[=هزارگي]=قوچ، گوسفندِ نر(=ضرب‌المثل: روباه دَ اميد خايهقوچقار كه كَي دَ زيمي موفته!).
قوجغار/كوشكار[=تركي]=قوچ را گويند اعم از آنكه كوهي باشد يا غير از آن، كوشكار در زبان تركيِ قزاقي نيز از جمله به‌معناي قوچ است(منبع: سنگلاخ، ص 212 و فرهنگ نامهاي تركي / ص550).

*قور[=qor]=جمع افراد، قور شدن=يعني چند نفر سر سفرۀ غذا با هم هم‌كاسه شدن(=ضرب‌المثل: از قورِ خلق بورََه!).
قور[=تركي]=حلقه نشستن سور و جمع را نامند(منبع: سنگلاخ، ص213).

*قورَه‌جي[=qurāji]=[=هزارگي]=تفنگدار ، نظامي، ياغي[=در لهجه دايزنگي]=(ضرب‌المثل: قورَه‌جي بُرده!).
قورچي[=تركي]=سلاحدار(منبع: همان، ص214).

ادامه در پُستِ بعدي...

مدخلی بر ایران شناسی بی دروغ و بی نقاب، ۱۲۱

آشنایی با ادله و اسناد رخ داد پلید پوریم

مدخلی بر ایران شناسی بی دروغ و بی نقاب، ۱۲۱

ناصر پور پيرار

تا شناسایی کامل عواملی که با نام سلاطین عالی جاه صفوی به تاریخ ما قالب زده اند، به خواست خدا تنها یکی دو یادداشت فاصله داریم. اگر موضوع رسیدگی به منابع معمول و مجعول صفویه، چنین کش دار می نماید، از آن روست که بدون تعارف معلوم شود، تاریخ کنونی صفویه، از راه خواندن سفرنامه ها و یا دیدار از نوشته هایی که می گویند از مورخین آن زمان مانده، نه فقط قابل ادراک و برداشت نیست، بل از فرط نادرستی و آشفتگی، اهل خرد را مطمئن می کند که همان سازندگان افسانه های شاه نامه و اشکانیان و ساسانیان، در این جا هم واقعیتی هولناک را، در ورای جملات و تصاویر این سفرنامه ها و تواریخ باسمه ای، از دید و دانایی تاریخ دور کرده اند. اینک مورخ مطمئن است که با مبنا قرار دادن قتل عام وسیع و غیر قابل انکار پوریم، جست و جوی خود درتاریخ ایران را، بر زمینه ای هموار و بدون بن بست طی کرده است، زیرا تنها با تکرار این سئوال اولیه و بی پاسخ مانده، که به کدام علت ادامه ساخت و اتمام ابنیه، در محوطه ی تخت جمشید را متوقف مانده است و چرا هیچ قدرت سیاسی و اقتصادی پس از هخامنشیان، در طول دو هزاره، آن محوطه ی نیمه ساخت را به سود خود مصادره و اجرای آن را کامل نکرده، به آسانی وسعت ویرانی حاصل از پوریم و نیز فقدان هرگونه قدرت سیاسی بومی و محلی و منطقه ای در ایران پس از آن واقعه را اثبات کرده است.

پیوستگی منطقی و پرهیز از گسست مادی در این بررسی های تازه از موضوع تاریخ ایران، ناگزیر مورخ را، در مدخل ورود به موضوع صفویه، به عرضه سئوال مقدماتی دیگری وادار کرده است که: در سرزمین ۲۰۰۰ سال بدون نمایه های اقتصادی و اجتماعی ایران، ناگهان این همه معمار و شهر ساز و صنعتگر و هنرمند عهد صفویه، چه گونه و بر چه زمین و زمینه ای ظهور کرده اند و اگر این گونه توانایی ها را وارداتی بدانیم، پس چنان واحد ملی و یا حتی بومی سرمایه گذار در چنین پروژه ی نوسازی عظیم، از چه منابع و ذخایر اقتصادی تغذیه شده و برداشت کرده است و چون دست مایه ی قابل تاییدی، از چنین انباشت دارایی، در هیچ صورت آن به دست نداریم، پس تحولات عصر صفویه، در برنامه ریزی و سرمایه گذاری و اجرا، بر پایه ی ملی متکی و مستقر نمی شود و به بررسی مخصوص خود نیازمند است. با نگاه دقیقی به چنین تصویر روشنگر تاریخی، که درستی و صحت آن را، هم نبود عینی و مادی و دراز مدت مظاهر و لوازم تولید و توزیع و ابنیه ی عمومی، چون پل و سد و آب انبار و حمام و بازار و کاروان سرا، در دوران پیش از صفویه و هم برافراشته شدن ناگهانی نمودار و نمونه هایی از عالی ترین مصادر سازندگی به زمان صفویه تایید می کند، آن گاه بی نیاز به مباحث فرعی، معلوم می شود که شمایل و پازل تاریخ ایران تنها از سه قطعه ی عمده تشکیل شده است:
۱. دوران شکوه کهن، از قریب هفت هزار تا ۲۵۰۰ سال پیش، که کاوندگان میراث های این سرزمین و مورخین غالبا یهودی، در وجه عمده ندیده گرفته و می گیرند و باز شناسی کامل آن به خانه تکانی لازم در مراکز ایران شناسی کنونی نیازمند است. روند توسعه ی درخشان و رو به پیش این دوران، در برخورد با قتل عام پر دامنه و نسل کسی کامل پوریم، متوقف ماند.
۲. دوران دو هزار ساله ی سکوت مطلق و یا نسبی، ناشی از آن کشتار و ویرانگری عام، که کم ترین نشانه تجمع و تمدن در ایران باقی نگذارد و به سبب امحاء کامل مبانی و زیر بناهای زیستی و نیز نبود نیروی نوساز انسانی، حتی سطری مستندات غیر جاعلانه برای نمایش تحرک اجتماعی در آن دوران به دست نداریم.
۳. دوران نوسازی جدید، معروف به عهد سلاطین صفوی، که مرتکبان قتل عام پوریم، برای مخفی نگهداشتن عوارض آن کشتار بزرگ، از دید کسانی که پس از امکان گذر از اقیانوس ها، برای نخستین بار به مشرق زمین سرازیر می شدند، دکور سازی اجتماعی موقت و بی ریشه ای را، با به صحنه آوردن نمایشی از بناهای عام المنفعه و عمومی متنوع، در ایران آغاز کردند و باسمه هایی از آن را به صورت تصاویر و یادداشت های سیاحان قلابی به جهان فرستادند تا ماسک دیرینگی تمدن دروغینی بر سیمای سرزمینی بنشانند که قرون متمادی در آوار پوریم مدفون بوده است. آن گاه با تولید حجم قابل اعتنایی از مناظر و تظاهرات فرهنگ ایرانیان، در دوران های مختلف، به صورت کتب و دواوین و مکاتب گوناگون، بر این دکور بندی خشک صورت زنده تر و جذاب تر و کهنه تری دادند و کسانی را موظف کردند تا در قرن اخیر به عنوان تنها نشان حیات فرهنگی خویش، اجناس قلابی این بازار مکاره ی سراپا جعل و فریب را، برق اندازی و عرضه کنند و از جمله به تبلیغ حافظ شیرین سخن و لسان الغیبی مشغول شوند، ساکن شیرازی که سیصد سال پس از دوران حیات ادعایی او ساخته شده است!!!

بنا بر این پی کاوی نقادانه و مستمر اسناد صفوی، از جمله یادداشت ها و رسامی های متعلق به سیاحان ظاهرا گذر کرده از ایران آن زمان، که در نگاه سخت گیر نخست، ساختگی بودن تمامی آنان محرز می شود، در فروریزی پایه های اسناد فرهنگی و بی اثر کردن تلقینات موجود در باب آن سلسله، نقش اساسی دارد. در این جا نیز برخورد و بررسی های نقادانه به همان نتایجی خواهد رسید که در باب دیگر مقاطع تاریخ ایران به دست آمد. یعنی اگر قابل اثبات است که از قول سیاحی دروغین مطالبی نادرست در باب دولت و اقتدار و هنر و صنعت و رسوم و سنت صفوی تولید کرده اند، پس آن سلسله محتاج لفافی از دروغ برای پوشاندن زشتی معینی بوده است، تا تاریخ ایران توان کشف و اشاره بدان را نداشته باشد. این همان شیوه ای است که برای بخشیدن هویت به سلسله ی موهوم ساسانی، یک دانشگاه پرآوازه ی آمریکایی را واداشته است تا در نقش رستم، به خط فرضی پهلوی، برای آن سلسله کتیبه ی نوکنده فراهم کند!!! با همین اشاره معلوم می شود که کارگزاران تاریخ ساز برای ایران و اسلام و شرق میانه، واحد معینی با اهداف و مراکز و سرمایه و شیوه های عمل یکسان است.

این تصویر یکی از مراسم تنبیه در زمان صفویه است که از تصویر شماره ی ۱۳۰ در جلد دوم کتاب «اسناد مصور اروپاییان...»، با نام «بریدن بینی» برداشته ام، که در آن اغتشاش عجیبی برقرار است. مردی در میانه ی رسامی، با شمشیری برکمر، گریبان مرد کوتاه قامت دیگری را گرفته و ظاهرا با دست آزاد خود مشغول برداشتن کلاه از سر اوست. گروه گوناگونی از مردم در صحنه می لولند و در آن میان مرد بلند قامتی، کلاه مخصوص کوه نشینان آلپ را بر سر دارد. در سمت راست قسمت پایین رسامی، ساختمانی با ستون های سنگی رومن و پنجره هایی با کرکره های چوبی دیده می شود. در انتهای تصویر نیز با الگوهای دیگری از بناهای کلاسیک اشراف اروپایی رو به روییم. چه گونه می توان تعیین کرد که نقاش این تابلو شاهد اجرای مراسم بریدن بینی، به اصفهان و در عهد صفوی بوده است و یا در قلب پاریس و به دوران سلطنت لویی چهاردهم؟!!

این تصویر شماره ی ۱۲۲ از جلد دوم کتاب «اسناد مصور اروپاییان...» با عنوان «مراسم عید عمر» است که گویی اجرای آن در شهر قزوین گذشته است. در ابتدای سمت راست تصویر مردی با دامن و جوراب بلند اسکاتلندی در حال حمل شیئی ناشناس است، سگی بازیگوشانه بیرون از حلقه ی مردم می دود و در میانه کسانی در اطراف هیمه ی پر دودی جمع اند که اشیای نامعینی را در میانه ی آن می سوزانند. در اطراف میدان چنان ساختمان های بلندی با اسلوب کلاسیک اشراف اروپایی صف کشیده، که بر مبنا و با مراجعه به آن ها می توان مدعی شد که این مراسم عمر سوزان را، نه در قزوین قرن یازده هجری، بل اخیرا در وین پای تخت اطریش برگزار کرده اند!!!

«از مراسم عید عمر نیز تصویری در مجموعه ی فاندرآ در دست است که آن هم بدون طرح قبلی، از روی نوشتجات آنتونی شرلی تهیه شده است. این تصویر مراسم، عید عمر را در شهر قزوین نشان می دهد. این عید سابقاٌ بسیار با عظمت گرفته می شده و در نهم ربیع الاول اجرا می گردیده است. البته مسائل سیاسی در این موضوع دخالت تام داشته است. ایرانیان می خواستند در مقابل عثمانی ها بخصوص این عید را با مراسم هر چه با شکوه تر برگزار نمایند تا بدین وسیله ی روح ملیت را در مردم بیدار نمایند. اصولاٌ مذهب شیعه را ایرانیان از لحاظ حفظ ملیت خویش در مقابل اعراب به منزله ی عامل مهمی انتخاب نموده، تحقیقات و خدماتی در آن به عمل آورده آن را در قرن سیزدهم با ظهور شیخ صفی الدین اردبیلی تقویت کردند». (غلامعلی همایون، اسناد مصور اروپاییان از ایران، ص ۱۳۲)

با این مقدمات، که به طور کامل، ادعاهای ثبت شده، داده های رسامی و متون مندرج در سفرنامه های اصطلاحا عهد صفویه را ابطال و بی اعتبار می کند، به موضوع مقابر شاهان صفوی در ایران باز می گردم تا معلوم شود که نه تنها پرآوازه ترین شاه آن سلسله، یعنی شاه عباس اول در ایران آرامگاهی نداشته ، بل از دیگر سران آن سلسله نیز تاکنون مقبره ای که با وضوح لازم قابل انتساب به هر یک از سلاطین صفوی باشد، نمی شناسیم.

«قم دارای دومین بارگاه بسیار مقدس مذهبی در ایران و آرامگاه چند تن از پادشاهان آن است. قبلا هم اشاره کردم که امام رضا (ع) به واسطه ی علاقه ی سرشار، عده ای از منسوبان خود را در زمان حیات به قصد خدمتگزاری و بعد از مرگ هم نعش آن ها را در نقاط متعدد ایران که دوست می داشته پراکنده ساخت. در قم آرامگاه خواهرش حضرت فاطمه است که می گویند به واسطه ی مظالم خلفا از بغداد گریخته بود و در این محل رحل اقامت افکنده و درگذشته است. روایت دیگر این است که در راه سفر طوس که به عزم دیدار برادر می رفته در این نقطه بیمار شده و رحلت کرده است و می گویند که برادرش هم به پاس این واقعه هر روز جمعه از بارگاه خود در مشهد برای بازدید خواهر به قم می آید...
مقبره های سلطانی ـ از قرن هفدهم به این طرف قم آرامگاه چندین تن از سلاطین ایران شده است. در آن جا شاه صفی اول و شاه عباس دوم و شاه سلیمان و شاه سلطان حسین از سلسله ی صفویه مدفون شده اند و از سلاطین قاجار فتحعلی شاه با دو فرزندش در عمارتی جداگانه کنار شهر و محمد شاه در آن جا مدفون اند. بایستی که نعش های متعددی در نقطه ی واحدی دفن شده باشد، زیرا که بنا بر اطلاع از منابع ایرانی ۴۴۴ قبر مقدسان و شاهزادگان در آن جا است و مقبره ی آن ها را که از مرمرهای سفید و مرمر و عاج و چوب آبنوس و چوب کافور تهیه شده است با پرده های گرانبها پوشانیده اند و ملاها شب و روز به تلاوت قرآن مشغول اند». (ایران و قضیه ایران، جرج. ن. کرزن، جلد دوم، ص ۸ و ۱۰)

بی توجه به توضیح شگفت آور کرزن در باب پراکنده کردن نعش اقوام امام رضا، ترافیک دفن شاهان و شاه زادگان در کنار مزار و مدفن حضرت معصومه، در نوشته ی او، چنان در هم پیچیده است، که گویا ۴۴۴ سلطان و شاه زاده را در نقطه ای واحد و احتمالا به صورت طبقاتی دفن کرده اند؟!!! جست و جوهای کنونی در این باره، درست همانند آن چه در باب آرامگاه شاه عباس اول در کاشان گذشت، لااقل و تا آن جا که به سلاطین صفوی مربوط می شود، با بن بست فقدان اسناد قابل اعتنا مواجه است.

