نگاه مختصری پیرامون زندگی پرافتخار ظهیرالدین محمد بابر بنیان گذار بزرگترین امپراطوری ترکی ( مغلی) در نیم قارهء هندوستان و شاهنشاه افغانستان کنونی
محمد همایون سرخابی از لندن تاریخ که تماشا گه ارباب ابر دور ******** هر صفحه سی آیینه احوال بشر دور تاریخ در حقیقت نمایش نامهء زندگی انسان ها است و نقش افراد و طبقات اجتماعی را در اجرای این نمایش نامه ماهرانه ترسیم میکند وبا شفافیت قضایای جاری و سیر تمدن و فرهنگ بشری همان زمان را با امانت داری ثبت میکند . ویلیام ارسکین مستشرق معروف و مورخ نامور انگلیس نیز تاریخ را سیر تمدن و فرهنگ بشری دانسته و پیرامون زندگی نامهء ظهیرالدین محمد بابر شاه بنیان گذار مدنیت بزرگ فرهنگی جهان در نیم قارهء هندوستان و افغانستان مطالب ارزشمندی را بر رشتهء تحریر در آورده و این اثر بی بدیل او که توسط ذبیح الله منصوری دانشمند شهیر ایرانی نیز ترجمه شده است خیلی ها دل چسب ، جالب و با ارزش بوده و مطالعهء آن برای همهء علاقمندان تاریخ منطقه و جهان و بخصوص دوست داران شاهنشاه بزرگ میهن عزیز ما افغانستان خالی از دل چسپی نخواهد بود . درست در سال 1483 ترسایی مطابق 888 هجری قمری مغول خاتون یکی از نواده های چنگیزخان زوجهء عمر شیخ امیر فرغانه در یکی از روز های سرد زمستان با شاد مانی به میز بانی طفل نوزادی نشسته با جشن ، سرور و پایکوبی نامش را ظهیرالدین محمد گذاشتند . ایران خاتون مادر مغول خاتون و شوهرش که در مراسم نام گذاری نوه اش ظهیرالدین محمد اشتراک نورزیده بود ، روز بعد در منزل امیر فرغانه حضور یافته و با بی صبری فریاد سر داده گفت من نمیتوانم این اسم را به زبان بیاورم بناً من نام این پسر را ببر میگذارم تا مانند جد خود شاهنشاه جهان گردد . ولی پدر بزرگ نوزاد که در زندگی صحرا نشینی خو کرده بود و به زبان فارسی آشنایی نداشت حتی نتوانست کلمهء ببر را نیز درست ادا نماید و آن را بابر تلفظ میکرد ولی آن نام روی طفل باقی ماند و تاریخ جهان نیز اسمش را بابر ضبط کرد . عمر شیخ امیر فرغانه پسرش بابر را جهت آموزش و پرورش بهتر به شهر تاشکند فرستاد تا مانند سایر هم سالانش راهی مدرسه شود . او در سن هشت سالگی از سواد برخوردار و علاوه بر آموختن و مطالعهء اشعار ترکی به مطالعهء دیوان فردوسی حافظ علاقهء خاصی پیدا نمود ودر سن پانزده سالگی خود به سرودن شعر پرداخت . غزل معروف بابر به زبان فارسی با این بیت شروع میشود . هیچ کس چون من خراب و عاشق و رسوا مباد هیچ محبوبی چو تو بی رحم و بی پروا مباد اگر کسی از زندگی و استعداد خدا داد بابر اطلاعی نداشته باشد هرگز نمیتواند بفهمد که این غزل را یک طفل پانزده ساله سروده است . بابر به اسب سواری علاقه خاصی داشت تهور او در اسب سواری بقدری بود که همواره اطرافیان خود را متعجب مینمود ، او مانند سایر اطفال فرغانه در سواحل رود سیحون به تفریح می پرداخت و به شنا دست رسی کامل پیدا کرد او نه فقط به مطالعهء آثار علمی و آموزش زبان و ادبیات ترکی و فارسی اکثر اوقات خود را صرف میکرد بل با شمشیر کوچک و کمانی که متناسب با جثهء او بود ، فن شمشیر زدن و تیر اندازی را هم با مهارت آموخت و مربیانش استعداد او را در این عرصه نیز می ستودند . بابر در 9 سالگی به همراهی مادر و مادر بزرگش به سمرقند رفت و مرقد جد خود امیر تیمور کورگان را زیارت کرد . مشاهده تابلو های عظیم رنگهء داخل مرقد جدش که حکایت از دستگیری بایزید یلدروم امپراطور عثمانی و میران شاه پادشاه اصفهان و فتح شهر دهلی و غیره فتوحاتش در جهان میکرد و از سوی مادر بزرگش تشریحات مفصل ارایه میگردید سخت بر او اثر گذاشت . بابر در سن ده سالگی برای اولین بار در یک جنگ در حوالی فرغانه اشتراک ورزیده و بعد از پیروزی بر دشمن لقب سالار فرغانه را نصیب شد . او یازده ساله بود که پدرش وفات نمود ویرا طبق رسوم و عنعنهء همان زمان بابر بحیث امیر فرغانه زمام امور را بدست گرفت . بابر در کودکی در اعمار مجدد قلعهء تاریخی شهر زیبا و سرسبز اندیجان که یادگاری از اسلاف بزرگش بود همت گماشت . امیر احمد کاکای بابر که امیر سمرقند بود از فهم و کار دانی این طفل در هراس شده و قصد تصرف شهر و برکناری او را از امارت فرغانه نمود ، ولی در میدان جنگ شکست خورده و اسیر شد . با این ترتیب بابر فرمانروای همهء بلاد ترکستان گردیده و دو کرور دینار زر که وجوه بی شماری در آن وقت شمرده میشد از خزانهء کاکایش به او متعلق گردید . بابر در عنفوان جوانی حین تفریح در یکی از محلات شاداب سمرقند بر سبیل تصادف با دختر زیبا روی و دلفریب ارمنی بنام ( زنیا) صبیه تیگران تاجر شناخته شده ء ارمنی روبرو و برای اولین بار دل دادهء دختری گردید . ولی نسبت اینکه زنیا قبلاً با یکی از وابستگان ارمنی قول دوستی و وفا داده بود از ازدواج با او منصرف و با این تصمیم معقول خویش احترام به حقوق اتباع را در سرلوحهء کار قلمرو پادشاهی خود قرار داد . امیر تیمور کورگان جد بابر در سمرقند علاوه بر تاسیس مراکز بزرگ علمی و آموزشی در ایجاد کتابخانه ها ، دارالترجمه ها ، دارالشفا ها ، بنای یک دارالعلوم بزرگ علم هیئت و نجوم را نیز از خود بجا گذاشته و سه صد جلد کتاب یونانی و ارمنی را ترجمه و برای مدرسین شهر سمرقند تقدیم نمود . (ارسکین) که در زمان الغ بیگ نوهء امیر تیمور این زیج یا رصد خانه با پذیرش صد ها آموزگار و استخدام ده ها مدرس نامور از نقاط مختلف جهان مراحل انکشاف خود را پیمود و به اوج شهرت خود رسید . یک اسطرلاب بزرگ در آن جابجا گردیده بود . که با آن وضع ستارگان را در آسمان به درستی و دقت کامل تعیین نموده میگفتند هر ستاره در هر موقع از سال در کدام برج قرار گرفته و چه حوادث و اتفاقاتی از نظر اجتماعی ، نظامی ، صحی و بخصوص آب و هوا و غیره جامعه را تهدید میکند و زمامداران و شهروندان چگونه تدابیر و قایویی را بایست در برابر آن حوادث پیش بینی شده اتخاذ بدارند . روزی بابر شاه از رصد خانهء بزرگ و معروف سمرقند که از سوی دولت او همه جانبه تمویل و مراقبت میشد باز دید نموده و ضمناً از مسوولین امور سؤال کرد که وضع امارت او را در ستارگان چگونه ارزیابی کرده اند ؟ استاد احراری که یکی از پیروان شناخته شدهء مکتب میرزا الغ بیگ وهم آمر آن رصد خانه مشهور بود با ترس و حراس گفت : من آیندهء امارت تو را بسیار درخشان دیده و تمام ستارگان میگفتند که تو در آینده یکی از بزرگترین سلاطین جهان خواهی شد و مانند اجداد بزرگت بر بسیاری از کشور های دنیا مستولی خواهی گشت و ممالک وسیع به تصرف تو در خواهد آمد ولی شگفت آنکه در آن موقع امیر اینجا نخواهی بود . بابر شاه قدری خشمگین گردیده ولی از صراحت کلام آن دانشمند خشنود شده و با لبخند گفت : تو مرا میشناسی و میدانی من امیری نیستم که یک منجم و یا یک انسان را به مناسبت راست گویی اش مورد مجازات قرار بدهم . میرزا حسین علی حاکم بخارا بابر را دعوت نمود تا شاه جوان از رعایایش در آنجا نیز باز دید نموده با دخترش ( زبیده) ازدواج نماید ، بابر دعوت را پذیرفت و مدتی را در باغ بهشت که یکی از معروفترین باغ های جهان در آن زمان به حساب می آمد اقامت جست ولی با دختر حاکم فرغانه که مهماندارش نیز مقرر شده بود موافقت به ازدواج ننمود ، زیرا بابر مصمم بود تا با ( نسرین ) دختر سلطان مراد امیر فارس که قبلاً از جانب بایسنغر میرزا امیر آذربایجان خواستگاری ولی تقاضای او رد شده است ازدواج نماید . او این کار را توسط مادرش مغول خاتون و جمع غفیر از اراکین دربار انجام داد ولی حیدر بیگ امیر اصفهان که خود آرزوی همسری دخترش( نگار ) را برای بابر شاه داشت توسط گروه رهزنان عروس را با مادرش در عرض راه بسطام و خراسان ربودند و با این ترتیب مانع انجام وصلت نسرین با بابر گردید . بابر شاه که از شنیدن این خبر سخت خشمگین گردیده بود نامه مفصلی به مادرش مغول خاتون نوشت که وی از نظر عاطفی علاقهء به نسرین ندارد و از اینکه وی را ربوده اند چندان متاثر نیست ولی این عمل لطمهء به حیثیت او زده و باید نسرین و مادرش آزاد گرندد ، ضمناً علاوه نمود تا از پادشاه فارس و حاکم استر آباد کمک بخواهد و هر مبلغ پولی که برای نجات آن دو ضروری باشد متعهد به پرداخت آن گردد . متاسفانه در این هنگام قلمرو او از چندین سو ناگهان مورد تهاجم شدید قشون شیبک خان قرار گرفته و سپاهیان بابر تاب مقاومت نیاورده و به عقب نشینی مجبور وبا قشون خویش راهی بدخشان گردیدند . سلطان ارغون پادشاه کابلستان که از متانت ، رزمجویی و سجایای نیک بابر شاه اطلاع کامل و کافی داشت خواست ( نازنین) دختر خود را به عقد نکاح بابر در آورده و غرض بر آورده شدن این امر دخترش نازنین را با لباس مردانه به عنوان نماینده جهت مشوره و کمک با بابر راهی بدخشان کرد . مگر متاسفانه در اولین روز های اقامتش در بدخشان حین شکار( جوشقه ) چوچهء خوک مورد حمله( دونغوز ) خوک وحشی کلان واقع شده و از اثر جراحات شدید چند روز بعد درگذشت . پادشاه جوان فرغانه بعد از مرگ نازنین فهمید که او نرینه نبوده و قایل شد که قضا و قدر هم با ازدواج وی مخالف است و هر موقع که وی خواهان دختری میشود به وصل او نمیرسد و شاه جوان خود را مسؤول مرگ نازنین میدید و این مسؤلیت رنج او را بیشتر میکرد ماورالنهر عبارت بود از سرزمین های فی مابین رود سیحون و رود جیهون و اراضی ماورای آن و بناً بدخشان از نظر جغرافیائی جز ماورالنهر بشمار می آید .بابر شاه بعد از شکست از شیبک خان و اقامت در بدخشان در سال 1501 عیسوی از رود جیهون گذشت و بدون جنگ و خون ریزی سرزمین بلخ را فتح نمود . امیر غیاث الدین سلطان بلخ خود را به بابر تسلیم نمود ولی بابر به پاس خردمندیش از او تقاضا کرد تا کماکان به کارش ادامه بدهد . روزی سلطان بلخ ( نوبهار ) دختر خود را با عده ای از خدمه ها از منزل بیرون فرستاد تا مورد توجه بابر قرار گیرد ، زیبایی نوبهار نسبت به خدمتگاران طوری برجسته بود که هیچکس آن دختر جوان را با یکی از زن های خدمت گار اشتباه نمیکرد علاوه بر زیبایی رخسار و تناسب اندام لباس دختر جوان نشان میداد که بر همراهان ممتاز است . بابر او را بدید و از علاقمندی خود جهت ازدواج با نوبهار سلطان بلخ را مطلع نمود . راویان اخبار نوشته اند جارچی ها در شهر جار زدند که نوبهار دختر سلطان بلخ نامزد بابر شاه شده و مراسم عقد نکاح و عروسی به انجام خواهد رسید همان شب عروس را بر هودج بزرگی که بر پشت فیل بسته بودند نشانیدند و او را برای میمنت در شهر گردانیدند و بعد بخانهء بابر بردند ، شهر آیینه بندان شد و سکنهء شهر پر فروغ بلخ مدت هفت روز و شب به نوبه بر سفرهء بابر شاه نشستند و از خوردنی ها و آشامیدنی ها هرچه توانستند خوردند و نوشیدند و مردم در معابر شهر پای کوبی و شادی کردند ، نواختند ، خواندند ، رقصیدند و در همان روز جارچی ها در شهر تجدید سلطنت امیر غیاث الدین را نیز دوباره اعلام کردند . نوبهار نو عروس بخوبی آگاهی داشت که بابر از همه نعمات مادی دنیا بر خور دار است ولی یگانه تلاش او جهت دست یابی به کتب و آثار با ارزش علمی و بخصوص کارنامه های جدش امیر تیمور میباشد . بناً جهزیهء خود دو جلد کتاب بخانهء شوهر ببرد . یکی ظفرنامه تالیف نظام الدین سریانی و کتاب دوم ظفرنامه تالیف شرف الدین علی یزدی و هر دو کتاب مربوط است به شرح حال و زندگی و جنگ های امیر تیمور کورگان . ظفرنامهء اخیر در سال 1700 میلادی در زمان لویی چهاردهم پادشاه فرانسه به زبان فرانسوی ترجمه و چاپ شده است . بابر بنابر علاقمندی خاصی که به فتوحات جد بزرگ خود داشت کتاب دیگری بنام عجایب المقدور تالیف ابن عرب شاه مربوط امیر تیمور جد خود را بدست آورد ، این کتاب نیز در سال 1658 میلادی به زبان فرانسوی ترجمه و چاپ شده است . مطالعه این کتاب ها بابر را به شوق آورد تا از بلخ راه هندوستان را به پیش گیرد . بابر حین انتقال دربار خود از بلخ به کابل صاحب فرزندی شد و نامش را همایون گذاشتند 1502 میلادی . کاخ سلطنتی کابل در آن زمان دارالملک خوانده میشد و بابر شاه را با گرمی استقبال نمود و محمد مقیم پسر سلطان ارغون امیر کابل بدون مقاومت مجبور به فرار شد .قابل یاد آوری است که بابر شاه در مدت اقامت خود در بلخ هرگز به سربازان و افسران خود به شهر راه نداد که مبادا مزاحم مردم شده و در صدد غارت برآیند . این تصمیم معقول و بجای او در سراسر بلاد خراسان ، ترکستان و کابلستان مورد تائید مردم واقع شد . در سال 1518 میلادی بابر خیال تسخیر هندوستان را نمود وبا پنجاه هزار سرباز از راه غزنی و قندهار که جدش امیر تیمور از آن راه عازم هندوستان شده بود لشکر کشی کرد ولی امیر تیمور گفته بود که منظور حملهء او در هند جهان گشایی و کشور ستانی نیست بل برای توسعهء دین مبین اسلام به هندوستان قشون کشیده ام . ولی بابر با اینکه مسلمان بود و در صدق عقیدهء او تردیدی وجود ندارد بعد از آنکه وارد هندوستان شد نگفت که برای توسعهء دین اسلام به هندوستان قشون کشیده است و نیز نگفت منظورش از قشون کشیدن به هندوستان جهان گشایی است و می خواهد هندوستان را ضمیمه ترکستان ، کابلستان ، قندهار و هرات کند ، بل اظهار مینمود هدف او رونق تجارت بین هند و بلاد ترکستان ، خراسان و کابلستان است . کمپنی هند شرقی با اینکه سه قرن بعد از بابر وارد هندوستان گردید از روش بابر استفاده نمودند ( ارسکین ) . بابر بعد از ورود در هند با هیچ یک از امرای مسلمان و هندو نجنگید تا اینکه وارد سیالکوت شد و به تماشای فابریکهء کاغذ سازی رفت و گفت میل دارد چنان فابریکه ای در کابلستان نیز ساخته شود . مگر متاسفانه خلاف توقع او در سیالکوت بین سربازان بابر و مردم شهر از اثر سوی تفاهم جنگ شدیدی در گرفت و بابر برای جلوگیری از قتل مردم شهر سربازان تازه دم از داخل اردوگاه به شهر فرستاد و این سربازان بازوبند هایی از تکهء سرخ در دست بسته بودند گزمه های قشون بابر سربازان را که در داخل شهر مورد حملهء هندوها قرار گرفته بودند خارج نموده و با این وسیله فتنه را خاموش نمود . این رسم بعد ها در قشون بابر باقی ماند و گزمه های قشون بازوبند های سرخ رنگ به بازو می بستند و این روش بعداً در دورهء سلطنت فرزندانش و سلاطین و امرای بعدی دیگر هند سرایت نمود تا اینکه انگلیس ها وارد هندوستان شده و از تجارب ایشان آموختند و از جمله مچ پیچ سربازی و قرار دادن مقداری زره روی دوش یا شانه بجای سر دوشی و غیره که این روش بعد ها در ارتش انگلیس و سایر ارتش های کشور های دیگر جهان متداول شده یادگاری از کاردانی بابر شاه است ( ارسکین ) . بابر از وقوع جنگ سیالکوت خیلی ها متاثر گردیده و از آن به بعد هرگز اجازه نداد سربازانش بدون اجازه نامه از اردوگاه خارج شوند و برای متخلفین جزای شدید تعیین نمود . واقعهء قتل و غارت در سیالکوت به اطلاع امرای سرزمین هند به خصوص ایالت لاهور که شهر سیالکوت در آن بود رسید و همه متحداً علیه بابر قیام نمودند بابر کوشید بد بینی مردم را نسبت به خود با صرف هزینهء بیشماری از بین ببرد ولی هیچ کس گفته او را نپذیرفت و بالاخره جبههء بزرگ ملی وسیع علیه او تشکیل گردید و در پیش آهنگی آنها ( مهندا ) پادشاه مقتدر امریتسر که وزن بدنش به پنجاه من میرسید با قشون 170 هزاری مجهز با وسایل جنگی با بابر شاه اعلان جنگ نمود بابر از نوبهار پرسید اگر سربازان دشمن داخل اردوگاه شوند تصمیم تو چیست؟ نوبهار گفت با این خنجر گلوی خود را خواهم برید ، بابر گفت : تو اگر خود را به قتل برسانی فرزند مرا که در بطن داری نیز به قتل خواهی رسانید پس بهتر است با عده ای سربازان خود تو را سلامت به قندهار بفرستم ، نوبهار گفت : من اگر از میدان جنگ بترسم و ترا در این جا بگذارم .و بروم لیاقت همسری مردی چون تو را ندارم و بتو اطمینان میدهم که اگر وضعی پیش آمد بدون ترس و تزلزل سه تیغه را به گلوی خود نزدیک و به زندگی ام خاتمه خواهم داد تا اینکه حیثیت تو و من محفوظ بماند . .