«از آن جمله درباره شاه صفی که قبر او در قم می باشد کتاب خلد برین پس از بیان درگذشت وی در عمارت دولتخانه کاشان می نویسد: «ارکان دولت بعد از تجهیز و تکفین نعش او را به رسم آیین سلاطین بر دوش کشیده گریان و نالان به دارالمومنین قم روانه گردانیدند و در جوار مزار فایض الانوار مدفون نمودند». با این حال مولف کتاب قصص خاقانی تالیف سال ۱۰۷۳ هجری می نویسد: «در باب تعیین محل دفن آن پادشاه امراء ایران بساط کنکاش گستردند. رأی ها بر آن قرار گرفت که چند نعش نقل به اماکن مشرفه نمایند و فردای آن روز سه نعش را تجهیز نموده یکی را به سمت نجف اشرف یکی را به جانب مشهد و دیگری را به بلده دارالمومنین قم. ظاهرش آن که در قم مدفون شد». همچنین راجع به شاه عباس دوم که در آرامگاه مخصوصی در قم به خاک سپرده شد باز هم شایعه مزبور بر زبان ها جاری بوده از جمله مصحح چاپ دوم سفرنامه تاورنیه در حاشیه کتاب بدون ذکر ماخذی توضیح داده که: «جنازه شاه عباس دوم را به مشهد بردند». و نیز شاردن فرانسوی پس از شرح و وصف مفصلی که از تزیینات و تشریفات شاهانه آرامگاه شاه صفی و شاه عباس دوم در قم می دهد اثاثه زرین و اسباب گران بهای آن را می شمارد تا جایی که می گوید قریب به هشتاد درصد از بودجه کل عوائد آستانه قم به مصرف این دو آرامگاه می رسد. باز هم بر اثر شایعات آن ایام می گوید: «مع هذا من گمان نمی کنم که اجساد آن ها در همین مزار مدفون باشد زیرا رسم پادشاهان این کشور آن است که مدفن حقیقی خود را مکتوم بدارند به همین جهت هنگام تدفین اجساد سلاطین معمولا شش تا دوازده دستگاه تابوت به اسم پادشاه معرفی می کنند...» بدین ترتیب معلوم می شود از زمانی که شایعه خالی از حقیقت مذکور درباره قبر شاه طهماسب به دستور شاه عباس کبیر ساخته و به دهان مردم انداخته شد، دیگر از میان نرفته و بل که روز به روز آن را بزرگ تر نمودند و نسبت به اخلاف وی هم ادامه یافت تا جایی که تعداد نعش های ساختگی را در افواه به دوازده تابوت هم رسانیدند». (حسن نراقی، نظری به آرامگاه شاه عباس کبیر در کاشان و مدارک تاریخی آن، هنر و مردم، شماره ی ۲۴، مهر ماه ۱۳۴۳، ص ۱۳)

پس بنا بر این تفصیل شاردن ناشناس، اصولا شاهان ایران به داشتن قبری شناخته عادت نداشته اند. این مطلبی است که باور به آن دشوار نیست، زیرا شاهانی که نتوانسته اند از پس پوریم تا دوران صفویه، کوچک ترین نشان حیات از خود باقی گذارند ، طبیعی است که برای قرارگاه پس از مرگ خود حساسیت ویژه ای نشان نداده باشند!!! چنان که می خوانیم داستان نعش های ساختگی و دفن های قلابی، نه فقط شامل حال شاه عباس اول، که به سایر مردگان سلاطین صفوی نیز سرایت کرده است. این سئوال که چرا جسد این صاحب منصبان پر قدرت و سلاطین سازندگی، که به ترین کاشی پزان و گچ بران و سنگ تراشان و آیینه کاران را در اختیار داشته اند، قبر خانوادگی معتبری، شاید بر صفای کنار زاینده رود و یا بر صحن وسیع این همه مسجد با شکوه اصفهان باقی نگذارده و نعش خود را بی نشانه های لازم و همراه با انواع صحنه سازی های سینمایی، در به در شهرها کرده اند، جز این پاسخی ندارد که چنان شاهانی، با چنین مشخصات و زمان تسلط که برشمرده اند هرگز در ایران آن عهد ظهور نکرده اند تا در گوشه ی مشخصی از خاک های این سرزمین افول و غروب کنند. اگر مسجد شاه و عالی قاپو را به وضوح تمام بنا شده به دست شاه عباس اول گفته اند، پس شاه عباس و دیگر شاهان صفوی یک موضوع پنهان مانده در تاریخ ایران نیستند که قبرشان را مفقود و پنهان و سفارش شده به اختفا بدانیم، مگر این که آنان از سرنوشت آرامگاه خویش، پس از مرگ بیمناک بوده باشند، که خود به توضیح و دلیل مفصل دیگری محتاج است، که تاکنون ارائه نکرده اند. (ادامه دارد)

+ نوشته شده توسط ناصر پورپیرار در پنجشنبه ششم دی 1386 و

مدخلی بر ایران شناسی بی دروغ و بی نقاب، ۱۲۰

آشنایی با ادله و اسناد رخ داد پلید پوریم

مدخلی بر ایران شناسی بی دروغ و بی نقاب، ۱۲۰

ناصر پور پيرار

برای درک این که سازندگان اسناد و توصیفات کنونی از ماجرای صفویه، تا چه حد ما را کودن فرض کرده و دست انداخته اند و چه لفاظی های داستان گونه ی پر اغراق و ناممکنی را، در تمام زمینه ها، از هخامنشیان پس از خشایارشا تا زمان قاجار، به خورد تاریخ وادب و فرهنگ این سرزمین داده اند، کافی است به نمونه ی زیر توجه کنید که یکی از الگوهای معمول چنین جعلیاتی است.

«پایتخت صفویه ـ در نیمه ی قرن هفدهم بنا به اظهارشاردن در داخل محیط ده فرسخی اصفهان ۱۵۰۰ دهکده وجود داشته و گرداگرد شهر ۲۴ میل راه بوده است و در درون دیوارهای آن که ۱۲ دروازه داشت، ۱۶۲ مسجد، ۴۸ مدرسه، ۱۸۰۲ کاروانسرا، ۲۷۳ حمام و ۱۲ قبرستان بوده است. تخمین کل جمعیت آن بین ۶۰۰.۰۰۰ و ۱.۱۰۰.۰۰۰ بوده و رقمی که اولئاریوس قید نموده، ۱۸.۰۰۰ خانه و ۵۰۰.۰۰۰ نفر جمعیت بوده که با میزان مندرج در سفرنامه ی شاردن زیاد اختلاف ندارد». (ایران و قضیه ایران، جرج. ن. کرزن، جلد دوم، ص ۲۷)

روایت کرزن از هر دو کتاب شاردن و اورلئاریوس، کاملا با متن اصلی آن ها و نقل های مشابه برابر است. اینک در سراسر ایران و با محاسبه کاروان سراهایی که در عهد زندیه و قاجار ساخته اند، بقایا و نشانه ی کمی بیش از ۸۰۰ کاروان سرا بر پاست، اما شاردن، در میانه ی ایام به اصطلاح دولت صفوی، فقط در شهر اصفهان ۱۸۰۲ کاروان سرا و در محیط ده فرسخی اطراف شهر ۱۵۰۰ دهکده را شمرده است، این ارقام همان اندازه قلابی است که گمان کنیم اصفهان عهد صفویه، درست برابر جمعیت امروز آن، بیش از یک میلیون نفر نفوس و چنین مساحتی داشته است!!! برای شناسایی اعضای این باند بی حیای دروغ پرداز، درباره ی همه چیز تاریخ ایرانیان، کافی است سری هم به آمار کتاب ناصر خسرو قبادیانی بزنیم که ظاهرا او هم در قرن پنجم هجری قمری، تقویم شمسی بسیار معتبری در بغل داشته است: «پنجم محرم سنه ی ثمان و ثلاثین و اربعمائه، دهم مرداد ماه سنه خمس عشر و اربعمائه، از تاریخ فرس، به جانب قزوین روانه شدم و به دیه قوهه رسیدم». حال آن که پنجم محرم سال ۴۳۸ هجری قمری با ۲۳ خرداد سال ۴۲۶ شمسی برابر است، نه دهم مرداد سال ۴۱۵ شمسی!!!؟

«از آن جا برفتیم، هشتم صفر سنه ی اربع و اربعین و اربعمائه بود که به شهر اصفهان رسیدیم. از بصره تا اصفهان ۱۸۰ فرسنگ باشد. شهری است بر هامون نهاده آب و هوایی خوش دارد و هر جا که ده گز چاه فرو برند، آبی سرد خوش بیرون آید و شهر دیواری حصین بلند دارد و دروازه ها و جنگ گاه ها ساخته و بر همه بارو و کنگره ها ساخته و در شهر جوی های آب روان و بناهای نیکو و مرتفع. و در میان شهر مسجد آدینه ی بزرگ نیکو. و باروی شهر را گفتند سه فرسنگ و نیم است و اندرون شهر، همه آبادان، که هیچ از وی خراب ندیدم، و بازارهای بسیار. و بازاری دیدم از آن صرافان که اندر او دویست مرد صراف بود و هر بازاری را دربندی و دروازه ای و همه ی محلت ها و کوچه ها را همچنین دربندها و دروازه های محکم و کاروان سراهای پاکیزه بود و کوچه ای بود که آن را کوطرازی می گفتند و در آن کوچه پنجاه کاروان سرای نیکو و در هر یک بیاعان و حجره داران بسیار نشسته». (ناصر خسرو قبادیانی، سفرنامه، به کوشش دبیر سیاقی، ص ۱۶۵).

هنگامی که این مقدمة الجیش دروغ نویسان، ناصر خسرو قبادیانی، در یک کوچه ی اصفهان پنجاه کاروان سرا سراغ دارد، آیا شاردن که پشت سی ام این قافله سالار سیاحان قلابی و یاوه باف است، حق ندارد در تمام اصفهان ۱۸۰۲ کاروان سرا بیابد؟!! برای اثبات درهم ریختگی سرسام آور کنونی، در این گونه موضوعات توجه کنید که ناصر خسرو در میان قرن پنجم هجری مسجد جامع اصفهان را دایر نوشته، اما اسکندر بیک، منشی بی خبر شاه عباس، گمان کرده است که مسجد جمعه را در زمان صفویه ساخته اند؟!!!

«آن چه در صفاهان جنت نشان احداث فرموده اند اولا در شهر مسجد جامع عالی واقع در جانب جنوبی میدان نقش جهان که طاق مقصوره اش نشانی از گنبد هرمان و با طاق نه رواق فلک توامان است و آن مقدار سنگ های مرمر که در جدار آن ثانی بیت المعمور به کار رفته، سیاحان عرصه ی گیتی کم تر نشان داده اند. مجملا آن معبد فردوس نما، در زیب و زینت و دل گشایی رشک مسجد اقصی است». (اسکندر بیک، تاریخ عالم آرای عباسی، ص ۱۱۱۱)

این تصویر شماره ی ۱۹ در جلد دوم کتاب «اسناد مصور اروپاییان از ایران» است، با شرحی بر آن که در زیر می خوانید. این نقاشی نیز در زمره ی همان گروه از تصاویری است که سازنده ی کتاب اسناد مصور، بر صحت و مطابقت آن با حقیقت گواهی داده است، اما در توضیحی که بر آن آورده، حکایت دیگری را قرائت می کنیم و با انکاری شیوا مواجهیم.

«براون تصویری از خود به جای گذارده به نام خرابه های شهر «مویر» این شهر که مابین قم و کاشان قرار گرفته بود گویا به کلی از بین رفته است. شاید اکنون دهی به این نام وجود داشته باشد که پذیرش آن نیز برای نگارنده مشکل است، ولی چنان که از قلاع مستحکم این شهر که در تصویر آمده معلوم است که در قرون وسطی عظمت به سزایی داشته است. در هر حال این تصویر سندی است مهم از یک شهر که گویا به کلی نابود و فراموش شده و مهم تر از آن، سندی است برای مطالعه ی قلاع نظامی قرون وسطایی ایران». (غلامعلی همایون، اسناد مصور اروپاییان از ایران، جلد دوم، ص ۲۰)

دارالمجانین پر و پیمانی است که برای دیوانگان ایران شناس بیگانه و خودی، یک تخت خالی هم ندارد! آن ها در حالی که کاسه طلای مخصوص خشایارشا را، از ۲۵۰۰ سال پیش، پشت به پشت و صحیح و سالم در بغل نگه داشته اند، از قبیل چنین شهرهای کاملی را، که می گویند چهار صد سال قبل یرپا بوده، گم شده می گویند!!! یافتن چنین حصار طویلی، با این همه برج مراقبت نزدیک به هم، در هیچ اقلیمی از زمین ممکن نیست. بازی سرمستانه، شوخ طبعی شنگول و خیال پردازی شیطنت آمیزی است که کسی با نام براون ناشناس، بر روی فرمی از معماری انجام داده و بنا بر حاصل آن، مدعی وجود و دیدار شهری در میان کاشان و قم، به نام فرنگی «مویر» شده است!!! آن هم در حالی که از این پندار سرخوشانه براون، در عالم واقع، بقایایی حتی به صورت آوار بر هم انبار، قابل دیدار نیست. مدون کتاب اسناد مصور اروپاییان، که پیش تر صحت و موجودیت مادی و اصلیت این تصاویر را تضمین کرده بود، در این جا ابتدا مردد است و پذیرش چنین نمایی از شهری بدون آثار را موجب بروز تردید می داند، اما این تزلزل، حتی به میزان طول سطری از کتاب اش نمی پاید و بلافاصله همین رسامی مسخره را به عنوان سندی برای قبول عظمت ساخت و سازهای نظامی در ایران قرون وسطی، به رخ تاریخ می کشد!!!

گمان می کنید این رسامی که به شماره ی ۱۲۱ در جلد دوم کتاب «اسناد مصور اروپاییان...» ثبت است، به کدام ماجرای مهم در زندگانی مردم زمان صفویه اشاره دارد؟ به مراسم ختنه ی ارامنه!!! تمام البسه افراد و کلاه های کشیش و مطران و نیز لوازم و آرایش موی زن خانه و پرده فرنگی است و تدوین کننده ی کتاب اسناد اروپاییان شرحی چنین برای آن تدارک دیده است.

«از مراسم ختنه ی ارامنه دو تصویر در دست است که یکی از آن ها در نسخه ی هلندی سفرنامه پیترو دلاواله آورده شده و دیگری نیز در نسخه ی هلندی سفرنامه ی توماس هربرت است که البته هیچ یک از آن ها نمی تواند مستند باشد و فقط از روی نوشتجات سفرنامه ها، هنرمندان تصوراتی کرده آن ها را به وجود آورده اند. چون نه پیترودلاواله و نه توماس هربرت هیچ یک طرحی از این مراسم نکشیده بودند». (غلامعلی همایون، اسناد مصور اروپاییان از ایران، ص ۱۳۱)

پس در سفر نامه ی پیترو دلاواله و توماس هربرت از ختنه ی ارامنه در اصفهان گفته شده و کار مصور کردن آن به دست کسانی بوده، که در خیال خود صورتی برای آن نوشتجات آفریده اند. به نظر می رسد که اعتراض مدون کتاب «اسناد اروپاییان» متوجه نقاش است که نحوه ختنه و مراسم آن را درست نمایش نداده و احتمالا از ذهن او هم نگذشته است که از این سیاحان عالی مقام دروغ پرداز بپرسد که مگر در بین ارامنه هم ختنه ی فرزندان، آن هم در این سن و سالی که در تابلو آمده، رواج داشته است؟!! حالا کسانی احتمالا خواهند نوشت که این تصویر از مراسم ختنه ی یک ارمنی مسلمان شده است تا نه فقط اصل ختنه غریبه و خنده دار بنماید بل شرکت کشیش و مطران در مراسم ختنه ی یک ارمنی از کلیسا برگشته نیز عجیب و غیر عادی و کاملا دموکرات منشانه جلوه کند!!! سرانجام پس از دو روز یک ارمنی آشنای نسبتا معمر یافتم، تصویر را نشان دادم و امکان صحت آن متن در عهد صفویه را پرسیدم، از شنیدن این دروغ چنان افروخته و برانگیخته شد که گمان بردم فی المجلس مستندات دیداری خود را رو خواهد کرد!!!!

این هم یک نقاشی دیگر، با نام مراسم دفن، که به شماره ی ۱۲۴ در جلد دوم کتاب «اسناد مصور اروپاییان...» چاپ شده و ظاهرا گورستانی را نشان می دهد که کسانی در حال دفن مردگان اند. تصویری است کاملا محصول خیال و بازتابی است از یک تصور بیمار گونه ی مالیخولیایی. در محوطه ای بسته و دیوار کشیده، چند مرده ی ملبس و ایستاده را با تیرک هایی به دیوار دوخته اند و کسانی با کلاه فرنگی مشغول کشیدن نعش هایی با دست های باز و پاهای برهنه به داخل گورند. هیچ عقل سلیمی زهره ی تفسیر این باسمه ی مسخره را ندارد، اما مدون کتاب «اسناد مصور اروپاییان...» گره کار این قبرستان را نیز، با تیز هوشی استثنایی خود، گشوده است.

«از مراسم کفن و دفن تصویری در دست است که کمی حیرت انگیز است و نمی توان تفسیری از آن نمود. این مراسم کفن و دفن شورشیان است که همین طور با لباس آن ها را در قبر می گذارند، یا شاید اصولا زنده به گور کردن را نشان می دهد، در هر حال این تصویر مستلزم مطالعه عمیق است». (غلامعلی همایون، اسناد مصور اروپاییان از ایران، ص ۱۳۲)

همایون راه حل برخورد با چنین نقاشی های احمقانه ای را، که از سوی جاعلانی بیمار به عنوان آثار حیات اجتماعی در ایران عهد صفویه به هم بافته اند، نه اعتراض به اصل اثر و رد امکان صحت آن، بل در این یافته است که آن مردگان بی صدای در حال ایستاده به دیوار دوخته را، شورشی شناسایی کند!!! آیا به گمان شما ما در دست کدام یک بیش تر اسیریم: مفسران وصله کاری که با هر تمهید در اعتبار دادن به این گونه به اصطلاح اسناد، استاد شده اند و یا خالقین اصلی کنیسه و کلیسایی این آثار؟!!

به این تصویر نیز که به شماره ی ۱۲۶ در جلد دوم کتاب «اسناد مصور اروپاییان...» و با عنوان مراسم سوگواری ارامنه ی جلفا ثبت است، و به آن ابنیه ی اروپایی و سقف های شیب دار و پنجره ها و نور گیرهای سراسری و آن اتاق های زیر شیروانی نگاه کنید که بیننده را به یاد گذرگاه شهرستانی در آلمان، هلند و یا فرانسه می اندازد. ظاهرا این جا محله ی ارامنه ی جلفای اصفهان در عهد صفویه است. مدون کتاب در شرح این نقاشی آورده است:

«از مراسم سوگواری ارامنه نیز تصویری در سفرنامه ی براون آورده شده است که خانم های ارمنی را در قبرستان ارامنه و طریق سوگواری آن ها را نشان می دهد. در طرف راست گویا خود براون نقش گردیده است. مراسم سوگواری ارامنه ی جلفا برای سه پادشاه مقدس (سه مغ) در تصویری در سفرنامه ی پیترودلاواله به نمایش درآمده است که یگانه سند تصویری از این نوع به شمار می رود». (غلامعلی همایون، اسناد مصور اروپاییان از ایران، ص ۱۳۳)

از طریق دقت در این میراث و متون بی پایه، که قصد نمایش ناشیانه گوشه هایی از روابط اجتماعی در ایران عهد صفویه را دارد و نیز توجه به داده های بی بنیان و مضحکی، که از قول سیاحان اروپایی در این همه سفرنامه ی قلابی ثبت کرده اند و نیز از راه کنکاش در متن تواریخی که به نام صاحبان تالیفی چون اسکندر بیک، برای آن دوران ساخته اند، مورخ در می یابد درست همانند توصیف هایی که در باب ایران پیش و بعد از اسلام رایج است، کسانی در کار ایجاد اغتشاش در ذهن ایرانیان در باب صفویه با مقاصدی مشخص اند. بدین ترتیب عمده ترین اطلاعات امروزین ما درباره ی روابط و مسائل اجتماعی عهد صفویه از مطالبی ماخوذ است که هیئتی ظاهرا سفر نامه نویس و دیدار کننده ی ایران آن زمان، در یادداشت های گوناگون به شرح آورده اند. جهت عمده ی این کوشش تالیفاتی، که سریعا در اروپا رواج داده اند، در وحله نخست تثبیت و رسمیت دادن به شاهان بی نشان و بدون گور صفوی، القاء سرزمینی کهن و آباد و با روابط اجتماعی گسترده به نام ایران و در عین حال نمایش نحوه ی مدیریت فرمان روایانی است که از تجاوز جنسی به مهمان فرنگی خود نیز پرهیز نداشته اند، با هر بهانه در برابر چشمان خارجیان آدم می کشته اند، گوش و بینی می بریده و شقه می کرده اند، تا کسانی در غرب وسوسه نشوند که پیش از اتمام پروژه ی ایران سازی آن ها، میل دیدار از این سرزمین را داشته باشد. این نمونه ی کهنه تر همان اسلوبی است که امروز موجب هراس دیدار کنندگان معمول جهان از سرزمین های شرق اسلامی و آفریقا شده است، تا پول های شان را تنها در طرب خانه های آمریکا و اروپا هدر دهند.

«در سفرنامه های مختلف صحنه هایی از سر بریدن، پوست کندن، کور نمودن، بینی بریدن و غیره نمایش داده شده که یکی از آن ها صحنه ای است که در سفرنامه ی ته ونو، از بریدن بینی مشاهده می شود. در سفرنامه ی شاردن تصویری از کارهای ژوزف گرلو آورده شده که یک نجیب زاده را در بند نشان می دهد». (غلامعلی همایون، اسناد مصور اروپاییان از ایران، ص ۱۳۸)

چنان که مشهود است این یادداشت ها جز اشاره های گذرایی به عیوب باورهای کنونی ما در عرصه های متنوع نیست. به گمان من بررسی عالمانه و منتقدانه ی متون سفرنامه هایی که در باب ایران پیش و پس از صفویه، تا مقطع پایان قدرت شاه عباس اول نوشته اند و تطبیق مطالب آن ها در زمینه هایی یکسان، کار غول آسای روشنگرانه ای است که فصل مشبع و پر باری از کوشش محققان آتی ما را پر خواهد کرد و پرده از بی فرهنگی کامل غربیان و بی ارزشی ایران شناسی جا داده شده در دانشگاه های غربی کنیسه و کلیسایی موجود نیست. (ادامه دارد)

نوروز جشن فرا ایرانی!مهندس حسن راشدی

نوروز جشن فرا ایرانی!مهندس حسن راشدی

آيينهاي نوروزي در ميان اقوام و فرهنگهاي گوناگون مجموعه اي از آيينهاي مشترك و يا مشابه، از ديرينه روزگاران در ميان مردم ساكن در فلات ايران و سر زمينهاي همسايه دور و نزديك آن رايج بوده است و گراميداشت اين آيينها به دوراني بر ميگردد كه هنوز اقوامي كه امروزه از آنها به نام آريايي نام مي برند و گروهي از آنها پارسيان ناميده ميشوند از استپهاي جنوب سيبري به مناطق فارس نشين ايران امروزي مهاجرت نكرده بودند !

گرچه برخي، اجراي مراسم نوروزي در دربار پادشاهان هخانشي و ساساني را دليل بر منسوبيت اين جشن به پارسيان مي دانند ولي نوروز بسيار كهن تر از زمان حاكميت پادشاهان هخامنشي و ساساني در ايران است!

اجراي مراسم نوروزي در دربار پادشاهان هخامنشي و ساساني بيشتر از ويژگي عموميت و فراگيري اين جشن در ميان همه طبقات اجتمايي اقوام و ملل تحت حاكميت پادشاهان پارس در آن دوران حكايت دارد .

نظير جشن نوروز ، در ميان بابليهاي ساكن بين النهرين جشني بوده است موسوم به "زاگموگ" كه در سالهاي حدود 230 پيش از ميلاد، در فصل اعتدال ربيعي، در يازده روز از اول ماه نيسان بر گزار مي شده است.

اين جشن به ياد و احترام " مردوك " بت بزرگ بابليان در معبد " آزگيلا" واقع در شهر بابل برپا مي شده است.

نوروز در ميان فنيقيهاي حوزه درياي مديترانه، در ميان يونان باستان، در آسياي صغير، مندائيان (سامي زبانان عراق)، جزيرة العرب، مصر و آسياي ميانه گرامي داشته مي شد.

مراسم جشن نوروز در كتاب مشهور "سينوحه پزشك مخصوص فرعون " در سفر سينوحه و نوكر وي كاپتا به كشورهاي امروزي خاورميانه نيز ديده مي شود.

امروزه اين جشن علاوه بر ايران در بين مردم جمهوريهاي آسياي ميانه، جمهوري آذربايجان و تركيه نيز بر گزار ميشود.

نوروز در ميان مردم آذربايجان جنوبي با نامهاي "تزه ايل بايرامي" ، "بايرام" ، "يئنگي ايل" با مراسم خاص جشن گرفته ميشود.

اصولا مردم آذربايجان بخصوص مردم شهرهاي اردبيل، خلخال ،خياو (مشكين شهر)، گئرمي، مغانشهر (پارساآباد) ، بيلسوار و ديگر مناطق مغان از نام "نوروز" براي مراسم سال نو استفاده نمي كنند ، "بايرام " و "تزه ايل بايرامي " مشهورترين و متداولترين نام براي " نوروز " در ميان آنان است.

علاوه بر جشن نوروز جشن ديگري نيز كه به "مهرگان" مشهور است و در گذشته هاي دور و در پاييز بر گزار مي شده است باز از طرف عده ايي به پارسيان نسبت داده ميشود در حالي كه اين جشن نيز مبدا و منشأ بسيار قديمي تر از بر گزاري اين جشن توسط پارسيان در ايران دارد چنانچه "منوچهري دامغاني" شاعر معروف نيمه اول قرن پنجم هجري در مسمطي مي گويد :

شاد باشيد كه جشن مهرگان آمد

بانگ و آواي دراي كاروان آمد

كاروان مهرگان از "خزران " آمد

يا ز اقصاي بلاد "چينيان" آمد

نه از اين آمد ، بل نه از آن آمد

كه ز فردوس برين وز آسمان آمد....

در اين شعر "منوچهري" جشن مهرگان را بر آمده از ميان "تركان خزر" و يا از "بلاد چين" دانسته و در آخر مي گويد شايد اين جشن از بهشت برين آمده باشد!

آيين نوروز و حتي مهرگان جشني به مراتب باستاني تر حضور پارسيان در ايران بوده و مربوط به همه اقوام ساكن در آسياي دور ، آسياي ميانه ، آسياي نزديك و حتي آفريقا بوده است كه پارسيان نيز بعد از مهاجرت به ايران آنرا از بوميان ايران فرا گرفته گرامي داشتند!

مهندس حسن راشدی








maandag 17 maart 2008

ريشه شناسي زبان ترکي آذربايجان

ريشه شناسي زبان ترکي آذربايجان

.ExternalClass .EC_hmmessage P {padding:0px;} .ExternalClass EC_body.hmmessage {font-size:10pt;font-family:Tahoma;} ريشه شناسي زبان ترکي آذربايجان

• زبان سند هويت هر ملتي است. سندي که اثبات آن تبلور ذات هر خلقي است. در واقع موجوديت هر ملتي در اين کره خاکي نشانگر حضور زباني اوست.
امکان ندارد ملتي با کساني که زبان و موجوديت آنها را به سخره گرفته اند، با گرايشات صميمانه برخورد کند. ناسيوناليسم اينجا واژه بي معنايي است.
جاي تاسف است که روشنفکران غير ترک به سبب نبود رايط نشر و پخش آثار اهل قلم ترکي گوي، چندان آشنايي با اين آثار ندارند.

حميد داديزاده

شنبه ۶ تير ١٣٨٣ – ۲۶ ژوئن ٢٠٠۴

زبان سند هويت هر ملتي است. سندي که اثبات آن تبلور ذات هر خلقي است. در واقع موجوديت هر ملتي در اين کره خاکي نشانگر حضور زباني اوست. زباني که مورد تکلم واقع مي شود از طريق اصوات، هجاها و آثار مکتوب سند زنده اي بر جاي مي- گذارد، سندي که جزيي از ميراث بشري است و بر همه انسانهاي فکور است که از موجوديت ، حق حيات و فضاي تنفسي آن زبان در ابعاد گوناگون مدافعه نمايند. اين سند در وجود فيزيکي و آثار معنوي ميليونها انساني حک شده که به آن زبان سخن ميگويند.بنابراين رسميت هر زباني را نه حاکمان، بلکه خود ملتي که به آن زبان لب مي گشايند، تعيين مي کنند. پس به سخني، هر زبان براي ملت صاحب زبان رسمي است. زبان ضمنا آ ئينه اي است که هر ملتي خود را، در گذرگاه تاريخ، در آن مشاهده مي کند. اين سند زنده در آئينه تاريخ جهان مي درخشد هر چند که عده اي بخواهند اين سند و اين آئينه را مخدوش و تيره ببينند.

زبان هيچ ملتي در عرف بين الملل نيازي به اثبات ندارد، بزرگترين دليل وجودي هر زباني حضور ملتي است که به آن زبان تکلم مي کنند و با اين طريق کاروان تمدن بشري را غنا مي بخشند، خواه اين متکلمين زباني ميليوني باشد يا کمتر. کميت در عرصه موجوديت زباني زياد مورد اختلاف نيست. زبان ها با تفاوتهاي خويش موزائيک زيبائي از ملل و نحل در جهان پديد آورده اند، جهاني که در مواردي قدرتمندان بر آن شده اند اين سند هويت و اين آئينه زلال بشري را مکدر کنند. براي مثال خواندن" کتاب کوچه" اثر زنده ياد شاملو، نوعي گردشي است در قلمرو مردمي که به فارسي دري صحبت مي کنند، هر چند که خود استاد فقيد ريشه ترکي داشته باشند. .و با مطالعه اشعار نسيمي و اثر ماندگار شهريار، حيدر بابايه سلام، نيز خواننده در مسير رودخانه اي سير مي کند که روح و روان مردم ترک آذربايجان را به تصوير مي کشد.زباني که نه فقط کدهاي بيجان و حرفهاي قراردادي الفبا، که روح و روان مردمي را در يک مقطع تاريخي نشان مي دهد. اين همان زباني است که من با آن بزرگ شده ام، زباني که ترنم کننده آمال و آرزوهاي يک ملت اصيل است.با اين وجود، ما مشاهده مي کنيم که در عرصه قدرت و حکومت در مواردي تلاش مي شود که فرهنگ و زبان ملتي به سخره گرفته شود و به سخن قالتونگ(Galtung ۱)” معنا و مفهوم زبان ملتي توسط حاکمان معني شود و تعريف گردد نه خود مردم". و اين اوج فاجعه است که ديگران بر ملتي خير و شر تعيين کنند که به سخن روان شناسان نوعي" آگاهي يا وجدان استعمارشده" در ملتي پديد آورند.(۲) به اين صورت، براي مثال، در شهري که بيش از يک ميليون نفر جمعيت دارد و مردم قرنهاست به زبان ، در اين مورد، ترکي آذربايجاني ، صحبت مي کنند، کتابخانه اش قفسه اي از کتابهاي ترکي آذربايجاني نداشته باشد و يا در دادگاههايش زنان و مردان و شهروندانش نتوانند به زبان خود از خود دفاع کنند. اين همان " آگاهي استعمار شده" است. اينجا ملتي است که نفوذ(Penetration) زبان بيگانه يا حاکم سبب شده که مليت خود را تسليم ديگران نمايد که به اين حالت" submissiveness" يا تسليم بي قيد وشرط گفته مي شود. اين حالت رواني اگر ادامه پيدا کند نوعي" تخريب رواني" براي ملتي پديد مي آورد. خوب اين زبان چيست و زبان چه جايگاهي در جامعه بشري دارد و زبان ترکي آذريايجاني از کجا سرچشمه گرفته است. اما قبل از همه، .در همين ابتدا بايد به فهرستي از فاکتها و حقايق اشاره شود تا خواننده دقيق با برخي از بد يهييات زبانشناسي آشنا شود.