بابر چون در محاصره شدید و جدی دشمن قرار گرفته بود با تحلیل مشخص از وضع مشخص چون تناسب منطقی مقابله بین قوت های خود و قشون دشمن را به نفع خود ندید ، جهت جلوگیری از تباهی و بر بادی حتمی قشون خویش بعد از مشاوره با نوبهار که هر دو مطالعات زیادی در مورد تاریخ ادیان و بخصوص دین هندوان داشتند از حیله جنگی کار گرفته امر نمود تا صد ها بیرق سه رنگه به رنگ سبز ، سرخ و زرد برای همهء قطعات مختلف قشون آماده سازند ، زیرا رنگ سرخ در هندوستان علامت برهما خدای بزرگ و خالق همهء موجودات ، رنگ سبز علامت شیوا مخرب و خراب کنندهء موجودات و رنگ زرد علامت ویشنو محافظ و آمر کاینات و در مجموع هر سه رنگ علامت خدایان هندوها میباشد . در صورتیکه الوان سه گانه در یک جا جمع شود در نظر هندوان خیلی مقدس جلوه می نماید . بابر به قشون خود دستور داد با پرچم های تهیه شده به شکل منظم از اردوگاه خارج گردند . چم خال چی ها و کماندار ها تیر ها را به خم کمان بستند و زره ها را کشیدند و همه خفتان پوشیدند و نیزه ها را به تکان آورده و سربازان زره پوش در جلو با صدای دهل و سرنا با شورو هیجان از اردوگاه خارج شدند . افسران و سربازان هندو و بخصوص مهندا سر لشکر متحدان هندوستان و پاد شاه امرتسر از مشاهدهء پرچم های سه رنگ بر فراز صنوف مختلفهء نظامی بابر و خروج منظم و پرشور قطعات قشون او با وصف که از چهار طرف در محاصره کلی اش قرار گرفته بود متحیر شده و تصور نمودند که بابر به مذهب هندوان رو آورده و نباید برایشان حمله صورت گیرد .بدین ترتیب بابر توانست همهء قشون را بدون تلفات از خطرات نابودی حتمی نجات بدهد و دوباره وارد قندهار گردد . بابر میگفت که تثلیث مذهب هندوان برخلاف تصور برخی مردم دلیل بر شرک آنها نیست و هندوان مشرک نبودند و نیستند برای اینکه بالاتر از برهما ، شیوا و ویشنو عقیده به خدای واحد موسوم به ( ام ) دارند و آنچه هندوان راجع به خدای واحد یا ام گفته اند و بدان عقیده دارند آنقدر بزرگ و عمیق است که نظیر آن را از لحاظ توصیف خالق یکتا در هیچ یک از مذاهب توحیدی جز دین مقدس اسلام نه می توان یافت . بابر شاه بعد از اینکه کابلستان را مقر فرمانروایی و حکومت خود قرار داد ، معمولاً در فصل زمستان به قندهار میرفت و در فصل بهار به کابل مراجعت میکرد و بدینگونه بابر دو پایتخت زمستانی و تابستانی داشت . در یکی از روزهای سال بابر چون یک فیلسوف جهان دیدهء عاقل به زن محبوبش نوبهار بعد بازگشت از سفر هرات و بلخ به کابل گفت : تمام موجودات جاندار چه انسان چه حیوان همه می میرند و هیچ کس جز ذات پروردگار عالمیان باقی نه می ماند ، ما کاروانیانی هستیم که به نوبت از این کاروان سرا خارج میشویم ، کاروان های جدید از درب دیگر کاروان سرا وارد می شوند ولی توقف آن ها هم در این کاروان سرا محدود است و بعد از مدت قلیلی از آن خارج میگردند من گمان میکنم اشکی که ما بر سوگ عزیزان خود میریزیم اشکی است از یاد مرگ خود مان که از دیده ما جاری میگردد زیرا میدانیم چند روز بعد دیگر ما هم باید برویم ، بناً اگر اتفاقی برای من و یا فرزندانت به وقوع بپیوندد هرگز هراسان نشوی و این قانون طبیعت و خداوند (ج) است و باید به خاطر داشت که در این جهان از مرد ها گرد و از نامرد ها درد باقی میماند . بابر شاه در مورد مسلهء مرگ مردی بود واقع بین او هرگز از شنیدن نام مرگ ناراحت نمیشد محارم و ندیمان دربار او میتوانستند با جسارت راجع به مرگ خود او صحبت کنند و این روحیه در مردی که خود امپراطور بزرگ شمرده میشود در خور توجه است ( ارسکین ) . بابر شاه همیشه در فکر حملهء وسیع و تسخیر کامل هندوستان بود . با گذشت هر روز نو آوری های بیشماری در قشون او به مشاهده میرسید . شاه جوان دستور داد همهء سربازان او باید ملبس با یونیفورم نظامی برنگ خاکی باشند زیرا لباس رنگ خاکی در میدان جنگ بهترین وسیله ستر و اخفاء برای سربازان شمرده میشود ولو که در جنگ تن به تن مورال ، شتارت و دلیری سربازان ، سوق و ادارهء افسران و امور لوژیستیکی عامل عمدهء پیروزی به شمار میرود چنانچه انگلیس ها و بعداً سایر ارتش های اروپا و جهان تا کنون نیز از روش قشون بابر شاه در این زمینه استفاده مینمایند ( ارسکین ) . بعد از اینکه بابر قشون منظمی تدارک دید در تشکیلات نظامی خویش تجدید نظر نموده و قدمه های قطعات نظامی و رتبه افسری را طور ذیل به سلسهء مراتب تنظیم نمود . اون باشی (دلگی مشر) یوزباشی (کندک مشر) مینگ باشی (غند مشر) تومان باشی (فرقه مشر) و سپه سالار و هر کدام دارای یونیفورم و علامت مشخصه بودند ، دسپلین و رعایت سلسلهء مراتب در اردوی او شدیداً رعایت میشد (ارسکین) بابر شاه جهت حمله در هندوستان در جستجوی تدارک سلاح و مهمات بی شماری جنگی برآمد ، او کارگران ماهر را در کابل ، قندهار ، بلخ بدخشان و هرات تربیت و استخدام نمود و در تولید افزار جنگی همت گماشت ، سلاح های مورد استعمال قشون او عبارت بود از : یک نوع شمشیر سنگین و پهن به اسم تلوار که همواره سربازان ترکستان و کابلستان آن را به کمر میبستند ، شمشیر های دو دم و دو تیغ پهن که معمولاً سربازان قندهاری بابر آن را به کمر میبستند ، نیزه ، تیر و کمان که جز سلاح عمومی تمام ارتش های آن عصر به شمار میآمد ( .شهر تاشکند به ساختن کمان های خوب شهرت زیادی داشت ) زه و نصب کردن زه به چوب و انتخاب تیر زه و کمان اسرار بود که از اثر قرن ها تمرین و تجربه بدست آمده بود ، کوپال یا گرز ، سپر که معمولاً از پوست گاومیش و یا کرگدن تهیه میگردید ، کمند ، قلاب با زنجیر آن ، الو انداز ، فلاخن ، کلاه آهنی ، خفتان یا زره هم شامل وسایل ضروری حربی بود . .باروت که در زمان جد او امیر تیمور کورگان برای اولین بار در ترکستان کشف و تولید شده بود در جنگ ها علیه دشمن به اشکال مختلف نیز استعمال میگردید و همیشه جهت نقب زدن ها و ویرانی سدها و موانع و قلعه های مستحکم دشمن یک عنصر ضروری حربی شمرده میشد ، فیل های جنگی ، شتر ، اسب های سواری و اسب های یدک و قاطر نیز در جمله افزار جنگی او به حساب میرفت . قابل یاد آوری است که تدارکات حربی و نظامی بابر زمینه کار های حرفه وی و زندگی بهتر شهری را در ساحهء امپراطوری او رونق خوبی داد و هزاران کارگر فنی و مسلکی در رشته های مختلف به کار رو آورده و از راه زنی و قطاع الطریقی تا حد زیادی در کشور کاسته شد و شهر های کابل ، قندهار ، بلخ ، هرات ، بدخشان و سایر شهر های کشور به مراکز صنعتی و تولیدی مبدل گشت و بناً برای متخلفین و جنایت کاران مجازات سنگین تعیین و نافذ گردید . بابر شاه همیشه در رکاب خود علاوه بر پیشوایان مذهبی ، شعرا ، فضلاء ، دانشمندان ، منجمین ، مهندسین ، مشاورین حربی ، سراینده ها ، نوازنده ها و همچنان از اصناف مختلف حرفه وی از قبیل زرگر ، آهنگر ، نجار ، گلکار ، بوت دوز ، خیاط ، آشپز ، صندوق دار و بخصوص اطبای مجرب حربی و غیره کار میگرفت و جز حتمی و ضروری اردوی او را تشکیل مینمودند و هزینه و وجوه بی شماری را در این عرصه صرف آنها میکرد . بابر شاه بعد از مراجعت از سفر طولانی هرات و بلخ در شهر کابل شروع به آبادانی نمود و عددهء از مهندسین و معماران و اهل کسبه را دستور داد که برای شهر کابل نقشه طرح نمایند تا یک شهر جدید ساخته شود . بابر مقرر داشت که نقشه شهر جدید را طوری طرح نمایند که بتوان محلات شهر را در آینده توسعه داد و هر قدر جمعیت شهر افزایش پیدا کند فضا برای ساختن خانه های جدید وجود داشته باشد و در آینده مردم کابل از حیث مسکن دچار مضیقه نگردند . بابر برای هر محله یک مسجد بزرگ و پنج حمام و یک مدرسه را در نظر گرفت تا اینکه تمام محلات شهر دارای مسجد ، حمام و مدرسه باشند . روشی که امروز در اروپا از طرف شرکت های معتبر ساختمانی و موسسات خانه سازی پیروی میشود و برای مردم خانه میسازند و آنگاه قیمت خانه را با اقساط از آنها میگیرند در آن موقع از طرف بابر شاه ابتکار شد ( ارسکین) . بابر متوجه شد که در پایتخت او دو نوع از مردم زندگی میکنند ، یکی کسانی هستند که خانه دارند و دیگر آنهای که مستاجر می باشند و شمار مستاجران در آن شهر کمتر از خانه داران بود برای اینکه سکنهء تمام کشور های شرق از ازمنه قدیم عادت داشتند که در خانه خود زندگی نمایند . بابر به کسانی که خانه داشتند تکلیف میکرد که در خانه های جدید زندگی و خانه های سابق خود را در ازای خانه های جدید به دولت بدهند ( این امر اجباری نبود) و آن های که مستاجر بودند به تضمین مال التجاره شان بهای خانه را به اقساط تادیه میکردند . بابر این روش را در هندوستان نیز مروج نمود در حالیکه این روش در دنیای قدیم سابقهء نداشت و باید گفت بابر این رسم را در قلمرو خو ابداع نمود و میتوان گفت که از این حیث او چهار و نیم قرن از عصر خود جلو بود . اروپائیان بعد از جنگ جهانی دوم و امریکائیان قبل از جنگ جهانی اول به این روش رو آوردند ( ارسکین) قابل تذکر است مهندسین جریان آب را طوری بین محلات شهر تقسیم نموده بودند که در تمام فصول سال به تمام محلات کابل بقدر کافی آب میرسید و هرگز سر سبزی شهر و اشجار مردم در باغچه ها دچار تشنگی نمیشد . بابر برای بهبود هوای شهر کابل باغ ها تفرج گاه های زیادی احداث و عمارت نمود و باغ جلال یکی از معروف ترین باغ های آن زمان بود که با بهترین درختان ، بته ها ، گل ها ، مفروشات و وسایل زینتی و بخصوص چراغ های پذیرایی بزرگان تزئین شده بود و هنگام شب به وسیلهء چراغ ها داخل باغ طوری نورانی میگشت که هر بیننده را متعجب و متحیر می ساخت . چراغ ها عبارت بود از کاسهء که در آن شمع با روغن می سوزانیدند و یک حباب بلورین شمع را احاطه می نمود و آن را لاله میگفتند . نوع دیگر آن فانوس بود ، مردنگی هم نوع دیگر چراغ بود که حباب بزرگ آن به رنگ های گوناگون ساخته میشد ، مردنگی حباب بزرگ رنگه داشت ولی نسبت وزن و حجم زیاد در حضر مورد استفادهء بابر شاه قرار میگرفت و لاله حباب کوچک سفید رنگ ولی نسبت سبکی وزن و حجم کوچکش در سفر بکار می رفت اما هر دو در مقابل وزش باد خاموش نمی شدند و مجالس و مهمانی ها را دارای شکوه خاص می نمود .نوع دیگر مشعل از چوب درخت های روغنی و همچنان مشعل های فتیله دار بود که در بالای چوب های بلند قرار داده و آن را بر مخزن پر از روغن نصب میکردند و هر مخزن دارای فتیله بود بعد از آن که فتیله ها را مشتعل میکردند روی هر یک آن حباب می نهادند و بیشتر بنام مشعل های ده شعله ای و بیست شعله ای یاد می نمودند که بدینوسیله در شب های دعوت و پذیرایی از نمایندگان کشور ها باغ ها چون روز روشن مینمود ( ارسکین) . بابر کانون ادب را اولاً در بدخشان و آنگاه کابلستان و بعد در هندوستان به وجود آورد و بعد از وی فرزندانش روش پدر را تعقیب کردند . در نتیجه هندوستان به کانون ادب زبان فارسی مبدل گردید. با وصف آن که زبان مادری بابرشاه زبان ترکی چغتایی ( اوزبیکی) است و در این زبان اشعار زیادی سروده و کتاب های متعددی نوشته است . ولی زبان فارسی را زبان رسمی سرتاسری امپراطوری خویش در نیم قاره هندوستان و کابلستان مقرر نمود . بابر یک جایزه پنجاه هزار روپیه معادل شصت کیلو گرام طلا را تعیین کرده گفت آن جایزه به شاعری داده خواهد شد که بتواند یک غزل مانند حافظ شیراز بسراید ولی کسی پیدا نشد که آن جایزه را بدست آورد . در اوقات فراغت عده ای از فضلاء ، شعرا ، نویسندگان ، نوازندگان و آواز خوان ها دربار در پیرامون بابر هر شب جمع میشدند و مجلس مناظره ء ادبی منعقد میگردید یا اینکه نغمه های نوازندگان و آواز خوانان را میشنیدند و علاقهء بابر به موسیقی یک علاقهء صمیمی هنری بود . بابر علاوه بر شعر و موسیقی به رقص نیز علاقه داشت و صد ها سال قبل از این که فن هنر رقص باله (بالت) در اروپا بوجود بیاید در دربار بابر این فن بوجود آمده بود . تمام نغمه های موسیقی که وارد موسیقی کشور های شرق شد و به اسم نغمه های هندی معروف گردید در دربار او بوجود آمد و به هندوستان انتقال یافت ، (ارسکین) چهارصد سال قبل از اینکه آهنگ رقص ( تانگو) در اروپا بوجود بیاید ویا به روایتی از آمریکا به اروپا سرایت کند در دربار بابر بوجود آمده بود و آهنگ مزبور را با یکی از غزل های حافظ شیراز میخواندند که بیت معروف آن این است . آن تلخ وش که صوفی ام الخبائثش خواند اشهی لنا واحلی من قبله العذاری یعنی آن شیئی تلخ را که به عقیده صوفیان مادر تمام عیوب و رذایل می باشد بوسیلهء بوسه ای از رخسار خود بر ما لذت بخش و شیرین کن . بابر در خاطرات خود نوشته که فقط این غزل در دیوان حافظ شیراز نیست که مطابق آهنگ (تلخ وش) می باشد . بابر عقیده داشت که خود حافظ هم هنگامی جز از صوفیان بوده و در رقص آن ها شرکت میکرده و در اشعار خود در چند مورد از رقص صوفیان صحبت نموده است . نام اکثر نغمه های که در دربار بابر شاه پرداخته میشد به مرور زمان از بین رفته ولی در تواریخ ، بعضی از آن ها دیده میشود و تقریباً در موسیقی امروزی تمام کشور های شرق احساس میگردد (ارسکین) . در ضیافت های بابر شاه پنجاه نوع غذا غیر از انواع ترشی ها و مربا ها و میوه های تازه و خشک و انواع نان ها روی سفره فراهم میشد و معمولاً خوردن غذا در دربار او با آش بلخ که خیلی ها شهرت داشت آغاز میگردید . بابر شاه که از کشته شدن مهندا سلطان امریتسر اطلاع حاصل نمود بعد مشاوره با مشاورین نظامی و غیرنظامی خویش مصمم شد تا بر هندوستان لشکر کشی نماید ، روی این منظور نامه های جداگانه و مفصلی طور مکرر برای هریک از امیران و سلاطین مسلمان و هندوی نیم قاره هند نوشت و همهء آن ها را از تصمیم و پلان حمله خود آگاهی داده و دعوت نمود تا بدون جنگ و خون ریزی از او اطاعت نمایند و در نامه های خود این بیت را نیز مرقوم نمود که از او است . با ترک ستیزه مکن ای میر بیان است چالاکی و مردانگی ترک عیان است گر زود نیایی و نصیحت نکنی گوش چیزی که عیان است چه حاجت به بیان است بابر جهت تکمیل معلومات خویش قبل از حمله در هندوستان عده ای را موظف نمود تا به اسم تاجر و غیره به آن کشور سفر نموده و اطلاعات دقیقی تهیه و برایش ارایه بدارند . رستم ترکش یکی از مسؤولین بخش امنیتی قشون او که شخص زیرکی نیز بود موظف گردید تا معلومات مکمل و دقیقی را از پاد شاه امریتسر بدست آورد . رستم توانست وظیفه را طوری که توقع میرفت ایفا نماید . امیران و سلاطین هندوستان که از نیرومندی و ارادهء خلل ناپذیر بابر ، رشادت و دلیری افسران و سربازانش و همچنان قساوت و بی رحمی جد او امیر تیمور کورگان نیز حکایت ها و قصه های به حافظه داشتند ، اکثراً دعوت او را پذیرفتنه و رسماً وعدهء همکاری و اطاعت دادند . پادشاه کویته تعهد نمود تا شش هزار سرباز تحت فرماندهی بابر بسیج نماید . پادشاه راولپندی تعهد نمود تا هشت هزار سرباز بسیج کند . پادشاه ساندومون قسمتی از لاهور تعهد نمود تا پنج هزار سرباز در میدان جنگ حاضر نماید . پادشاه ملتان تعهد نمود تا ده هزار سرباز بسیج نماید . ولی لتکه پادشاه امریتسر پسر مهندا حاضر نگردید از اوامر بابر اطاعت کند و یا به او سرباز بسیج نماید . این تصمیم سلطان امریتسر باعث خشم و غضب امپراطور گردید . بابر شاه بعد از مشاوره و تکمیل تجهیزات جنگی جهت کشور گشایی راهی سرزمین پهناور هندوستان گردید . ملک رکن الدین سلطان کویته از بابر شاه و سپاه باشکوه و پر جلال او به گرمی استقبال کرد و کاخ سلطنتی خود را در اختیار او گذاشته اظهار نمود که : ای همایون من ، جد من والی الملک تقریباً یک و نیم قرن قبل در این باغ از جد بزرگوار تو امیر تیمور کورگان به گرمی استقبال نموده و خاطراتش را تو بزرگ مرد تاریخ زنده نمودی و نزد ما همیشه ماندگار خواهد بود . بابر با قشون خود راه امریتسر را در پیش گرفت و از لتکه پسر مهندا دشمن دیرینه مکرراً تقاضا نمود جهت جلوگیری از خون ریزی مردم .