- زبانها در عين تفاوتهاي ريشه اي از مشابهتهاي زيادي برخوردارند.
- زبانها از نظر ساختاري در گروههاي مشابه طبقه بندي ميشوند.
- زبانها همواره در طول زمان در داد و ستد بوده و متاثر از يکديگر بوده اند.
- برخي از زبانها به سبب تهاجمات استعماري و فقر فرهنگي در معرض نابودي قرار دارند.
- علي رغم اختلافات عجيب و قريب بين زبانها و کدهاي آنها، زبانها به تعبيري از ساختار واحدي برخوردارند.
- زبان هيچ ملتي برتر و يا پستتر نيست، و اين قدرتهاي فائقه اقتصادي و يا امپراطوريهاي مالي است که سبب فراموشي ويا به حاشيه افتادن زبانها ميشود.و اين کار با کوچهاي اجباري يا اسکانهاي ناشي از شرايط ناخواسته حاصل مي گردد.
- زبانها در خانواده هاي زباني طبقه بندي مي شوند و اعضا هر خانواده زباني شاخه اي از درخت زبانشناسي بشري است.

قبل از همه، در ريشه شناسي زبان ترکي آذربايجاني بايد توجه نمود که تمام زبانهاي دنيا در مسير زندگي بشري و تاريخ او، از پيچ و خمهاي فراواني گذشته و از دوران قبل از کتابت و الفبا عبور کرده ، تا امروز رسيده اند. با توضيح بيشتر، زبانهايي که قدرت انطباق با شرايط زمان داشته و از تهاجمات ضد زباني گريخته اند، تا امروز حضور خود را به اثبات رسانده اند. در اين رهگذر انسانهاي باستان بنا به شرايط ز يستي خود، هر کدام به شکل ويژه اي از زبان و کتابت و نوشته ، منطبق با وضع زيستي خود، استفاده کرده است. براي مثال، ملتهايي که در زندگي کوچ نشيني بوده اند، فن کتابت و زبان آنها به سبب کوچهاي مداوم و درگيريهاي خشن براي دسترسي به مراتع، دستخوش تغيير بوده و قضاوت علمي در مورد ريشه زباني آنها مشکل به نظر مي رسد. براي مثال، زبان انگليسي امروزي که حدود يک ميليارد مردم جهان به آن آشنائي دارند، حدود شش سده پيش به نوعي کتابت ميشد که آثار آن زمان براي خواننده معمولي امروزي نامفهوم است. بنابر اين بهتر است به ريشه کل زبان بشري اشاره شود و نظر دانشمندان معاصر و پژوهشگران جديد آورده شود تا اينکه در ريشه شناسي زبان ترکي آذربايجاني مردم ايران نيز تامل علمي به عمل آيد.

در زمينه ريشه شناسي زبان ترکي آذربايجان نظرات متفاوتي ابراز شده است و گاهي ضد و نقيض. واين برخوردها سبب شده که ذهن عامه نسبت به آن در ابهام قرار گيرد.

"مريت روهلن" Merrit Ruhlan مي نويسد هر چند که دانشمندان هر کدام در محل کار خويش به صورت جداگانه اي کار مي کنند، اما در واقع هر کدام بخشي از موضوعات علمي را مورد بررسي قبرار ميدهند که در کل همه به هم مرتبط مي گردند. او ادامه ميدهد که با کمال تعجب با مطالعه آثار زبانشناسان و مشاهده نزديکي در واژگان و ساختارهاي زباني به اين نتيجه رسيده که از حدود ۵ هزار زباني که امروز در جهان تکلم ميشودو و با بررسي نزديکيهايي که در اين زبانها به چشم ميخورد، اين نتيجه حاصل مي شود که تمام اين زبانها در واقع از يک زبان اجدادي، زبان واحد باستاني ريشه گرفته اند.(۳) اما اگر به جامعه امروزي ايران نظر کنيم در يک جمله ميتوان گفت که اين هم از کرامات تظامات استبدادي است که ملتي بايد براي اثبات موجوديت زباني خويش فرياد بکشد.

در جامعه چند زباني ايران زبان ترکي آذربايجاني هنوز جايگاه خود را نيافته است. اميد ميرود که روند عمومي بيداري اجتماعي يا موج عظيم رنسانس فرهنگي ، که آغاز شده، بتواند زبان ترکي آذربايجاني را نيز در مقام مناسب خود بنشاند.زباني که ميليونها نفر از مردم آذربايجان ايران به آن تکلم مي کنند، و در طي قرون و اعصار همچنان از گذرگاهاي خطرناکي گذشته و بارها در معرض مرگ قرار گرفته است. زباني که بنا به نظر زبانشناسان کامل، و از نظر استروکتور گرامري و ساختار نحوي انسجام دارد. هر چند اين زبان در ايران حالت رسمي نداشته و به زبان مکتوب ديواني ارتقا نيافته، اما توانمنديهاي ساختاري اين زبان سبب شده که با وجود تسلط سياستهاي ترکي ستيزي و ممنوعيت پخش و نشر آثار خلاقه به اين زبان، هنوز جان سختي از خود نشان دهد و از طرق فعاليتهاي غير رسمي و ادب دوستانه زنان و مردان آذربايجان در زمره زبانهاي زنده ولي در حال خطر endangered به تنفس خود در کلني زبانهاي ديگر ادامه دهد. زبان ترکي، که يکي از شاخه هاي آن در آذربايجان مورد تکلم واقع ميشود، همانند ساير زبانهاي مرسوم در جهان، زباني است که ساختار قانونمند دستوري خود را دارد و تا کنون آثار ماندگاري به اين زبان چاپ شده است.

در ايران، به لحاظ سياستهاي فرهنگ ستيزانه طوري با اين زبان برخورد شده که حتي عده اي از خود صاحبان اين زبان از تکلم به آن شرم زده ميشوند. البته اين سياست ويژه ايران نيست، به پژوهش زبانشناس برچسته سوئدي، اسکوتناب کانکاش، در ممالکي که زبان حاکم ديگر زبانها را به حاشيه رانده و ممنوع نموده، تکلم به زبان مادري براي زبانهاي غير رسمي "با احساس شرم" همراه بوده است)۴ (اين ضايعه فرهنگي در ايران جراحات عميقي در سينه ميليونها انسان نهاده است. جراحاتي که در طي دهه ها زبان ستيزي و تلاش براي حذف اقتدار ملت آذربايجان ضربات جبران ناپذيري بر پيکر اين ملت وارد کرده است. ملتي که کودکانش در يک آشفتگي آموزشي قرار داشته و در حالت "suspension "يا سردرگمي و آويختگي زندگي کرده اند. مطمئن هستم که درک عمق اين جراحت که سينه ملت آذربايجان را دريده و ميليونها انسان را در مرز و بوم خويش به شهروندان درجه دو تبديل کرده، مورد توجه روشنفکران فارسي زبان قرار گيرد. حق تکلم، آموزش، و احترم به زبان ملتها جزئي از مولفه حقوق بشر و پايه دموکراسي است . با آبادي وپيشرفت اجتماعي هم مرتبط است. . و در واقع ناتواني اهل قلم فارسي زبان از درک پيامدهاي ممنوعيت زباني سبب شده که اين جماعت جاهلانه به موضع انکار بيفتند و يا در بهترين شکل از طرح مسئله خودداري کنند و به آن با ديد "کاهشگرانه" (reductionism) بر خورد کنند.

اينجا نه ناسيوناليسم آذري مورد نظر من است، نه ساير نظرهاي سياسي. اينجا طرح اين فکر در ريشه شناسي زبان ترکي مطرح است که قبل از هر برنامه سياسي اجتماعي، بايد با زبان يک ملت بزرگي، ابتدا به عنوان هويت فرهنگي و حق ذاتي آنها، برخورد کرد. امکان ندارد ملتي با کساني که زبان و موجوديت آنها را به سخره گرفته اند، با گرايشات صميمانه برخورد کند. ناسيوناليسم اينجا واژه بي معنايي است، اينجا ميدان وسيع تنفس زباني ملتي در نظر است که طبق مصوبات سازمان ملل زبانش بايد رسميت يابد- اينجا هيچ سخني از سياست و برخورد سياسي نيست، بلکه به طور شفاف سخن از جامعه اي است که تقريبا از هر دو نفر يک نفرش خواستگاه ترکي دارد و به شاخه هاي مختلف زبان ترکي تکلم ميکند ، در حالي که از نظر ساز و کارهاي رسمي در آموزش و ساير امور جامعه زبانش غايب است، زبانش در حاشيه است، زبانش به اشکال مختلف سرزنش و تحقير ميگردد. اينجا سخن از زبان ملت است نه ملي گرائي.اينجا تاکيد بر موجوديت و حيات اجتماعي ملتي است، نه ناسيوناليسم کور سياست مردان. اينجا سخن از زبان و حيات کودکاني ميرود که دهه هاست عليرغم مصوبات جهاني از حق رشد و نمو کودکانه به زبان مادري خود محرومند. آنان همانند کودکاني هستند که از آغوش مادرانشان به زور گرفته شده اند. چرا که زبان مادري همراه شير مادر آغوشي گرم و عاطفي براي کودکان محسوب مي شود. ابنجا سخن از تخطئه زبان و ادب ملتي است. حال آنکه علم زبانشناسي ميگويد هيچ زباني برتر از ساير زبانها نيست و چنان که در اين نوشتار خواهد آمد زبان ترکي از نظر توانائي دستوري، آواشناسيphonemes, morphemes) ) و مورفولوژي از زبان فارسي ظرفيت بيشتري دارد.

زبان امروزي ترکي که مردم آذربايجان ايران به آن صحبت مي کنند، شاخه اي از خانواده بزرگ زبانهاي ترکي Turkic languages” است. خود اين خانواده نيز در طبقه بندي زبانها، از زبانهاي زير خانواده گروه زبانهاي آلتائيک Altaic شناخته ميشود.

"خانواده زبانهاي ترکي اشتراکات خيلي نزديکي به يکديگر نشان مي دهند. اين همانندي در عرصه آواشناسي، مورفولوژي (تحولات لغوي) و ساختار نحوي آنهاست. در بين اين زبانها تنها زبانهاي چوواش، خلج، و ياکوت با ديگر خانواده زبانهاي ترکي تفاوت قابل توجه دارند. نزديکترين سوابق اين زبانها در کنار رودخانه اورخون در مغولستان و نيز دره رودخانه يئني سئي در روسيه مرکزي و جنوبي وجود دارند که به قرن ۸ برميگردد." براي نشان دادن خانواده زبانهاي ترکي و درک ريشه هاي زبان ترکي آذربايجاني اينجا عين ترجمه طبقه بندي زبانها از ديد زبانشناسان معتبر آورده ميشود. جالب اينجاست که بيشتر عالمان زبانشناسي تاريخي در اين مورد هم نظرند: زبانهاي ترکي با توجه به ريشه هاي تاريخي، معيارهاي جغرافيايي و اصول زبانشناسي به شاخه هاي زير تقسيم ميسوند:

۱-زبانهاي اوغوز يا زبانهاي جنوب غربي که شامل زبانهاي ترکي عثماني، قاقوزGagaus، ترکي (آذربايجان)، ترکمن، و ترکهاي خراسان." در اين طبقه بندي به لحاظ توجه به اشتراک زبانها از نظر موقعيت جغرافيايي جايگاه زبان ترکي امروزي آذربايجان ايران نيز مشخص مي شود.
۲-زبانهاي قبچاق يا زبانهاي شمال غربي: اين شاخه شامل زبانهايي از خانواده زبانهاي ترکي است که عبارتند از زبانهاي قازاک، قره قالپاک، نوقاي، تاتار، و باشقير، لهجه هاي سيبري غربي، تاتارهاي کريمه، کوموک، کاراچاي، بالکار و کاراايت.Karaite”
۳-شاخه جنوب شرقي يا گروه اويغور چاغاتي uyghur chagati” “که در برگيرنده زبانهاي اوزبک، اويغور، اويغور زرد، و سالار Salar” “با ريشه اوغوز.
۴-گروه شمال شرقي ياسيبريايي شامل زبانهاي ياکوت Yakut(ساخا)، دولقان “Dolgan”، آلتاي، خاکاس ، شور Shor تووان Tuvan ، و توفا (.( Tofa
۵-زبان چوواش که زبان منطقه ولگاست.
۶-زبان "خلج" khalaj) ) زبان متباعد مرکزي ايران است.(۵)

منظور از زبان خلج همان گويشي از زبان ترکي است. بر اساس داده هاي سايت ميراث فرهنگي، استان مرکزي دربرگيرنده ساکناني با ريشه زبان ترکي هستند. طبق اين نوشته و به نقل از سايت "سوزوموز""زبان ترکي زبان اصلي اهالي اکثريت نقاط روستائئ شهرستان ساوه مي باشد.(شاهسون بغدادي، اينانلو، مغنها، ايل مغان، ترکمن....اغلب روستائيان به يک گويش ترکي(منظور زبان ترکي آذربايجاني است.م.ب) و اندکي به گويش ترکي خلجي سخن مي گويند.&

طبق اين نظر، جايگاه و خواستگاه زبان ترکي آذربايجاني روشن مي گردد. اين زبان در زمره زبانهاي جنوب غربي خانواده زبانهاي ترکي محسوب مي شود. استاد رحيم رئيس نيا نيز در نوشتاري که در مورد زبان ترکي تهيه کرده، ريشه شناسي زبان ترکي اذربايجاني را چنين ذکر مي کند که به نوعي با پژوهش زبانشناس فوق هماهنگي دارد:

"زبانهاي ترکي به چندين شاخه و شعبه تقسيم مي شوند که ترکي آذربايجاني به گروه غربي خانواده زبانهاي ترکي وابسته است. به نظر وي"منابع اصلي زبانهاي منسوب به شاخه غربي خانواده- هاي ترکي و از آن جمله زبان آذربايجاني عبارت بوده است از: زبانهاي قبايل و طوايفي که به نام هاي ساک- سکيف- سکا، گاس، گاسبي، گاسيت، خزر، سابير، سووار، هون، گوي ترک، تورک غز، اوغوز، قبچاق، و... شناخته شده اند. اينان در سده هاي پيش از ميلاد و نيز در نخستين هزاره ميلادي در اطراف درياي خزر مسکن گزيده اند. زبان آذربايجاني نيز به مانند ساير زبانهاي وابسته به گروه غربي تحت تاثير حوادث اجتماعي-تاريخي پيچيده اي به صورت زبان واحد خلق تشکل يافته است" (۶)