و خرابی شهر مانند سایر سلاطین و شاهان هندوستان بدون جنگ و خون ریزی خود را تسلیم نموده از حقوق و امتیازاتی که بر دیگران ارزانی نموده خود را محروم نسازد . ولی لتکه پسر مهندا تقاضای او را رد نموده اعلان جنگ داد . بابر در نزدیکی شهر امریتسر اردوگاه زد و فوراً پلیس نظامی با همان بازوبند های سرخ که قبلاً تهیه شده بود موظف گردید تا سکنه محلی مورد اجحاف و آزار سربازان هندو و مسلمان قرار نگیرند . بابر همچنان میدانست اگر شکم سرباز سیر نباشد نه می تواند خوب بجنگد و راه پیمایی نماید . دستور داد غذای مکمل و با انرژی برای همهء سربازان و افسران قبل از آغاز جنگ تهیه و توزیع بدارند . بابر از مشاهده قشون بزرگ هفتادوهشت هزار نفری هندو و مسلمان تحت قومانده خودش سخت لذت برده و قشون را به چهار قسمت تقسیم کرد . 1- قلب سپاه 2 – جناح راست سپاه 3 – جناح چپ سپاه 4 – ذخیره . این جنگ که به نام جنگ یشم یاد میشود بیانگر کار نامه های چشمگیر بابر شاه در میدان نبرد است . بابر با آغاز جنگ با لتکه اعلان نمود هر فردی که لتکه را زنده دستگیر کند یک هزار مثقال زر را برایش خواهد بخشید . بعد از جنگ های شدید و تلفات زیاد جانی و مالی بالاخره لتکه پادشاه امریتسر زنده دستگیر و بابر شاه در کشوری که یک بار شکست خورده بود پیروز شد و مردم شهر امریتسر از بابر به گرمی استقبال نمودند . تا آن زمان سیکهای مقیم شهر از ترس هندوان و سلاطین جابر هندو اجازه ادای آزادانهء مناسک مذهبی خویش را نداشتند . بابر امر نمود همه سیک ها مانند هندوان و مسلمانان آزادانه می توانند مناسک مذهبی خویش را بدون خوف ادا نمایند . بابر عقیده داشت بابه نانک شخصیت قابل احترامی است و این شایعه را که پدر نانک مسلمان بوده باشد نمی پذیرفت ، نانک رهبر سیک ها عقیده داشت دین اهل هنود به اثر مرور سال ها توام با خرافات شده و باید آن را از دین دور کرد .اسم دین جدید نانک سیک بود و سیک به زبان هندی مرید است ، چون مریدانی از هر سو به او رو می آوردند بناً کیش نانک موسوم به سیک شد . بابر می گفت : بدون تردید نانک از پند و اندرز های حکمای اسلام الهام گرفته مثلاً در کتاب مقدس شان (گولو گرانت) که در محل به نام ( گررانت صاحب ) جا داده شده مطالب مشابه این بیت آمده است که : عبادت به جز خدمت خلق نیست به تسبیح و سجاده و دلق نیست و این چنین مطالب را میتوان به وفور در آن کتاب دید . سیک ها خدای یگانه را میپرستند و اثری از بت پرستی در دین شان وجود ندارد و عقیده دارند خداوند (ج) خالق همهء انسان ها است وهمهء انسان ها را مساوی خلق نموده است . سیک ها موی سر وریش خود را نمی تراشند و عقیده دارند که موی نعمت خداوندی و وسیله زیبایی برای مرد وزن است و انسان نباید از این لطف خداوندی خود را محروم سازد و همچنان عقیده دارند خداوند همهء جانوران نر را زیباتر از جانوران ماده آفریده ، چنانچه شیر نر از شیر ماده ، خروس از مرغ زیباتر است و انسان هم همین طور است و عامل اصلی زیبایی آن ها موی ریش و سبیل شان میباشد و نبود آن به منزلهء کفر نعمت خداوند است . عقاید نانک تا حدودی از آئین زردشتی نیز متاثر گردیده چنانچه نانک میگوید : ریاضت عبارت است از : پندار نیک ، گفتار نیک ، رفتار نیک و پیروان مذهب سیک هرگز دروغ نمی گویند و دروغ را ناروا و حرام می پندارند . بابر شاه بهترین وسیله بود جهت نجات و توسعه مذهب سیک در هندوستان . زیرا قبل از حضور او در هند ، سیک ها حتی اجازه اعمار معابد خود را نداشتند .البته این شیوه بابر و اولادهء او توانستند برای همیشه از حمایت و پشتی بانی سیک ها بر خور دار گردند . قابل یاد آوری است قشون مختلف هندی متعلق به سپاه بابر همیشه تحت فرماندهی افسران خود شان بودند و آن ها فقط از شخص بابر دستور در یافت میکردند . شاه کابلستان هیچ یک از افسران خود را مافوق هندی قرار نمیداد که مبادا غرور شان جریحه دار شود ، اگر یک سرباز مسلمان یک سرباز هندو را مورد تحقیر قرار میداد شدیداً تنبیه میشد و حتی یکی از سربازان مسلمان که به دین سرباز هندو اسائه ادب کرد به حکم قانون به قتل رسید و از آن به بعد کسی بدین هندی جسارت نکرد . بابر دسپلین شدید نظامی را در سپاه خود حکمفرما نمود و به هیچ سرباز هندی و مسلمان اجازه نمی داد تا بدون اجازه نامه رسمی از اردوگاه خارج و وارد شهر شوند . پولیس نظامی شدیداً از سربازان و حتی افسران باز جویی و مراقبت میکرد . تهیه و صرف غذای مکمل و استعمال یونیفورم در مغرب زمین زمان ناپلیون امپراطور فرانسه مرسوم گردید . در حالیکه در مشرق زمین اولین کسی که تغذیه کامل سربازان را به عهده گرفت بابر شاه بود ( ارسکین) . فرزندان بابر لباس متحد الشکل خود را در هند زیباتر کردند و این روش بعد از تسلط انگلیس ها بر هند در قشون آن ها نیز اقتباس و مروج گردید (ارسکین) . بابر شاه به تعقیب نامه های قبلی اش نامه دیگری به سلطان ابراهیم شاه دهلی نوشته از او تقاضا نمود تا بدون جنگ و خون ریزی تسلیم او گردیده از حقوق و امتیازاتی که به سایر شاهان هند داده او نیز برخوردار گردد. ولی سلطان ابراهیم نتنها به نوشته بابر اعتنایی نکرد ، بلکه با تحریر جواب توهین آمیز از بزدلی و فرار او از قشون مهندا پادشاه امریتسر نیز یاد آوری نموده نفرت و کینه بابر را علیه خود بر انگیخت . در سال 932 هجری قمری سلطان ابراهیم با قشون قوی و بزرگش جهت سرکوبی بابر روانهء امریتسر گردید . قشون بابر که آمادگی لازم حربی را قبلاً تدارک دیده بودند در میدان وسیع و علف زار پانی پت با قشون سلطان ابراهیم مقابل شد . سوق و اداره و مورال قشون بابر به حدی بود که نیروی عظیم سلطان ابراهیم تاب مقاومت نیاورده و به فرار مجبور شدند . قشون بابر شاه با شکوه خاصی وارد شهر دهلی شده و شهریان دهلی که از اوصاف نیک و کار دانی او آگاهی کامل داشتند از او با گرمی استقبال کرده و مقدمش را گرامی داشتند بابر شاه غنایم بی شماری را در این جنگ نصیب گردید . سلطان ابراهیم که در شهر آگره اخذ موقع نموده بود در صدد آرایش مجدد قشون خود بود مورد هجوم بابر شاه قرار گرفته با استعمال باروت و نقب گذاری یک جناح قلعه مستحکم آن شهر در برابر بابر شاه سنگر گرفت ولی بابر شاه با استعمال باروت ونقب گذاری یک جناح قلعه او را تخریب و او را زنده دستگیر نمودند . افسران بابرشاه سلطان ابراهیم را دست بسته نزد بابر آوردند . ولی بابر شاه از او با حرمت استقبال نموده روی سفرهء غذا خوری در مقابل خود جا داده گفت : سلطان ابراهیم تو به من توهین کردی و ناسزا گفتی ولی من بتو ناسزا نه می گویم و با مسالمت رفتار می نمایم تا بدانی فرق میان من و تو چیست ؟ اگر تو بر من غلبه میکردی بدون تردید مرا به قتل می رسانیدی ولی من تو را به قتل نه میرسانم و حتی سلطنت تو را بر میگردانم ، اما قلمرو تو مانند گذشته وسیع نخواهد بود و تو از این پس سلطان همین شهر خواهی بود . سلطان ابراهیم که در انتظار مرگ خود لحظه شماری میکرد از خوشی به پوست نه می گنجید و مانند سایر شاهان هند در برابر بابر زانو زد ، سوگند وفاداری یاد کرد و از اعمال نا درست گذشته خود اظهار پشیمانی نمود . ولی بابر شاه که شخص روان شناس ماهری نیز بود ، بابه طغرایی کابلی را که از جمله مقربان دربار او بود منحیث پیش کار و مراقبت کننده او تعیین نمود . سلطان ابراهیم خلاف تعهدات خویش در جستجوی تدارک قشون مخفی گردید و با صرف وجوه بیشمار در جنگل های اطراف آن شهر بیست هزار سرباز را به لباس سادو جمع آوری و مسلح نموده و بابه طغرایی کابلی و چهار تن از بزرگان شهر آگره را که از بابر شاه به گرمی استقبال نموده بودند سر برید و به آتش افگند و به قفس ببر ببست . بابر شاه که از فتنه او آگاهی یافت به سادگی او را دستگیر و طبق تقاضای شخص خودش با نوشیدن شیره تریاک او پدرود حیات گفت و بابر شاه پسر او را عوض پدر سلطان آگره تعیین نمود . بابر شاه با وصفی که خود ترک نژاد بود به زبان فارسی و عربی نیز حرف میزد و در هر سه زبان شعر می سرود ، بعد ها زبان هندی و پشتو را نیز آموخت ، جون یک تن از زوجه هایش بی بی مبارکه دختر شاه منصور رهبر قبیله ای یوسف زایی ها بود . بابر برای اولین بار در مشرق زمین کتابخانه بزرگی را در شهر امریتسر اعمار نمود و ریاست آن را به نوبهار همسر خود که زن فاضله ای بود سپرد و اعتبار بی شماری برای خرید کتاب در دست رس همسرش نهاد . نوبهار به وسیله جارچیان در شهر جار زده و ندا در دادند : هر کسی که نسخه از کتاب خوب داشته باشد می تواند عرضه کند و بهای خوب دریافت نماید . بابر شاه کتابخانه بزرگی را در دهلی نیز بنیان گذاشت که یکی از بزرگترین کتابخانه های جهان شد و شاید هرگز در جهان کتابخانه ای که بابر بنا نهاده به وجود نیاید (ارسکین) . برای اولین بار فن کتابداری مطابق روش جدید در کتابخانه بزرگ بابر مورد استفاده قرار گرفت .فهرست ها را طوری منظم ترتیب نموده بودند که هر کتاب در هر زبان و هر رشته که می خواستند بدون تاخیر بدست می آمد . بابر برای کتابخانه بزرگش دارالترجمهء بزرگی را با هزینه ای بیشماری نیز تاسیس نمود . در حالیکه امروز کتابخانه های چون لندن و پاریس دارای دارالترجمه نیست . ( ارسکین) . این امر در زمان فرزندان بابر به شکل بهتر و بزرگتر آن انکشاف داده شد . و امروز در قرن بیست یک در هیچ یک از کشور های جهان نه می توان نظیر آن را پیدا نمود . غربی ها را عقیده بر این بود که اولین که اولین دایره المعارف جهان در فرانسه (دیده رو) است اما غافل از این که اولین دایره المعارف جهان به دستور شاه جهان نوه بابر شاه بنام ( چهار عنصر دانش ) قبلاً به زبان فارسی در هندوستان تهیه و ترتیب گردیده است . بعد از بابر در عهد پسرش همایون نیز به همین شکل دوره سلطنت اکبر و بعد جهانگیر و بعد اورنگ زیب این روش توسعه یافت و در حدود هزار مترجم و دانشمند برجسته از نقاط مختلف جهان به هندوستان رو آورده و در این رشته کار میکردند . کتابخانه بابر که یکی از بزرگترین کتابخانه های جهان است بنام ( کتابخانهء سلطنتی هندوستان ) مسمی گردید که دارای کتب نادر به خط برجسته ترین و خوش نویس های اعصار گذشته یا خود مولفین کتاب جمع آوری شده بود . طور مثال کتاب یوسف زلیخا به خط میر علی خوش نویس و یا گلستان سعدی به قلم خودش و غیره کتاب ها که هر کدام بعد از آزمایش لابرتواری به وسیله ( کاربون 14) به ثبوت رسانیده شده است و بیش از صد ها هزار پوند سترلنگ هر یک آن قیمت دارد جمع آوری شده بود . همایون پسر بابر شاه بهزاد نقاش بزرگ و معروف شرق را از هرات باستان دعوت نمود تا دو جلد کتاب یکی به اسم ( تاریخ تیموری) و دیگری به اسم ( ریاض الادویه) را مصور نماید .در زمان اکبر شاه کتاب های تورات و انجیل نیز به زبان فارسی ترجمه شده و شهرت کتابخانه هند بجایی رسید که حتی از مصر و کشور های اروپایی دانشمندان به هند مسافرت میکردند . چنانچه دو محقق معروف انگلیسی به نام های ( هنریک و لیث ) راجع به کتابخانه سلطنتی هند تحقیقات ارزشمندی نموده و گفته اند که در آن زمان در کتابخانه سلطنتی هندوستان پنجاه دو هزار عنوان کتاب وجود داشته که شمار آن از چهار صد هزار تجاوز میکند . وجود این رقم کتب را در آن زمان که صنعت چاپ اختراع نگردیده بود واقعاً میتوان از عجایب عالم شمرد . هنریک ولیث میگویند ارزش کتاب ها بیش از بیست و پنج ملیون روپیه در زمان اکبر پادشاه بوده که ارزش یک روپیه اکبر پادشاه بیش از بیست برابر خرید روپیه کنونی هند میباشد بها داشته است . جهانگیر نوه بابر شاه اولین پادشاهی است در جهان که علاوه بر زبان مادری اش ترکی چغتایی (اوزبیکی) به زبان های فارسی ، پشتو، عربی ، هندی ، پرتقالی ، اسپانیایی و فرانسوی تکلم میکرد . قابل تذکر است که از اثر تشویق جلال الدین محمد اکبر از کار خانه های کاغذ سازی سیالکوت هند کاغذ های ء تولید و خارج میشد که حتی امروز فابریکه های کاغذ سازی دنیا کمتر قادر به تولید آن است و تصویر اکبر پادشاه را در آن زمان در جرم کاغذ نقش کرده بودند . هنریک و لیث فهرست این کتاب ها را که ملیون ها دالر ارزش دارد به این شرح یاد آور گردیده اند : گلستان ، بوستان ، اخلاق ناصری ، کیمیای سعادت ، قابوس نامه ، مثنوی معنوی ، جام جم ، خمسه نظامی ، دیوان ناصر خسرو، دیوان جامی ، دیوان خاقانی ، دیوان انوری ، تاریخ تیموری ، شاهنامه فردوسی ، قانون همایونی ، ریاض الادویه ، جواهر العلوم ، همایونی ، همایون نامه ، آئین اکبری ، مهابراتا به زبان فارسی ، آتوراوادا به زبان فارسی ، باگاتاوا به زبان فارسی ، سانگ سی بی تی سی به زبان فارسی ، راجارانگی به زبان فارسی ،باشاتارا به زبان فارسی ، هاری بان سا به زبان فارسی ، معجم البلدان ، وفیات البدری داراب نامه ، چنگیز نامه ، ظفر نامه ، نل ودمن ، کلیله و دمنه ، تاریخ خاندان تیموری ، ماهابراتا به زبان فارسی ، رزم نامه ، منتخب التواریخ ، روضه الاحباب ، تفسیر حسینی ، تفسیر کاشف ، اقبال نامه ، جهانگیری ، مآثر جهانگیری ، زبده التواریخ . قابل یاد آوری است تعداد زیاد این کتاب ها بعد از سقوط دولت تیموری در هند پراگنده شده است و می توان یک تعدادش را در کتابخانه خدا بخش در شهر پتنه و غیره کتابخانه های شخصی در هند ویا در لاکر های شخصی افراد در بانک های جهان پیدا و ملاحظه نمود . جهانگیر پاد شاه هند بنابر علاقه ای خاصی که مانند اجدا خود در گسترش علم و فرهنگ و بخصوص انکشاف صنایع داشت او رصد خانه بس بزرگی را با استخدام دانشمندان و تهیه وسایل لازم ، در دهلی ایجاد و خود شخصاً در این عرصه مطالعه و تحقیق می نمود . او همچنان یک تعداد زارعین را جهت تحصیل در رشته زراعت بخصوص زرع برنج که خوراک اکثر مردم هندوستان است به جاپان فرستاد و همچنان دو نفر از نقاشان سلطنتی را جهت تعلیمات بیشتر فن نقاشی برای مدت هفت سال روانه ایطالیا نمود . او صنعت کشتی سازی را رونق داد وفابریکه های تولید کشتی های جنگی او به شیوه اروپا در هند مروج گردید . او تعلیمات عمومی را برای همه رایگان اعلان نمود تا مردم هند با زیور علم و دانش آراسته گردند . او به خاطر گرامی داشت از جد بزرگ خود بابر شاه که شهر جلندر را بنا نهاده و در تولید پنبه ، ابریشم و توسعه صنعت ریسندگی و پارچه بافی و بخصوص پارچه های نفیس و نازک ابریشمی ، نخی و پشمی کار های ماندگاری را انجام داده بود توجه خاصی مبذول و آن شهر را به یکی از مناطق مهم صنعتی هندوستان مبدل نمود . بابر شاه بعد از فتح هندوستان بنابر علاقه خاصی که به دیار خود داشت دوباره راهی کابلستان شد تا پروژه های نیم کاره در آن بلاد را تکمیل و در گسترش بیشتر صنایع مروج هند در کابلستان کار های مثمری را انجام دهد .