دليل عمده اي که زبانشناسان تاريخي مي آورند که زبانهاي ترکي از خانواده زبانهاي هند و اروپايي نيستند، توجه به ساختار هجايي و آواشناسي اين زبان است. البته اشکال ديگر دستور و نحو زبان ترکي آذربايجاني نيز نشانگر اين است که اين زبان خود استقلال زباني دارد. تفاوت و در واقع خصيصه بارز زبانهاي ترکي در کميت حروف صدادارست. وجود نه صدادار به اين زبانها "هارموني هجايي"(۷) مي دهد که در زبانهاي" دري" (فارسي) نيست. علاوه نوع پيچيده پيشوندها و پسوندها نيز نشان مي دهد که ساختار زبان ترکي و ظرفيتهاي آن با زبانهاي هند واروپايي متفاوت است. مثال ,واژه کول (خاکستر) کول-لر(خاکسترها)، کول-لر-ي (خاکسترهايش) و واژه قول (برده) قول-لار (برده ها)، قول-لاري (برده هايش) نشان مي دهد چه هماهنگي و هارموني در زبان و نوع تلفظ واژه هاي صدادار وجود دارد. به هارموني صداها در پسوند"لر" "لري" و نيز "لار" و لاري" توجه کنيد، با مقايسه اين نوع هارموني مصوتها مي توانيد پي ببريد که در زبان دري فارسي اين امکان گردش هجايي وجود ندارد. دکتر زهتابي در کتاب با ارزش خويش، به نام "معاصر ادبي آذري ديلي" براي نشان دادن جايگاه زبان ترکي آذربايجاني، با استادي و ايجاز خاصي انواع حروف صدادار را توضيح داده اند.(۸)

مثل هر زبان ديگري زبان ترکي آذربايجاني مسير تاريخي ناهمواري طي کرده و به امروز رسيده است.نوع به کار بردن پسوند در اين زبان، بي آنکه آسيبي به خود کلمه وارد شود، سبب شده که اين زبان از يک استاندارد خوبي از نظر زبانشناسي برخوردار باشد که براي يادگيرنده زبان آسان خواهد بود. براي مثال کلمه"ائولريمده" (evlerimde)" در خانه ما" از واژه اصلي "ائو"(خانه) "لر" علامت جمع، "ايم"پسوند مالکيت، "ده" پسوند مکاني به صورت يکدست و هماهنگ استفاده شده است. حال زماني که کلمه در زبان ترکي آذربايجاني از حروف صداداري بهره گيرد که از ته دهان تلفظ ميشوند، تمام پسوندها نيز خود را با آن صدا هماهنگ مي کنند. مثال "اوتاق"، اوتاقلار، اوتاقلاريمدا، اوتاقلاريمداکي، اوتاقلاريمداکيلار و ترکيب "اتاق-لار-ايم-دا-کي-لار-دان" (از چيزهايي که در اناق هايم هستند) نشان دهنده سياليت و ظرفيت گسترش ساختاري اين زبان است.(۹) اين ساختار ويژه زباني سبب شده که به زبانهائي که هنگام اضافه شدن پسوندها، ريشه کلمه ثابت بماند، زبان التصاقي (agglutinate) گفته مي شود. در زبانهاي التصاقي نه تنها ريشه افعال هنگام صرف شدن ثابت مي ماند، بلکه در تمام کلمات ديگر نيز هنگام افزوده شدن پسوند، اصل کلمه بي-تغيير مي ماند. ضيا صدر و دکتر زهتابي نيز ريشه زبان ترکي آذربايجاني را جز زبانهاي التصاقي دانسته اند.با اين تفاوت که برخلاف بيشتر منابعي که من مراجعه کردم و در کتاب شناسي استاد ر..رئيس نيا هم ذکر شده، دکتر صدر زبان ترکي آذربايجاني را از نظر ساختاري از زبانهاي اورال آلتائي نمي داند، چرا که او باور دارد که زبانهائي خارج از خانوادهاي اورال آلتاي در اين گروه وجود دارند که التصاقي هستند .۱۰

اين که شکل گيري کامل فرم زبان ادبي ترکي آذربايجاني چه زماني بوده، اطلاع دقيقي نداريم،اما کتيبه هاي اورخون يئني سئي يا يئني سو را ميتوان نام برد که ترکيب دستوري واژه ها و صوت شناسي کلمات موجود نشان مي دهد که اين سند از قدمت بيشتري برخورداراست. با اين حال اکثر منابع بر آنند که زبان هاي شکل يافته خانواده ترکي بيشتر از قرن هشتم ميلادي آغاز شده است. در اين مورد زبانشناسان با توجه به نوع زبانهاي ترکي، تکامل هر کدام را به قرون مختلف نسبت مي دهند. زبانهاي ترکي آسياي ميانه قرن هشتم شکل ميگيرند، حال آنکه شکل گيري زبان ادبي "اويغوري" را ما بين قرون نه تا چهارده مي دانند.(۱۱( شيوه زندگي کوچي و نوع معيشتي و زيستي اجداد ترک آذربايجاني و طرز نگاه آنها به جهان و طبيعت سبب شده که صاحبان اين زبان از ثبات اجتماعي برخوردار نباشند. تهاجمات و لشکرکشيهاي مدام باعث شده که اين ملت در حالت کوچ قرار گرفته و از اقتدار دولتي بهره نداشته باشد. حضور جمعيت مختلف ترک در سراسر ايران و نيز ساير ممالک دليل بر همين است. با وجود عدم امکان آموزش رسمي زبان ترکي آذربايجاني در ايران و با وجود ممنوعيتها و محدوديتها و تحقيرها در پخش و نشر آثار اهل قلم اين خطه، زبان ترکي آذربايجاني به سبب ظرفيتهاي دستوري، ساختار نحوي، آوائي و نيز قدرت واژگان، زبانيت و زندگي و تکامل خود را پيش گرفته و جلو رفته است. طبق آمار سال ۱۹۹۷ حدود% ۳۷.۳ از جمعيت ايران به اين زبان تکلم مي کنند.

با اين حال در جامعه ايران سنت ديرينه استبداد سبب شده که واقعيات فرهنگي و آکادميک نيز بنا بر اميال و منافع حاکمان تحريف گردد. البته داشتن عقايد و آرا گوناگون در مسائل علمي يک موضوع طبيعي است. نکته مورد نظر من انکار و حذف است که نادرست است.

در مورد ريشه شناسي زبان ترکي آذربايجاني نظري هم وجود دارد که زبان ميليونها مردم آذربايجان را به زباني از ريشه هند و اروپائي نسبت مي دهد و از آن به عنوان زبان ":تاتي” و "هرزني" نام مي برند. حال آنکه در ميان آذربايجانيها واژه "تات" و "تاتي" به کساني اطلاق مي شد که آذربايجاني نيستند.همانگونه که تازيان، غير عرب را عجم مي خواندند. خود کلمه "تات" به نوعي با واژه روسي "تاتي" با هم به کار گرفته شده است. تاتها در مناطق قفقاز زندگي مي کردند، در ايالات"سيازان" Siazan ، ديويچين، قوبا، قوناق کند، شماخي، اسمايلين.، در شهر باکو و در شبه جزيره آَبشرون، در شمال شرقي آذربايجان. تاتها قوم مستقلي بودند که در کنار آذربايجانيها زندگي مي کردند. ريشه زباني آنها روشن نيست ، طبق آمار موجود در يک سند، تاتها که در آباديهاي شمال ايران و اطراف تهران زندگي مي کردند، ۲۸۴۳۳ نفر آمارگيري شده اند. در اين سند ذکر شده است که "تاتها" از نظر ديني هم به مسلمان، مسيحي و يهودي منشعب مي شوند. زبان شناسان بر آنند که زبان تاتها با زبان ترکان آذربايجاني مشابه نبوده است. تاتها بر خلاف ترکان آذربايجاني هيچ وقت زبان کتبي نداشته اند، آنها در باکو به يادکيري زبان ترکي پرداختند. نکته قابل ذکر اين است که سياستهاي تک زباني و استحاله گري سبب شده که تاتها در ايران به کلي به زبان فارسي بگروند . تاتها در آذربايجان شمالي در دوران حاکميت شوروي عمدتا در باکو زندگي مي کردند. سياستهاي شوروي در آن زمان به سخن بزخي از زبان شناسان سبب شد که اتها موجوديت خود را به مرور از دست دهند بنابراين انتساب زبان ترکي آذربايجان به "تات" و "هرزن" و جدا نمودن خانواده بزرگ زبان ترکي از شجره زبان شناسي و زبانهاي "اوراليک التاييک" با اهداف خاصي انجام مي گيرد و گرنه داشتن نظر يا فرضيه در پژوهشهاي علمي چيزي قابل کتمان نيست.

بايد اشاره کنم که نبود جو حستجوگري، نقد و عدم امکان بررسي مسائل اجتماعي، از جمله ساختار جمعيت ايران، زندگي زبانهاي مختلف، و نگرش به پديده جديد "جوامع چند زباني" ، سبب شده که جامعه در يک خلا نظري وتتوريک زندگي کند، وقايع و افکار مطابق اميال قدرتمندان تعبير و تفسير گردد. در مورد زبان و ريشه شناسي زبان ملت آذربايجان هنوز در ذهن عامه .و نيز در منظر روشنفکران، همان نظراتي که از دوره فراماسونرهاي رضا شاهي ديکته شده موج مي زند. اما بايد تغيير زمان و شرايط را فهميد. به حقايق دو باره انديشيد. اين بار به صورت مستند، دقيق، با مدرک و استدلال. و زمينه را نيز براي پژوهشهاي بيشتر آماده کرد. اولين بار احمد کسروي بود که به موضوع زبانشناسي آذربايجان اشاره نمود و تئوري من در آوردي "تاتي" و "هرزني" را به عنوان زبان مردم آذربايجان ناميد. حال آنکه کار زبانشناسي با اشاره به خانواده هاي زباني و طبقه بندي زبانها مرتبط است و تمام زبانهاي مورد تکلم از نمودار زباني مشخصي ريشه گرفته اند. زبان ملت آذربايجان نيز از اين مقوله جدا نيست. با نيات سياسي و مطامع سرکوب فرهنگي نيز نميتوان چنين پديده هاي زنده را براي هميشه تحريف کرد. زبان آذربايجان از خانواده جهاني زبانهاي التصاقي است که اين گروه از زبانها همانگونه که گفته شد به شاخه زبانهاي آلتائيک مرتبطند. مشابهت ها در:۱-واژگان ۲- در ساحتار دستوري ۳- در آواشناسي هم دليل عمده اين طبقه بندي است. طرح اصطلاح "نيمزبانها" هم که از سوي مورخ آذربايجاني، احمد کسروي مطرح شده، هيچ تغييري در موجوديت اين زبان و زندگي تاريخي آن ايجاد نمي کند. در علم زبان شناسي ما pidgin-Creole داريم که نوعي گويشهاي مردم و قبايل مهجور و جدا مانده از اصل خويشند که به سبب کوچها و معضلات زيستي از ريشه زباني خود جدا افتاده و به نوعي به گويش ويژه دست يافته اند. گويشي که از زباني جدا شده و به مرور شکل يافته و ممکن است به حالتي برسد که ديگر براي صحبت کنندگان زبان اصلي مفهوم نباشد. براي مثال چيزي که از آن به نام زبان "هرزندي" نام برده مي شود و آقاي کسروي آن را نيم زبان آذربايجان مي نامد و از آن مثال مي آورد، در واقع همان چيزي است که در زبان شناسي "پيدگين" pidgin مي گويند. گويش يا زبانکي که از اصل خود جدا مانده است. به مثال خود آقاي کسروي و تطابق معنائي آن اشاره مي کنم.

"امسور ورون خيلي وروسته، سيل خيلي آمارا، گندومي خروب کرديه،
"امسال باران زياد باريده، سيل بسيار آمده، و گندمها را خراب کرده"

در واقع جمله اول شکل مهجور، وامانده و سرگردان جمله دوم است. حالا تراشيدن يک شخصيت زباني به اين "زبانک" يا "پيدگين" و آنرا زبان باستاني مردم آذربايجان ناميدن همه عاري از هر گونه اعتبار علمي است. " لازم به توضيح است که "پيدگينها" ابتدا در زبان انگليسي پديد آمدند که جاي صحبت آن در اين جا نيست.

بنابر اين درک ريشه زباني مردم آذربايجان که من از روي اسناد و نمودارهاي زبانشناسي شجره آن را خواهم آورد، از خانواده زبانهاي ترکي است و هر گونه سفسطه کاري در اطلاق نيم زبان، يا جدا کردن ساختار گرامري، لغوي، و نحوي اين زبان از زبان ترکي بيمعني است. چرا که اين زبان زنده است.کار مي کند. هر روز صاحبان انديشه به آن زبان آثار خلاقه مي آفرينند و با وجود دهه ها و سده ها بي احترامي ، به ويژه در دوران سلسله پهلويها، اين زبان راه خود را مي رود و خودش با واژه ها و الحانش، با ساز عاشقان دلسوخته، با ني چوبانان کوه و کمر در اراضي آذربايجان، و با سوز دل شاعران ترکي گوئئ چون شهريار، سونمز، استاد يحيي شيدا، اشعار ملوديک استاد بارز، ممد آراز، و صدها ديگر بر زندگي زباني خود ادامه مي دهد. جاي تاسف است که روشنفکران غير ترک به سبب نبود شرايط نشر و پخش آثار اهل قلم ترکي گوي، چندان آشنايي با اين آثار ندارند و از سويي اين خلا زباني يا به سخني حذف زبان سبب شده که ترکان ما پارسي گوي شوند. اسناد به جا مانده از دوران مشروطه و حکومت ملي آذربايجان هم نشان مي دهد برخلاف نظر کسروي ويارانشان آقاي حسن رشديه نيز در گامهاي نخست بر آن بود در آذربايجان آموزش به زبان ترکي آذربايجاني را مستقر سازد و ضمنا آموزش در جامعه ايران را به صورت دو زبانه سازد. همان گونه که دکتر رضا براهني، نويسنده ، شاعر و منقد ادبي هم در نوشتار خويش که در بيشتر نشريات و سايتهاي داخل و خارج منتشر شد، به همين موضوع صحه مي گذارد.(سايت تريبون)

آقاي احمد کسروي براي اثبات نظر خود در مورد بي ريشه بودن زبان آذربايجان بر آن مي شود در ريشه شناسي نام اشخاص و شهرها هم به نوعي خيالپردازي کند که براي خواننده بي غرض امروزي ودانشجوي پژوهشگر مضحک مي آيد. آيشان براي مثال براي اينکه نظر خود را در مورد بي ريشه بودن زبان تـرکي آذربايجاني ثابت کنند، سعي کرده اند براي واژه هاي موجود ترکي در آذزبايجان وسراسر ايران که ترکان زندگي مي کنند، ريشه فارسي بتراشند. اين تلاش ايشان نه از جنبه تفحص و تحقيق بلکه نوعي شکل تحريف علمي پيدا ميکند. براي مثال ايشان ريشه کلمه:

"سوگودلو (سؤيودلو)"را بيدک،
"گردکانلو" (گيردكانلى) را گردکانک،
"قزلجه" (قيزيلجا) را سرخه،
"ايستي بولاغ" (ايسسى بولاق) را گرمخاني ،

يالقوز آغاج" (يالقيز آغاج) را يکه دار و غيره ناميده اند که در يک کلام از منظر زبانشناسي واژه ها مضحک است.. در اين سند ادعا مي شود که گويا مردم آذربايجان بعد از کوچيدن به اراضي امروزي واژه هاي فارسي را به ترکي ترجمه کرده اتد. حال آن که قبل از ورود آريايي ها به فلات ايران ، اين مناطق محل سکونت "اورال آلتائيان" بوده است که اجداد ترکان آذري شناخته ميشوند.(در اين مورد به مقاله حميد نطقي در مجله وارليق شماره هاي آذر و دي ۱۳۶۳ مراجه کنيد.ر.ر.)

براي روشن شدن اذهان عموم بايد اشاره کنم که پسوند "لو" يک شاخص در زبان ترکي آذربايجاني است که صدها کلمه اساسي در فرهنگ کتبي اين زبان با اين فرم وجود دارد."لو" که گاهي در ميان مردم به صورت پسوند"لي" هم به کار برده ميشود، پسوند نسبي و ملکي است. کلمات تاريخي همچون ايل ترک "باهارلو"، " قره قويونلو" که داراي پسوند "لو" هستند قرنها سابقه استعمال زباني داشته و تعابير آقاي کسروي در شقه-شقه کردن اين واژه ها و چسباندن آنها به زبان فارسي معتبر نيست. تلاش براي پيدا کردن يک پدرخوانده فارسي به واژه ها و اسلوب زباني ترکي آذربايجاني هيچ کمکي به کار زبان نميکند. يا ترکيب اصيل "ايستي بولاغ" که زبانزد مردم آذربايجان است و در روستاها و مناطق کوهستاني به چشمه هاي آب گرم اطلاق مي شود را به واژه مهجور فارسي"گرمخاني" نسبت ريشه اي دادن واقعا عاري از هر اعتبار علمي است.(۱۳) بنابراين سرگردان ماندن آقاي کسروي مابين واژه هاي "آذري" و "ترکي" و تلاشش براي جداکردن زبان مردم آذربايجان از خانواده زبانهاي ترکان و نيز تراشيدن ريشه قلابي براي واژه- هاي ترکي آذربايجاني در زبان فارسي نيز چندان کمکي به خواننده نمي کند. براي مثال آقاي کسروي در واژه شناسي نام آباديها به لغت "قرا" اشاره مي کند وتلاتش دارد به هر ترتيبي است براي اين واژه معصوم و اصيل ترکي پدرخوانده فارسي بسازد. ايشان چنين مي نويسند: "در آذربايجان بر سر بسياري از نامها واژه "قرا" آورده مي شود مثلا "قراچمن" و "قرارود". و چون قرا در ترکي به معناي سياه است کساني خواهند پنداشت در اين نامها همان معني ترکي مقصود است. ولي بايد دانست که "قرا" در زبان آذري به معناي بزرگ بوده و خود تغيير يافته واژه "کلان" است که در فارسي هنوز هم به کار مي رود." و ادامه مي دهند که: "از اينجا ميتوان گفت "قرا" در "قراچمن"و "قرارود" و بسيار مانندهاي آن، نه واژه ترکي که واژه آذري است و معناي آن بزرگ است" )۱۵) خوب، حتي براي خواننده مدرن و منطقي امروزي، که ترک آذربايجاني هم نباشد سفسطه نويسنده روشن است. نخست اين که ايشان براي اينکه قافيه را درست کنند آمده و واژه معصوم "قره" يا "قارا" را به شکل "قرا" بيان کرده اند، سپس در ادامه تلاشش سعي کرده اند پدرخوانده اي در فارسي به اين کلمه پيدا کنند و قرعه به نام واژه "کلان" در آمده است تا اثبات کنند که "کلان" اصل "قرا" بوده، سوم اينکه با تحريف واژه "قرا" بر آن شده اند که اين واژه را از شخصيت ترکي به هيئت من در آوردي آذري درآورند. حال آن که صورت مسئله خيلي روشن است. در فرهنک لغات ترکي آذربايجاني از قرنها پيش واژه اصيل "قارا" يا" قره" به تکلم تبريزيها موجود بوده و علت اطلاق اسم "قرا چمن" به "قره چمن" نه گناه واژه "قره" بلکه اجراي سيلست فارسي سازي و کشتن اصالت زبان ترکي آذربايجاني بوده است.و گرنه از منظر واژه شناسي و طبقه بندي واژه اي چه ارتباط "واکه اي" يا هجائئ مابين واژه "کلان" فارسي و لغت مظلوم ترکي "قره:" وجود دارد. خاصه اينکه به سخن دکتر صدر تلفظ صوتي "ق" در فارسي (تهراني) به خصوص با آشفتگي خاصي روبروست. به قول استاد جلال همائئ (فلم) را "غلم" تلفظ مي کنند و "غلام" را قلام. اما راي عموم بر آنست که فارسي صوت "ق" نداشته و تنها "غ" دارد .(۱۶) در تک تک نام واژه ها همين تمهيد عجيب و قريب به کار رفته است. حال آن که با اين کارها نمي شود موجوديت زبان ترکي آذربايجاني و هويت ملت آذربايجان را خدشه دار کرد. البته گاهي در تنگناي قافيه شاعري به سبب ظرفيتهاي آوايي "قارا" را به صورت حرف مصوت کشيده "آ" نيز گفته- اند. يک مثال ديگر کلمه "ارونق" است. منطقه "ارونق-انزاب" از مناطق قديمي اراضي آذربايجان است. ارونق با الف فتحه دار تلفظ مي شود. آقاي کسروي براي اينکه تئوري خود را به کرسي بنشاند، ابتدا به کلمه "ارونق" يک "آ" اضافه ميکند، بعد ادعا مي شود که اين واژه "نخسست "آرانک" بوده ، که به معناي آران کوچک باشد"(۱۷) با چه درکي ميتوان به اخر يک واژه ترکي "کاف"تصغير اضافه کرد و معناي ديگري، در يک زبان ديگري،از آن مستفاد نمود. صدها نوع از اين قبيل موارد وجود دارد که در کتابي جمعاوري خواهد شد. البته داشتن فرضيه هاي متفاوت در زبان امري رايج بين زبانشناسان است حتي نظرات ضد و نقيض. اما اين روش آقاي کسروي در اين مورد قابل استناد نيست.

زبان ترکي آذربايجاني درمتون تاريخي

در اين قسمت برگردان نوشتاري کوتاه از يک منبع علمي ديگر را در مورد جايگاه زبان ترکي آذربايجاني ذکر مي کنم تا خوانندگان هر چه بيشتر با نظرات گوناگون آشنا شوند و نيز پژوهشگران و دانشجويان با ديد بازتري به اين مسئله بنگرند . روشن است که نشر و پخش همچو نظراتي مي تواند جو سالم تفکر و انديشه پردازي را پربارتر کند و بر مدتها روش تک گوئئ و قضاوت رسمي و سياسي در مورد زبان ترکي غلبه کند تا دانشجويان و خوانندگان هوشيار به طور فراگير به اين موضوع بنگرند.

"از زبانهاي رايج دنيا که در امروز ميليونها نفر به آن زبان تکلم مي کنند، يکي هم زبان ترکي است که علاوه بر کشورهاي ترکيه، آذربايجان ، در بلغارستان، اوزبکستان، کازاخستان، قيرقيزستان، تاجيکيستان، يونان و قبرس نيز به اين زبان سخن مي گويند. البته در ديگر کشورهاي جهان نيز ميليونها ترکي گوي زندگي مي کنند، که تنها در آلمان بيش از يک ميليون نفر و در ممالک امريکاي شمالي نيز به عنوان "کارگران مهمان" ترکان زندگي مي کنند. اينان به شاخه هاي مختلف خانواده زبان ترکي سخن مي گويند. در شاخه هاي اين زبان، زبانهاي ترکي ترکمن، آذربايجاني، قفقازي، لهجه هاي ترکي خراساني وجود دارند که از شعبه اصلي زبانهاي آلتائيک هستند. البنه زبانهاي مغولي و tungusic نيز از زبانهاي زير همين خانواده محسوب مي شوند. تا سال ۱۹۲۸، پنج سال پس ار استقرار جمهوري ترکيه تمام اسناد خانواده زبانهاي ترکي با الفباي عربي نوشته مي شد که دليل آن هم تاثير قدرتمند اسلام در منطقه بوده است. در سال ۱۹۲۸، اصلاحات زباني در ترکيه سبب شد که الفبائي بر اساس قراردادهاي زبان لاتين با ۲۸ حرف به زبان کتبي ترکي تبديل شود ، که مورد بحث ما نيست.(۱۸) اما زبان ترکي امروز در آذربايجان ايران همان گونه که ذکر شد مسير طولاني پيموده و پس از تغييرات و تحولات فراوان، که ناشي از وضع زيستي اجداد ترکان آذربايجان بوده، به شکل امروزي رسيده است. اجدادي که به آنها از نظر زباني ترکان اوغوز مي گويند ، که کارنامه ادب شفاهي آنان از پيشينه ادبي ۱۵۰۰ ساله برخوردار است. يعني ادبياتي که به "ادبيات اوغوز" معروف است. کتاب معروف "دده قورقوت" از داستانهاي مردم ترک زبان" اوغوز"از زمره اين گنجينه به شمار ميرود. بعدها داستانهاي "کور اوغلو"، نوشته هاي يونس امره، فضولي و اشعار مختوم قلي، وارث ادبيات اوغوزها و در مجموع دربر گيرنده تروت معنوي ادبيات ترکان آذربايجانند.(۱۹) فکر مي کنم با روشي که آقاي کسروي پيش گرفته بود، اگر آن زمان دسترسي به منابع امروزي ترکان داشت و سند "ده ده قورقوت" را مي ديد ، واژه "ده ده" را به سبب تشابه به واژه "دد" به فارسي نسبت مي دا د. اما واژه ها در زبانها پديد مي آيند و بر طبق نيازهاي زمان و ضروريات زندگي اجتماعي و اقتصادي تغيير مي يابند، زبانها با يکديگر همکاري کرده و مهمانهايي را از همديگر مي پذيرند، واژه هائي کم کم به سبب از بين رفتن موقعيت تاريخي يا اقتصادي از دور خاج مي شوند و جاي خود را به تازه واردين مي دهند واين چنين است که علم معاني يا لکسيکولوژي عمل مي کند. نزديکي و ارتباطات اجتماعي اقتصادي ترکان آذري و ساير ترکان هم خانواده در ايران با فارسها سبب شده که زبان فارسي برخي از عناصر زباني ترکي را عاريه گرفته و فارسيزه کند. اين نشانه ضعف زباني نيست. بري مثال پسوند "چي" در خيلي از واژه هاي فارسي و در ادبيات آن به کار رفته و مورد تکلم واقع مي شود. مثال قهوه چي:درشکه چي، چايچي و غيره. جا افتادن اين پسوند رايج زبان ترکي در فارسي تنها نياز زباني است که به صورت مقبول در آمده و فارسها از اين ساختار دستور زبان ترکي سود ميجويند.

هم چنان که دکتر محمد تقي زهتابي نيز اشاره کرده اند علم معاني در زبان ترکي آذري روندي ناپيوسته، پيچيده و ناهمگوني داشته است و اين خود تصويرگر زندگي ملتهاي ترکي گوي است که در اراضي آذربايجان در تاريخ طولاني زيسته و رفت و آمد کرده اند.)۲۰)

وجود واژه هاي مشابه در زبانها امري کاملا طبيعي است و اين حالت به دو دليل عمده صورت مي گيرد. نخست هم گروه بودن زبانها در تاريخ و دومي نياز هر زبان براي رشد و تکامل خويش سبب مي شود که واژه ها همواره بين زبانها در حرکت باشند. طبق اطلاعاتي که هر سال موسسه ام-آي_تي MIT در مورد زبانها صادر مي کند زبان ترکي يکي از زبانهاي استاندارد از نظر زبان شناسي است.(۲۱)در اين سند آمده است که بيش از ده درصد کلمات انگليسي از ريشه زبان ترکي اخذ شده اند. البته همان گونه که اشاره شد زبانها پس از عاريه گرفتن کلمات از يکديگر سعي مي کنند واژه ها را با ساختار صدايي و معنائي خود هماهنگ سازند. بنابر اين هيچ زباني ناب و خالص نيست و هر گونه تلاش در مورد پيرايش زبانها از واژه هاي بيگانه و يا تئوري ناب سازي زبان با واقعيات زيستي انسان خوانائي ندارد. انساني که مدام در داد و ستد معاني و انئيشه هاست. از سوئي اطلاق الفاظي چون زبان وحشي يا زبان اقوام بي تمدن و بيابانگرد به ترکان آذري ، يا زيان اعرب را زبان بدويان شمردن نيز جز غرض ورزي به حل مسئله- اي کمک نمي کند و تنها نشانگر جهالت گويندگان و بي اطلاعي آنان از وضع زيستي-تاريخي اين ملتها است. همين جا اشاره کنم که طبق تحقيقات زبانشناس معروف آر.اچ روبينز زبان عربي اولين زباني بود که در اواخر سده هشتم ميلادي از نظر دستورنويسي و گرامر رشد فراوان کرد و براي اولين بار دستور زبان سيبويه بصري متبلور شد که در نوع خود بي نظير بود و" سيبويه براي حروف عربي به توصيف آواشناختي تازه اي راه برد که مستقلا از آن خود او بود و آن توصيف آواشناختي به مراتب پيشرفته تر و کمال يافته تر از علم آواشناسي غربي چه در دوره معاصر سيبويه و چه دوره هاي پيشين بود."(۲۲( با رشد و گسترش اسلام در منطقه و جهان و وجود متن معتبر عربي به نام قرآن، زبان عربي به زبان اثربخش آن زمان تبديل شد و ظرفيتهاي نحوي و آوايي و علم معاني آن سبب شد که زبانهاي ملل منطقه تحت نفوذ آن قرار گيرند .از سويي "همخوانيهاي گلوگاهي يا حلقي (pharyngeal) همان گونه که زبانشناس شهير فرانسوي آندره مارتينه مي گويد" يا نزديک شدن جدارهاي پيشين و پسين گلوگاه يعني پسين ترين بخش پشته زبان از يکسو و ته دهان از سوي ديگر، ميتواند به ايجاد بندش يا سايش بيانجامد ولي زبان شناخته شده اي چون عربي سايشهاي گلوگاهي بيواک و واکداري دارد که به ترتيب با h} {و,? آوا نويسي ميشوند {تلفظ ح و ع در زبان عربي}.۲۳ زبان ترکي آذربايجاني نيز از نظر حروف صدادار ۹ تايي توانايي بيشتري براي اداي کلمات، و تکامل واژگان دارد. همان گونه که اشاره شد سيبويه بصري که ايراني بود به چهره برجسته زبانشناسي عربي تبديل شد. روشن است الفباي عربي ، به عنوان الفباي زباني که آسماني و مقدس خوانده مي شد و ضمنا داراي يک متن نهائي و غير قانل تغيير هم شده بود، در جهان گسترش يابد و به الفباي ملل منطقه از جمله ترکان آذربايجان تبديل شود. زبان شعرا و نامداراني چون نسيمي، فضولي و سيد عظيم شيرواني شد که آثارشان هر چند در بوته ممنوعيت گرفتار بوده اند، اما همچنان ورد زبان زنان و مردان آذربايجانند:

"منده مجنوندان فوزون عاشيقليك ائستئعدادي وار
عاشيق-ى صاديق منم٬ مجنونون آنجاق آدي وار

) من در عاشق بودن از مجنون هم عاشقترم
از مجنون فقط نامي مانده است ، منم عاشق صادق(

گفتني است که در قرن چهاردهم ميلادي هر دو زبان، عربي و عبري، در دانشگاه پاريس فرانسه رسميت يافتند.

از مهم ترين سند کتبي متعلق به ترکان به کتاب ده ده قورقوت اشاره مي شود که اين سند به "اورخون- يئني سي يازيلاري" (نوشته هاي اورخون- يئني سي) معروف است، که به مناسبت ۱۳۰۰ مين سالگرد اين سند در جمهوري آذربايجان گردهمايي با شکوهي بر گزلر گرديد. کتاب ده ده قورقوت " به طايفه اوغوزها " منتسب است و ترکان عثماني نيز اين سند را به اشکال مختلف چاپ کرده اند. اين که زبان ترکي آذربايجاني چه مسيري را در همسايه شمالي گذرانده و از الفباي عربي به سيريل و سپس به الفباي لاتين راه برده مورد بحث ما فعلن نيست. ولي بايد گفته شود هر کلمه اي ، به هر الفبايي در هر زباني که به کار مي رود، " چه به لحاظ معناشناسي و چه به لحاظ دستور و چه به لحاظ تلفظ مختص به خودش، تاريخ خاص و منحصر به فردي دارد")۲۴) در ر يشه شناسي زبان ترکي آذربايجاني ورود به اجزا تشکيل دهنده اين زبان وبررسي چگونگي رشد و پايداري آن در يک دوره بغايت خشن به تفصيل بيشتري نياز است. از سويي مطالعه متون تاريخي زبان ترکي و تجزيه تحليل آن کار ديگري است و موقعي ديگر ميطلبد.

اين بر عهده دانشجويان است که با پروژه هاي تحقيقاتي بتوانند زواياي مختلف زندگي زبانهاي رايج در ايران را در بياورند و بر تاريکيها نور بپاشند.

(آدامه دارد)

Bibliography مراجع:

۱-Galtung,J. ۱۹۸۰. The True words, A Transnational Perspective, New York,the Free Press نقل از کتاب کانگاش ص۲۵۴
۲-در همچو شرايطي سعي مي شود به مرور ملتي را از حالت "احترام به خويشتن" به حالت "وادادن و تسليم" شدن سوق داد و او را در روندي به حالت استحاله شده و بي هويت در آورد.نمونه اش سرخ پوستان و نيز کساني که زبان خود را از دست داده اند.
۳-مريت روهلن(Merrit Ruhlen) در اثر خود-"ريشه زبان" به واژه مونوژنه نسز" monogeneses اشاره مي کند که مراد همان زبان واحد بشري است که ديگر زبانه، به ادعائي از آن منشعب شده اند.
۴-اسکوتناب کانکاش (Skutnab Kangash)، زبانشناس سوئدي، کتاب "از شرمزدگي تا مبارزه جويي،۱۹۸۸ چاپ امريکا-ص۱۳-
۵- زبانهاي ترکي) (Turkic Languages از شبکه جهاني،
۶-رحيم رئيس نيا – درباره زبان ترکي ۲۰۰۴ ص ۴ از سايت تريبون
۷-Linguistic Characteristics, p ۳,From Internet site, Turkic Languages
۸-ژهتابي ، دکتر محمد تقي، معاصر ادبي آذري ديلي انتشارات آشينا، ۱۳۷۹ چاپ دوم- ص۲
۹-براي مطالعه بيشتر اين مبحث مي توانيد به کتاب ارزشمند دکتر محمد تقي زهتابي"معاصر آذري ديل" مرجعه کنيد" که به صورت مفصل پسوندهاي زبان آذربايجاني شرح داده شده است.
۰۱-ضياء صدر، سلسله مقالات مندرج در روزگار نو، آبان ۱۳۷۵-شماره مسلسل ۱۷۷، دفتر نهم، سال پانزدهم در مورد زبان و خط.
۱۱-در زبانشناسي تاريخي تحت عنوان "طبقه بندي" classification)) به شرح تفضيلي اين موضوع ميتوانيد مراجعه کنيد.
۱۲- مدرکي تحت عنوان تاتها در شبکه اينترنت به چشمم خورد که در آدرس www.Tat,Harzani مي توانيد کامل اين نوشته را بازديد کنيد
۱۳- براي مطالعه کامل نظرات احمد کسروي به کتاب "کاروند کسروي صص۳۳۶ به بعد مراجعه کنيد. کاروند کسروي، به کوشش يحيي ذکاء- چاپ دوم،سال ۲۵۳۶ تهران، اتشارات فرانکلين
۱۴- همان منيع.صص ۴۳۱ خواننده بي غرض ميتواند با اندکي تامل و تفکر درک کند که اين قبيل ريشه تراشهاي موهوم براى هزاران واژه ترکي آذربايجاني در واقع آب در هاون کوفتن است.
۱۵- آقاي کسروي در کتاب "کاروند کسروي" در مبحث زبانشناسي بخشي را به زبان خلخال اختصاص داده و من از اين قسمت، امثال مندرج در متن را ذکر نموده ام.
۱۶-ضياء صدر،
- مسئله زبان مشترک و زبانهاي مادري-روزگار نو- خرداد ۱۳۷۵- شماره مسلسل ۱۷۲- صص۵۵-۵۴.
۱۷- احمد کسروي، کاروند کسروي-صص۳۶۸-۳۶۹
&-براي اطلاع بيشتر در مورد پراکندگي ملت ترک آذربايجان و زبان آنها ميتوانيد به داده هاي سايت ميراث فرهنگي و نيز به آدرس "سوزوموز" در اينترنت مراجعه کنيد.
۱۸-در داده هاي شبکه جهاني اينترنت زير عنوان Languages of the world يا زبانهاي دنيا اطلاعات ارزشمندي وجود دارد که من چکيده وار بيان داشتم.
۱۹- آنار، رضا ، " ۱۵۵ ايل اوغوز ادبياتي"- آنتولوژيا- آذربايجان نشرياتي-۱۹۹۹- بخش مربوط به ادبيات کتبي و شفاهي مردم آذربايجان در سده هاي هفثم و هشتم، اسناد باقيمانده از نوشته هاي اورخون يئني- سي-صص ۹ به بعد
۲۰- دکتر محمد تقي زهتابي،
علم معاني(لکسيکولوژي)-ترکيب لغوي زبان آذري معاصر، نشر ائلدار-تبريز-۱۳۷۱-چاپ اول-صص۲۱-۱۴
۲۱- سايت اينترنتي "گجيل"، جايگاه زبان ترکي و بررسي آن در مقايسه با ساير زبانها-صص۱-۲
۲۲- آر.اچ. روبينز، تاريخ مختصر زبان شناسي ترجمه عليمحمد حق شناس، چاپ چهارم، نشر مرکز ۱۳۸۱.صص۲۱۴-۲۱۵
۲۳- آندره مارتينه، مباني زبانشناسي عمومي-اصول و روشهاي زبانشناسي نقشگرا. چاپ هرمسف ترجمه هرمز ميلانيان،صص ۷۰-۷۱
۲۴- همان منبع ۲۲- صص ۴۰۶

انسان تابو شکن، حسادت بر انگيز است *

ثریا بهاء

انسان تابو شکن، حسادت بر انگيز است *

بشر در طول تاریخ زیر یوغ تابوهای گوناگونی از قبیل تابوهای مذهبی و سیاسی کمرش خم شده و از خود بیگانه گشته و حتی با رسیدن به ریشه حقایق نیز سالها لب فروبسته است٠ این تابوها چنان در اذهان دوران ما ریشه دوانیده اند که شکستن آنها کار دشوار وخطر ناکی است، هر چند که در دوران ما محتوای این تابوها رنگ باخته اند, ولی شکل تندیس از درون فروپاشیده آن، تاهنوز وحشت آفرین است٠

طبيعی است که تابو شکنی ها با مقاومت و دشمنی های بسيار، از جانب سنت گرايان، حکومت های شوونیستی ، ترويج کنندگان جهل ، پاسداران قبیله، نگهبانان بنيان های فکری روبرو بوده است٠

تابو يک منع قوي اجتماعي مرتبط با هر يک از حوزه هاي فعاليت هاي انسان يا رسوم اجتماعي است که مقدس و ممنوع شناخته مي شوند. شکستن تابو با مقاومت و حتي تکفير جامعه سنتی و عقب گرا روبرو مي شود. اکثرا"در جوامع، تابو ها ماهيت مذهبي دارند، امادر جامعه ما علاوه از ماهیت مذهبی ماهیت شوونیستی نیز داشته اند٠

در اثر معروف فروید "توتم و تابو" اشاره بر تناقض نهفته در معنی تابو دارد: "برای ما واژه ی تابو از يکسو «مقدس» معنا می دهد و از سوی ديگر «دهشتناک»، «خطرناک»، «ممنوع»، «حرام»٠٠٠ در نتيجه تابو بيشتر به مفهومی دلالت می کند که می شود آنرا احتياط و مدارا ناميد"٠

تابو های مقدس در فرهنگ ما چون « افغان » ، « افغانيت » « افغان اصیل »، و «غیرت » و٠٠٠ است و تابو های حرام و خطرناک که نه تنها اجرای کاری، حتی حرف زدن در باره ی چيزی را نيز می توانند در بر گيرند٠ طور مثال حرف زدن در مورد « ستم ملی » ، « فدرالیسم »، « افغانستانی » ، « خراسانی » و واژه گان تحریم شده چون « دانش » ، « دانشگاه »، « دانشکده » ، « دانشجو » ، « دانش سرا » و نقد سنت های حاکم چون « برادر بزرگ » ، « افغان اصیل » ، « قوم اکثریت » ، « زبان ملی » ، « لباس ملی » ، « اتن ملی » ،« سرودملی » حتی زير سؤال بردن آن چيز هايی که " تحریم یا افتخارات تاریخی " در فرهنگ حاکم قبیله پنداشته می شوند، ناخوش آيند وزشت است، زیر سوال بردن واژه "افغان " که از کجا آمد، چرا و چگونه وارد سرزمین خراسان شد؟ خود یک تابو است ٠اگرکسی افتخارات تاریخی و کیش شخصیت سازی شوونیستی را زیر سوال ببرد، آنگاه خود به تابومبدل می شود، که یعنی آن فرد خطرناک است باید تجرید ومنزوی شود٠

" تعمق به اين مسأله نشان می دهد که تابو ها و قيودات وضع شده، بيشتر از همه توسط مفهوم « ترس » قابل تشريح است. شکستن تابو خطرناک است، اين خطرناکی در مسری بودن اين عمل و در ترس برای تکرار آن نهفته است، که نتيجتأ هراس از فرو غلتيدن باور ها و ذهنيت های حاکم به مثابه ی جزيی از نظم موجود در جامعه را، که مردم به آن خو گرفته اند، در بر دارد. به قول فرويد: انسانی که تابو را می شکناند، خود به تابو مبدل می شود، زيرا او نيروی خطرناکی را در اختيار دارد که ديگران را می تواند از راه بدر کرده و به پيروی از عمل خود بکشاند. همچنان انسان تابو شکن حسادت بر انگيز است؛ چرا آنچه که بر ديگران ممنوع است، برای او امکان پذير شده است ؟ انسان تابو شکن در حقيقت واگير يا مسری است، تا آنجا که نمونه ی کارش امکان پيروی توسط ديگران را دارد، و لذا بايد ازش دوری ورزيده شود٠ "

انسان تابو شکن با تمامی مشکلات موجود، این اشکال واهی و وحشت آور را که به ظاهر هیچ اند و انسان را از محتوای آزادیخواهی تهی میکند درهم می کوبد و راه را بر آزادیخواهان و مبارزین صادق هموارتر مینماید٠ باید تابو ها را شکست تا نسل های بعدی بتوانند براحتی زندگی کنند، زیرا تابو از نسلی به نسل دیگر منتقل می شود و روح آزاد جامعه را میکشد٠

شايد همان گفته ی فرويد که انسان تابو شکن خود به تابو مبدل می شود و بر علاوه حسادت برانگيز است ، من نیزعلی رغم تمامی اتهامات و ترور های روانی وشخصیتی دشمنان آزادی و آزادگی، یکه وتنها وبدون وابستگی بکدام گروه کمونیستی یا اخوانی با پرهیز از یأس وبا چراغی از امید در دست براهی میروم که تابو ها را بشکنم، ویکی از تابو شکنی های من نقد " تکاپو برای قبایل گمشده " بود که چون آذرخشی بر فرق جادوگران قبیله فرو غلتید ، که با یک حس گنگ هویتی در همبورگ جرمنی محفلی برپا داشتند تا اگر جوابی برای تابو شکنی های من دریابند، اما با دریغ که تابوهای هویتی شان چون تندیس شیشه یی شکسته بودند و شیشه های شکسته دیگر پیوند نمی شوند، بنا" با یک سکوت دردناک برای ترور شخصیتی من خواستند از "ستون پنجم" سود بجویند ومن بر پندار نا درست شان مهرآزادگی ام را کوبیدم که من وابستگی سیاسی از سال ١٣۵١ تاکنون با هیچ گروه وحزب وتنظیمی نداشته ام و هرگزهم نخواسته ام تا نقش خویش را در آیینه ی هنجارها ورفتارهای سیاسی وفکری دیگران ببینم ودریابم٠

این روشم خشم و حسادت جادوگران قبیله را چنان بر انگیخت که دست بدامن پیره مرد بیچاره یی انداختند تا اگروی بتواند سناریوی فاشیستی جرمن افغان آنلاین را با یک مشت اتهامات ناروا علیه من در قالب یک طنز فاشیستی ارائه کند، تا هم لعل بدست آید وهم دل یار نرنجد، یعنی اینکه با این هذیان تب آلود هم انتقام بگیرند وهم من ندانم که این عقده های حقارت و خود کوچک بینی ازکجا ناشی می شود ؟ طنز را به تمامی سایت های انترنتی فرستادند که اگر حسودی یا مغرضی آنرا به نشر برساند٠ با دریغ و درد دریافتند که کسی خریداریک مشت اتهام به بهانه طنز نیست و نشرنشد، ناگزیر سناریو نویس از آب و آتش و هفت کوه و دریا گذشت و آنرا با دستکاری مجدد، در یک گوشه گک پورتال پرجلال چون مرهمی روی زخم های ناسور شان گذاشت٠

شگفتا که من موثریت تابو شکنی های خود را دریافتم، که قلمم چون دشنه یی دو لبه بر اندیشه نژاد پرستانه وکیش شخصیت پرستی زخم میزند، به ناتوانی وزبونی منطق وهذیان تب آلود شان دلم سوخت که چه حد بیچاره شده اند چيزى‌ را که‌ نمى‌توانند درباره‌اش‌ به‌طور منطقى‌ نقد و استدلال نمایند،لاجرم به اتهامات نامردانه و ترور شخصیتی متوسل می شوند، اندکی بعد جانانه وقهقه خندیدم که آنچه خوبان یکی دارند من همه را دارم٠ درآن طنزنامه هم سی آی ای بودم، هم کا جی بی، هم خلقی وهم پرچمی و هم اخوانی، هم با نجیب بودم هم با احمدشاه مسعود وهم طفل شش ماهه ام را ازگهواره نانوایی فرستاده بودم تا برای مجید کلکانی که خانه من آمده بودنان گرم بیاورد!؟ هم من به تحریک احمدشاه مسعود مجید را در دام انداخته بودم وهم با وصف آنکه از خاندان شاهی کمونیستی بودم؟! در اوج قدرت از ترس؟! نزد احمدشاه مسعود پناه بردم، وهم بزودی به محکمه بین الملی تاریخی کشانیده می شوم!؟

اما من شما را به محکمه وجدان تان فرا میخوانم

آقایان شوونیست ها

باید بدانید که يکى‌ از شگردهاى‌ مشترک‌ همه‌ى‌ جباران‌ تحريف‌ تاريخ‌ وحقایق است‌؛ و درنتيجه‌، متأسفانه‌ چيزى‌ که‌ ما امروز به‌ نام‌ تاريخ‌ دراختيار داريم‌، جز مشتى‌ دروغ‌ و ياوه‌ نيست‌ که‌ پاسداران قبیله، چاپلوسان ‌ دربارى‌ ومورخین جعل نویس، تاريخ‌ قلابى‌ و دست‌کارى‌ شده ‌يى‌ رادراختيار ما گذاشته اند که درپشت آن واقعیت ها و حقایق مدفون است٠ شما پاسدارن قبیله که بر دهن من مهر خاموشی می کوبید و از نفوذ اندیشه ی من می هراسید چون مردم را فریب داده اید ونمی خواهید فریب تان آشکار شود، نگران " وحدت ملی " هستید؟

پس‌ چرا مانع‌ انديشه‌ى‌ آزادم‌ مى‌شويد؟
براى‌ وحدت ملی فقط‌ آزادى‌ انديشه‌ لازم‌ است‌٠آن‌ها که‌ از شکفتگى‌ فکر و تعقل‌ زيان‌ مى‌بينند جلو انديشه‌هاى‌ روشنگر ديوارمى‌کشند ومى‌کوشند توده‌هاى‌ مردم‌ قوانین واحکام‌ فريب‌ کارانه‌ى‌ آنان را به‌جاى‌ هر سخنبحث‌انگيزى‌ بپذيرند و انديشه‌هاى‌ خود را بر اساس‌ همان‌ تابوها واحکام‌ قالبى‌ که‌ برايشان‌ مفيد تشخيص‌ داده‌ شده‌ است بازسازی کنند٠
مردمیکه بدين‌سان‌ قدرت‌ خلاقه‌ى‌ فکرى‌ خود را از دست‌ داده‌ باشد، براى‌ راه‌ جستن‌ به‌ حقايق‌ و شناخت‌ قدرت‌ اجتماعى‌ خويش‌ و پيداکردن‌ شعور و حتی براى‌ دست يافتن‌ به‌ حقوق‌ انسانى‌ خود محتاج‌ به‌ فعاليت‌ فکرى‌ انديشمندان‌ جامعه‌ى‌ خويش‌ اند زيرا کشف‌ حقيقتى‌ که‌ اين‌ چنين‌ در اعماق‌ فريب‌ و خدعه‌ مدفون‌ شده‌ باشد
تلاش خستگی ناپذیر‌ مى‌ خواهد و به‌طور قطع‌ مى‌بايد با آزادانديشى‌، و فقدان‌ تعصب‌ جاهلانه‌ پشتيبانى‌ شود٠
اين‌ اصل‌ که‌ حقيقت‌ چه‌ قدر آسيب‌ پذير است‌، و درعين‌حال‌، زدودن‌ غبار فريب‌ از رخساره‌ى‌ حقيقت‌ چه ‌قدر مشکل‌ است‌٠ هنوز چنان‌ تعصبى‌ نسبت‌ به‌ واژه ه های زبانم موجود است که ‌ به‌ دليل‌ اين‌ واژه های زبان خودم ، زبانم‌ را از پس‌ گردنم‌ بيرون‌ بکشند؛ فقط‌ به‌ اين‌ جهت‌ که‌ دروغ‌ ٢۵٠ساله‌، امروز جزو معتقدات‌شان‌ شده‌ و دست‌ کشيدن‌ از آن‌ براى‌شان‌ مقدور نیست‌٠
با آنکه گفته اند" آفتاب‌ زير ابر نمى‌ماند و حقيقت‌ روزی نمایان خواهد شد٠" اين‌ حکم‌ شايد روزگارى‌ قابل قبول‌ و پذيرفتنى‌ بوده‌ اما در عصر ما که‌ کوچکترين‌ اشتباهی مى‌تواند به‌ فاجعه‌ يى‌ عظيم‌ مبدل‌ شود، به‌ هيچ‌ روى‌ فرصت‌ آن‌ نيست‌ که‌ دست‌ روى‌ دست‌ بگذاريم‌ و بنشينيم‌ و صبرایوب پيشه کنیم که‌ روزى‌ حقيقت‌ با ما بر سر لطف‌ بيايد و ازگوشه‌ى‌ ابرهای سیاه و تیره و تار نمایان شود٠
امروز هر يک‌ ما بايد خود را به‌ چنان‌ دستمايه‌ يى‌ از تفکر منطقى‌ مسلح‌ کنيم‌ که‌ بتوانيم‌ حقيقت‌ را بو بکشيم‌ و پنهانگاهش‌ را بى‌درنگ‌ دریابیم٠
ما در عصرى‌ زندگى‌ مى‌کنيم‌ که تضاد های گوناگون عمق پذیرفته وما برای فرمانروایان مستبد قرون گذشته ردای اسطوره می بافیم، اشاره‌ى‌ من‌ به‌ بيمارى‌ کودکانه‌ تر، اسف‌انگيزتر و بسيار خجلت‌آورتر کيش‌ شخصيت‌ است‌ که‌ اکثر شوونیست ها گرفتار آن اند‌٠ وخود را مسلح‌ به‌ چنان‌ افکارشوونیستی میدانند که‌ نجات‌دهنده‌ى‌ وحدت ملی و حاکمیت ملی اند٠ بله‌، با تیر قلم به‌ هدف‌ مى‌زنم‌ و کيش‌ شخصيت‌ را مى‌گويم‌٠ همين‌ بت‌ پرستى‌ و بابا تراشی وانا تراشی های شرم‌ آور عصر جديد را مى‌گويم‌ که‌ مردمان ما مبتلا بآن شده اند نقطه‌ى‌ افتراق‌ و عامل‌ پراکندگى‌ ها شده است و‌ به‌ دست‌ خودما گرد خودمان‌ حصارهاى‌ تعصب‌ را بالا می بریم و خودمان‌ را درون‌ آن‌ زندانى‌ میکنيم‌ که بار ديگر به‌ اعماق سياهى‌ و ابتذال‌ و تعصب‌ جاهلانه‌ سرنگون‌مى‌شویم٠

زيرا شخصيت‌پرستى ‌ تعصب‌ خشک‌ و قضاوت‌ دگماتيک‌ را به‌ دنبال‌ مى‌کشد، و اين‌ متأسفانه‌، بيمارى‌ خوف‌ انگيزى‌ است‌ که‌ فرد مبتلاى‌ به‌ آن‌ با دست‌ خود تيشه‌ به‌ ريشه‌ى‌ خود مى‌زند.
انسان‌ خردگراى‌ صاحب‌ فرهنگ‌ چرا بايد نسبت‌ به‌ افکار و باورهاى‌ خود تعصب‌ بورزد؟ تعصب‌ ورزيدن‌ کار آدم‌ِ جاهل‌ِ بى ‌تعقل‌ِ فاقدِ فرهنگ‌ است‌، چيزى‌ را که‌ نمى‌تواند درباره‌اش‌ بطور منطقى‌ فکر کند، به‌ صورت‌ يک‌ اعتقاد دربست‌ پيش‌ساخته‌ می پذيرد و درموردش‌ هم‌ تعصب‌ نشان‌ مى‌دهد٠ همین تعصب نشان دادن درمورد طرح فدرالیسم چنان پاسداران نظم حاکم را بجنون میکشاند که بدون تعقل و آگاهی ویا شایدهم آگاهانه از این اصطلاح تابو می سازند و توده های بیسواد و غافل را مسموم نموده با تعبیر و تفسیر نادرست از آن که گویا فدرالیسم تجزیه افغانستان است و دور آن خط قرمز میکشد که عبور بمرز آن، تابوی "وحدت ملی " را دچار آشفتگی میکند، وحدت ملی که سرآب دست نیافتنی جامعه ماست، حربه برانی برای درهم کوبیدن جنبش های ملی و آزادیخواهانه مردم شده است ، اگر روشنفکری بخواهد فدرالیسم را به بحث منطقی بگیرد، بعنوان " ستمی" " تجزیه طلب " توبیخ وسرزنش می شود، در حالیکه خود میدانند که فدرالیسم هرگز تجزیه کشور نیست، در امریکا، آلمان وحتی کشور مطلوب شان پاکستان سیستم فدرالیسم رقابت های سالم، شگوفایی و چالش های اقتصادی وعلمی رابارآورده، بویژه در شرایط فعلی وطن اشغال شده یی ما که هر ولایت به دفاع خودی ورشد اقتصادی وفرهنگی خود نیازمنداست٠ توده های بی سواد و غافل را مسموم میکنند که‌ غافل‌ و نادان‌ و بى‌سواد ماند و تعصب‌ جاهلانه‌ کورش‌ کند، انديشه‌ و فرهنگ‌ هم‌ از پويايى‌ مى‌افتد و در لاک‌ خودش‌ محبوس‌مى‌شود و درنتيجه‌، تبليغات چى‌هاى‌ حرفه‌اى‌ مى‌توانند هر انديشه‌يى‌ را بر زمينه‌ى‌ تعصب‌ عامه‌ قابل‌ پذيرش‌ کنند
.
اگر دستگاه‌ پيچيده‌يى‌ که‌ مغز نياموزد،اگرياد نگيرد و تمرين‌ نکند دگم می ماند٠ اگر آدمیزاد در سیستم قبیله که از نگاه جامعه شناسی عقب مانده ترین واحد اجتماعی است بزرگ‌ شود، نه‌؛ مغزش‌ به‌ دادش‌ خواهد رسيد، نه‌ حتی قوه‌ى‌ ناطقه‌اش‌ را خواهد توانست‌ کشف‌ کند٠ مردم ما در تمام‌ طول‌ تاريخش‌ امکان‌ تعقل‌، امکان‌ تفکر، امکان‌ به‌کارگرفتن‌ اين‌ چيزى‌ را که‌ مغز مى‌گويند نداشته‌٠" ولى‌ تاريخ‌ ما نشان‌ مى‌دهد که‌ اين‌ توده‌ ها حافظه‌ى‌ تاريخى‌ ندارند٠ حافظه‌ى‌ دست‌ جمعى‌ ندارند، هيچگاه‌ از تجربيات‌ عينى‌ اجتماعيش‌ چيزى‌ نياموخته‌ و هيچ‌گاه‌ از آن‌ بهره‌ يى‌ نگرفته‌ اند"، از ابتذالى‌ به‌ ابتذال‌ ديگر میلغزند٠کودتای کمونیست هاشد مردم رقص و پاکوبی کردند تا زمانیکه زیرتانکهای روس، پولیگونهای پلچرخی و دستگاه ترور و شکنجه خاد خرد وخمیر شدند٠ مجاهدین سر بکف که آمد تا زمانیکه سرشانرا کف دست شان نگذاشته بود برای جمهوری اسلامی دعا کردند، بازکه طالبان آمد و تن نحیف زن شان را شلاق شریعت اسلامی سیاه وکبود کرد گفتند همان نجیب و ربانی خوب بود، باز برای رفتن طالبهاو آمدن کرزی این غلام بچه قصر سفید جشن گرفتند، مردم ما واقعا" حافظه تاریخی خودرا از دست داده اند که باز چگونه بدنبال این جباران تاریخ چون گله های سرگردان راه افتاده اند٠

همه بجان هم افتاده ایم و اگر واقعا" وحدت ملی میخواهیم باید نخبگان ما برای حل معضله زبانی و هویتی یک جبهه متحد فرهنگی بسازند واز تربیون آن تضاد های حاد را با شیوه دیالکتیکی و منطقی به بحث بکشند بی آنکه بخواهد عقيده‌ سخيف خودرا به‌ کرسى‌ بنشانند تا بحقیقت برسند٠چرا از شک ومباحثه منطقی می هراسیم ، چرا که‌ تنها و تنها شک‌ است‌ که‌ آدمى‌ را به‌ حقيقت‌ مى‌رساند٠انسان‌ متعهد حقيقت‌جو هيچ‌ دگمى‌، هيچ‌ فرمولى‌، هيچ‌ آيه‌اى‌ را نمى‌پذيرد مگر اين‌که‌ نخست‌ در آن‌ تعقل‌ کند، آن‌را در کارگاه‌ عقل‌ و منطق‌ بسنجد، و هنگامى‌ به‌ آن‌ معتقد شود که‌ حقانيتش‌ را با دلايل‌ علمى‌ و منطقى‌ دريابد٠
انسان‌ آگاه فقط‌ به‌ چيزى‌ اعتقاد نشان‌ مى‌دهد که‌ خودش‌ با تجربه‌ى‌ منطقى‌ خودش‌ به‌ آن‌ دست‌ يافته‌ باشد. با تجربه‌ى‌ عينى‌، علمى‌، عملى‌، فلسفى‌، و با دخالت‌ دادن‌ همه‌ى‌ شرايط‌ زمانى‌ و مکانى‌ اش٠
انسان‌ يک‌ موجود متفکر منطقى‌ است‌ و لاجرم‌ بايد مغرورتر از آن‌ باشد که‌ احکام‌ بسته‌ بندى‌ شده ودگم عصر حجر را بپذیرد ٠
ما به‌ جهات‌ بى‌شمار به‌ ايجاد يک‌ چنين‌ فضاى‌ آزادى‌ براى‌ تفاهم متقابل‌ نيازمنديم‌:
۱. هيچ‌کس‌ نمى‌تواند ادعا کند که‌ من‌ درست‌ مى‌انديشم‌ و ديگران‌ غلطند. صِرف‌ داشتن‌ چنين‌ اعتقاد خودبينانه‌ ‌ دليل‌ حماقت‌ محض‌ است‌٠
۲. اگر احتمال‌ صحت‌ و حقانيت‌ انديشه ‌يى‌ برود آن‌ انديشه‌ لزوما" بايد تبليغ‌ شود٠ منفرد و منزوى‌ کردن‌ چنان‌ انديشه‌ يى‌ بدون‌ شک‌ جنايت‌ است‌٠
۳. فرد فرد ما بايد بکوشيم‌ مردمى‌ منطقى‌ باشيم‌، و چنين‌ خصلتى‌ جز از طريق‌ بحث‌ و گفت‌ و شنود با صاحبان‌ عقايد ديگر، محال‌است‌٠
۴. معتقدات‌ دگماتيکى‌ که‌ در باور انسان‌ متحجر شده‌ است‌، تنها از طريق‌ تبادل‌ انديشه‌ و برخورد افکار است‌ که‌ مى‌تواند به‌ دور افکنده‌ شود. آن‌که‌ از برخورد فکرى‌ با ديگران‌ طفره‌ مى‌رود متعصب‌ است‌ و تعصب‌ جز جهالت‌ و نادانى‌ هيچ‌ مفهوم‌ ديگرى‌ ندارد.
۵. حقيقت‌ جز با اصطکاک‌ دموکراتيک‌ افکار آشکار نمى‌شود، و ما به ‌ناگزير بايد مردمى‌ باشيم‌ که‌ جز به‌ حقيقت‌ سر فرود نياريم‌ و جز براى‌ آن‌چه‌ حقيقى‌ و منطقى‌ است‌، تقدسى‌ قائل‌ نشويم‌ حتا اگر از آسمان‌ نازل‌ شده‌ باشد٠

به امید شکستن تابو ها برای آزادی فردای کشورما٠

* پژوهشی در زمینه


وبلاگم : حماسهء زن

hamasah.persianblog.ir

آیمیل

kabul2020@sbcglobal.net

ثریا بهاء

کالیفورنیا


 
  • بازگشت به صفحه اصلی