روی این منظور همایون پسر ارشد خود را مسؤول امور کشور هند نمود . و خود با شکوه و جلال خاصی روانهء کابل شد . مگر مدتی از اقامت او در کابل سپری نشده بود که خبر ناخوش جنگ شدید و تباه کن میان هندوان و مسلمانان در سومنات واقع در بمبئی به او رسید . بابر شاه ناگزیر برای خاموش نمودن فتنه جنگ با عجله دوباره راهی هندوستان گردید . راویان اخبار علت جنگ را چنین ثبت نموده اند . یک مرد بدهکار مسلمان از چنگ یک هندوی طلبگار فرار نموده و به یکی از مساجد جامع شهر بمبئی از ترس پناه می آورد مگر هندوی طلبگار با عده ای از هندوان دیگر بدون در نظر داشت احترام به مکان مقدس مسلمین و عقاید مردم بی باکانه داخل مسجد گردیده و بدینوسیله جنگ بین هندوان و مسلمانان آغاز و آتش جنگ به حدی بین گروه متخاصم شعله ور می شود که هزاران نفر از طرفین جان های شیرین خود را از دست میدهند و قسمت اعظم شهر طعمهء حریق میگردد و حتی راجای محل با همه قشون خود قدرت اداره و کنترول طرفین را از دست داد و از بابر شاه که در کابل اقامت داشت در خواست کمک عاجل و فوری را نمود . بابر شاه با قشون خویش با عجله وارد بمبئی شده توسط جارچیان جار میزند که بابر شاه وارد شهر شده و می خواهد برای همهء شهریان بمبئی سخن رانی کند . بابر شاه عده ای از پلیس نظامی را با یونیفورم مخصوص موظف می کند تا از محل تجمع هندو و مسلمان مراقبت نماید . بابر شاه در سخنرانی معروف و عالمانه خود خطاب به مردم جنگ زده ای شهر بمبئی میگوید : ای برادران هندو و مسلمان ! من به این جا نیامده ام تا قدرت نظامی خود را به شما به نمایش بگذارم و با قوه ای قهریه که استعمال آن برایم خیلی ها سهل است با شما رفتار نمایم بل آمده ام به هرج و مرج و کشتار بی رحمانه ای برادر توسط برادر خاتمه بدهم . مدت چهل روز است که زندگی مردم بکلی فلج شده و هزاران انسان که همه از خود وابسته گانی دارند و جان های شیرین خود را با یک اشتباه و احساسات از دست داده اند ، از تداوم جنگ و این وضعیت بکلی خسته شده اند . من میدانم هر دو طرف از هرج و مرج و تعطیل اجباری رنج می برند و هیچ یک از شما نه می خواهند فرزندان خود را گرسنه و یتیم ، خانه و کاشانه ای خود را ویرا ببینند من توسط جارچیان خود برای همه شهروندان بمبئی امر و اخطار صادر نموده ام که مردم شهر بدون وقفه دست از منازعه و خشونت بردارند . بعد از همین روز همه دکان ها ، تجارت خانه ها ، کار گاه ها و غیره موسسات دولتی و غیر دولتی مجدداً باز گردد و همه به کار نورمال خود دوباره آغاز نمایند گزمه های قشون من جداً مراقب اوضاع اند . اگر گزمه ها در خارج از منزل شخصی را با شمشیر ، خنجر ویا سلاح دیگر پیدا نماید بر متخلفین هرگز رحم نخواهد کرد و وی را همان لحظه به قتل خواهد رسانید . چون مردم شهر بمبئی از قدرت ، صداقت و قاطعیت بابر شاه امپراطور بزرگ هندوستان آگاهی کامل داشتند از ترس جان سلاح حمل نه نمودند و صلح دایمی در آن شهر برای همیش حکمفرما گردید ( ارسکین) . بابر شاه که تازه از فتنه ای بمبئی فارغ شده بود اطلاع حاصل نمود که هسپانویها وپرتگالی ها که یکی از قدرت های بزرگ آن زمان در اروپا شمرده میشدند چندین مراتب به فکر تسخیر سر زمین افسانوی هندوستان شده اند . چنانچه فلیپ پادشاه مقتدر هسپانیه ماژیلان معروف را جهت تسخیر جزایر ادویه جانب هند فرستاد ، ولی ماژیلان بعد از سفر خسته کن ، طولانی و قبول مشقت ها از طریق بحر الکاهل به جزایر حوزه جنوب شرق آسیا یعنی فلیپین امروزی رسیده و بعد از عبور از راه دماغه امید افریقا دوباره وارد هسپانیا گردید . که از آن تاریخ به بعد آن جزایر به نام آن شاه مقتدر هسپانیه فلیپ ( فلیپین) نام گذاری شد مگر شاه پرتگال که به اوج قدرت قرار گرفته بود به هیچ یک کشور اروپایی اجازه نه می داد تا وارد حریم آب های هندوستان گردند . زیرا به اساس فرمان و دستور پاپ اعظم آن حوزه را جز مالکیت قانونی خود می پنداشت ، بدینوسیله بنادر هند تحت تسلط کامل پرتگالی ها قرار گرفته بود . بابر شاه خبر یافت که کشتی های مال التجاره ای سایر کشورها در ساحهء قلمرو او بخصوص بنادر بمبئی توسط پرتگالی ها مورد تفتیش و باز جویی قرار میگیرد . او طور عاجل دستور داد همه ای بنادر توسط قوت های هندوستان مورد کنترول و باز جویی قرار گیرد نه نیرو های بیگانه ، ولی در این هنگام که چهار کشتی بزرگ جنگی و تجارتی پرتگال در بمبئی لنگر انداخته بود ( آلفونسو رادز) سرلشکر کشتی های پرتگالی که در برابر حکومت هند کاملاً بی اعتنا بود از عکس العمل بابر شاه متعجب شده و به قشون خود دستور داد تا همه از کشتی ها پیاده شده و با همه وسایل جنگی آماده مقابله با قشون بابر شاه گردند . آلفونسو که در حیات خود هرگز چنان دلیری و تهور سربازان را نشنیده و نه دیده بود بعد از جنگ شدید شکست خورده و حتی نه توانست از محل واقعه فرار نماید . عده ای از سربازان و افسران ا و کشته و زخمی شده ، خودش با عده ای دیگر اسیر و چهار کشتی جنگی دیگر در جمله کشتی های جنگی بابر شاه علاوه گردید . شاه پرتگال از جریان موضوع آگاهی حاصل و سخت خشمگین شده دستور صادر نمود تا کشتی های بیشتر جنگی با سر بازان و افسران مجرب طور عاجل روانه هند گردند تا با ضربات شدید آتشین خود تلفات سنگینی را متوجه بابر شاه و قشون او نمایند تا در آینده بابر شاه مرتکب خطا و بی حرمتی در مقابل او نگردد . این بار (البوکرک) با بیست و یک کشتی جنگی عهده دار قشون بزرگ پرتگالی ها بود . بابر که از خود خواهی و جسارت شاه پرتگال به خوبی اطلاع داشت منتظر ورود کشتی های جنگی آن کشور بود . البوکرک با همه تجهیزات مدرن و توپ های جنگی خود داخل قلمرو آبی هند شده و در بندر بمبئی اعلان جنگ داد . ولی بعد از در گیری شدید در برابر قشون بابر شاه تاب مقاومت نیاورده و همه در قعر دریا فرو رفتند وعده ای هم زنده دستگیر شدند . بابر ثابت نمود در صورتی که قشون و ملوانان دلیر و رشید داشته باشد ، می تواند با کشتی های بزرگ جنگی توپ دار ملل اروپایی نیز مقابله و فائق آید . البوکرک با هزاران مشکل توانست با استفاده از تاریکی شب با چند تن محدود دیگر روانهء پرتگال شود . خبر شکست پی هم شاه پر قدرت پرتگال برق آسا به همه ای کشور های اروپایی نشر شده و همچنان رشادت و دلیری سربازان و افسران بابر در شهر های اروپا وسیعاً پخش گردید . شاه پرتگال که شکست های را برای دولت مقتدر خود غیر قابل قبول میدانست یکی از بزرگتزین سالار جنگی کشور به نام (ژون آن سالرو) را که سردار جنگی شناخته شده ای پرتگال بود و همهء کشور های اروپایی از دلیری ، خشونت و بی رحمی و بخصوص سوق و ادارهء جنگی او اطلاع کافی داشتند با وسایل مدرن جنگی افسران و سربازان بی شمار و اختیارات عام و تام روانهء هندوستان نمود . قشون بزرگ او به شهر بمبئی مواصلت نموده و بدون وقفه شهر را وحشیانه زیر آتش توپ قرار داده و به سادگی شهر بمبئی را متصرف شده و جهت دستگیری بابر شاه روانه دهلی گردیدند . بابر شاه از وقوع حادثه اطلاع حاصل نموده دستور داد تا یک بخش مجهز قشون او با یک تکتیک خاص جنگی از راه های دور خود را به عقب قشون دشمن نزدیک نماید . او همچنان به دستهء دیگر قشون خود هدایت صادر نمود تا از شهر دهلی خارج شده و انتظار ورود قشون پرتگالی را بکشند و بابر هرگز نه خواست خود را در حصار قلعه های شهر مصون محافظه کند و مانند جدش امیر تیمور که در تمام عمر از حصار شهر ها استفاده نکرد و خودش نیز خارج دهلی رفت تا مردم شهر از اثر حملات دشمن ، گرسنگی و جنگ تلف نشوند ، رنج نبرند و متضرر نگردند . جنگ شدید میان آن دو قشون در نزدیکی شهر دهلی آغز شد سالرو با وصفی که از رشادت و دلیری بابر و سربازان او اطلاع کافی داشت ولی هرگز در میدان نبرد با او مقابله ننموده بود جسارت و دلیری بابر ، سربازان و افسران او سالرو را به وحشت انداخت ، دو شب بعد فیصله نمود تا همهء قوت های پرتگالی عقب نشینی نماید ، مگر حین عقب نشینی قشون شکست خورده سالرو مورد حملهء شدید و برق آسای قشون دیگر بابر شاه که قبلاً در عقب جبهه او جا گرفته بود واقع شده و حتی سربازان اجیر و قوی هیکل سیاه پوست سالرو از ترس و وحشت قادر به حرکت شمشیر های خود در برابر قشون بابر نگردیده و همه خود را تسلیم نمودند . بابر شاه با وصفی که از کشته شدن عده ای از سربازان و افسران دلیر خود سخت خشمگین و متاثر بود ، امر نمود همه را دست و پا ببندند جنرال سالرو سر لشکر بزرگ جنگی پرتگالی ها را که در جمله اسیران جنگی زنده دستگیر شده بود نزد او احضار نمایند . بابر شاه همیشه عادت داشت بعد از ختم جنگ با اسیران ترحم کند و با همان عادت و اخلاق عالی دستور داد که با اسیران جنگی بد رفتاری نشود و در میدان جنگ برای همهء اسیران آب و غذای کافی تهیه و توزیع گردد . عده ای از افسران و سربازان پرتگالی و بخصوص سیاه پوستان اجیر با مشاهدهء آن وضع و بخصوص از تهیه و توزیع غذای لذیذ در میدان جنگ که خون جویان دو طرف نه خشکیده بود به حیرت آمده و از بابر شاه تقاضا نمودند تا آن امپراطور خردمند از آن ها نیز در قشون خویش بحیث سرباز استفاده نماید و بابر چنین کرد و از داوطلبان در قشون خود به گرمی استقبال نمود . بابر شاه جنرال سالرو و سر افسران قشون پرتگالی را با 11 نفر هیئت رهبری قشون به حضور خویش احضار واجازهء نشستن داده امر فرمود تا برای شان غذا و آشامیدنی خنک بیاورند . بابر شاه ، سالار جنگی پرتگال را مخاطب قرار داده گفت ! آقای جنرال : اگر من اسیر شما می شدم چه عملی علیه من انجام میدادید ؟ یقیین مرا قتل می نمودید ولی من هیچ یک از شما را اعدام نه می کنم . بابر شاه امپراطور خردمن ترک همهء آن ها را رها کرد تا به وطن خود برگردند و با این عمل انسانی خویش نام نیکو و بس بزرگ ابدی برای خود کمایی کرد . شاه پرتگال که هرگز انتظار چنین شکستی را نداشت سر تسلیم به کاردانی و شهامت بابر شاه فرو آورده و نامه مفصلی به امپراطور هندوستان فرستاده از سوق و اداره ، رشادت و دلیری او و سربازان و افسرانش یاد آوری کرده از اخلاق عالی ، مردانگی و الطاف آن ابر مرد زمان به نیکویی یاد آوری و ضمناً پیشنهاد نمود که : 1 – بین شاه پرتگال و بابر شاه صلح دایمی بر قرار بماند . 2 – کشتی های طرفین بتوانند آزادانه وارد بندر یک دیگر شوند و سوداگران هر دو کشتی آزادانه مشغول داد و ستد باشند . 3 – در صورتی که ملوانان ، سوداگران و یا اتباع یکی از طرفین در کشور دیگر مرتکب خلاف ورزی شوند شخص متخلف در دادگاه قضایی محاکمه و مجازات شود . این اولین باری بود که از جانب یک کشور معظم اروپایی با یک کشور آسیایی امضا معاهده رسماً درخواست میگردد . شکست های پی هم شاه مغرور پرتگال در نیم قاره هند و روحیه عالی افسران و سربازان ، سوق و اداره ء بی نظیر بابر شاه در همهء کشور های اروپایی هنگامهء عجیبی را خلق و به افسانه های جالبی مبدل گشت . آوازه این پیروزی های قشون بابر شاه در نیم قاره هند و شکست های پی هم قشون شاه پرتگال در سرتاسر کشور های آسیایی و جهان نیز منتشر شد . شاه اسماعیل صفوی پاد شاه پر قدرت ترک تبار ایران که با بابر شاه دوست صمیمی و هر دو از یک تبار نیز بودند طی نامه های مکرر دعوت نمود تا از کشور پهناور ایران نیز بازدید نماید ، ولی شاه اسماعیل جوان مرد و بابر شاه موفق به دیدن او نشد و می خواست پسرش شاه طهماسب صفوی را ببیند خاصه آن که شاه طهماسب خیلی نسبت بابر ابراز دوستی میکرد . بابر شاه نامهء به شاه طهماسب نوشته افزود ، امروز گشایشی حاصل شده و دیگر مشکلات سماوی و ارضی مرا دوچار مضیقه نمی کند و به حمدالله در هندوستان ارزاق فراوان است و دشمن بیگانه نایاب و چون از زمان جوانی و چه در دورهء سلطنت والد خلد آشیان شما و چه اکنون آرزوی مسافرت با ایران را داشته ام با این وسیله کسب اجازه می کنم برای زیارت جمال مثال آن دوست بزرگ و درجه دوم برای مشاهده شهر زیبای اصفهان و سایر بلاد ایران که نمایانگر بزرگی و مردم خرد اندیشی شاهان ترکتبار صفوی است سفر کنم . شاه طهماسب صفوی در جواب نامه بابر شاه نوشت : روزی که آن برادر عزیز تر از جان کشور ایران و شهر اصفهان را به قدوم خود مزین نمایند برای او سعادت بخش ترین ایام زندگی خواهد بود و هر موقع که آن برادر عزیز اراده کنند من و تمام اتباعم برای پذیرایی آماده هستیم . مگر دردا و دریغا که بابر شاه آن ابر مرد نام دار زمان به مریضی مزمن دل درد کهنه (آپندیسیت) مبتلا بود ولی تداوی هیچ یک از اطبای هند ، ایران ، ترکستان وکابلستان برایش موثر واقع نشد و در سال 937 هجری قمری مطابق 1530 میلادی در شهر آگره که یکی از بلاد معروف هندوستان است زندگی را بدرود گفت و هنگام مرگ به روایتی 49 سال از عمرش می گذشت و به اساس وصیت او جنازه اش را محترمانه به کابل انتقال داده و در باغ بابر شاه به خاکش سپردند . بعد از او پسرش همایون جانشین پدر نام دار و بزرگش گردید . ظهیرالدین مخمد بابر که یکی از بزرگترین چهره های سیاسی منطقه و جهان و بخصوص کشور عزیز ما افغانستان است با کار نامه های ماندگار خویش در جملهء یکی از پر تلاش ترین زمام داران روشنفکر جهان به شمار می آید . اگر عمر او کفاف می کرد دست به کار های بزرگتری می زد . بابر شاه در دوران سلطنت خود چه در فرغانه ، چه در افغانستان و چه در هندوستان به قول خودش گرفتار بلا های ارضی و سماوی بی شماری بود ، ولی با آن هم توانست برای آبادی هند و کابلستان قدم های بزرگ بردارد ، اختلافات هندو و مسلمان را بر اندازد و در عرصهء فرهنگی کار های ماندگاری انجام دهد . بابر شاه از لحاظ روحی مردی بود معتدل و تمامی صفاتی را که باید یک فرماندار داشته باشد داشت و هرگز فرمان قتل یک محکوم را صادر نکرد . بابر شاه توانست عدالت را در هند بر قرار کند . تا امروز هم بابر شاه در هند بین هندو و مسلمان از نام نیک برخوردار می باشد . تخت سلطنتی که در قرن 17 نشیمن گاه سلاطین بابری هند بود طی هفت سال به طول سه گز عرض دو نیم گز و ارتفاع شش گز ساخته شد مقدار یک هزار توله طلا به قیمت هشت ملیون روپیه جواهر در آن به کار رفت . مصارف جواهر ، سرپیچ ، جیغه ، کمربند ، بازوبند ، خنجر و یراق اسب های شاهان مغلی در هندوستان بیش از ده ملیون روپیه بود سربلند خان یکی از خدام صادق شاه جهان و صوبه دار کابلستان روزی معادل بیست ملیون روپیه جایداد از شاه جهان انعام گرفت . بابر نامه یا توزک بابری یکی از آثار و خاطرات بزرگ ادبی او به شمار می آید که به زبان ترکی چغتایی ( اوزبیکی) تحریر شده و این اثر با ارزش بعد از وفات او در زمان حکمروایی نواسه اش جلال الدین محمد اکبر توسط عبد الرحیم خان (خان خانان) به سال 1589 به زبان فارسی ترجمه گردیده و بنابر ارزش خاص فرهنگی اش بعداً به زبان های انگلیسی ، فرانسوی ، جرمنی ، روسی ، ترکی ، عربی ، هندی ، فارسی و پشتو ترجمه شده است . بابر شاه در اواخر عمرش علاوه بر زبان های ترکی ، فارسی ، پشتو و عربی زبان هندی را نیز آموخت و به درستی تکلم میکرد . او خطاط ماهر بود و اسلوب تازه ای را در صنعت خط به وجود آورد . در مینیاتوری و نقاشی و صنعت تزئین ید طولایی داشت . انواع آلات موسیقی را ماهرانه می نواخت و آهنگ های بی شمار کلاسیک هندی را کمپوز کرد . بابر نامه که یکی از شاه کار های ادبی جهان به شمار می آید و زبان گویایی از شخصیت فرهنگی ، دانش و واقعیت گرایی بی نظیر او است که از نظر شیوهء نگارش حوادث بهترین مثال واقعه نویسی در جهان بوده می تواند (ارسکین) . بابر نامه را می توان به این بخش ها تقسیم و آن را مورد مطالعه قرار داد . بخش نخست به تخت نشینی بابر این پاد شاه جوان فرغانه در بلاد ترکستان غربی و ترک سرزمین آبایی اش . بخش دوم حوادث ، اتفاقات و خدمات بابر در سرزمین های خراسان وکابلستان . بخش سوم آن شامل حوادث قبل از وفات این جهان گشای نستوه در سرزمین پهناور هند و کابلستان است . قابل یاد آوری است در مورد بابر شاه و کار نامه های ماندگار او تحقیقات بی شماری توسط دانشمندان و پژوهش گران جهان صورت گرفته است که از جمله می توان از مستشرقین و مورخین نامدار جهان چون ویلیام ارسکین ، جان لیدن ، مونت استورات الفنستن ، هنری بورویچ و ویلرام تاکسیتن انگلیسی و همچنان دانشمندان روسی جورج جتکوبکهر ، دانشمند فرانسوی ابل پافیت دو کورتلی ودانشمند جاپانی مانو ایزی و غیره و همچنان دانشمندان ترکیه ، هندوستان ، اوزبکستان ، ایران ، و کشور عزیز ما افغانستان محترم پروفیسور استاد داکتر راعی برلاس ، پروفیسور استاد محمد یعقوب واحدی و محترمه استاد دوکتور شفیقه یارقین وغیره نام برد . دانشمندان محترم و دوست داران بابر و افغانستان می توانند با مراجعه به آثار این شخصیت های ارزشمند تاریخ منطقه و جهان معلومات بیشتر در زمینه شناخت ظهیرالدین محمد بابر و کارنامه های این شخصیت بی بدیل تاریخ به دست آورند . و من الله التوفیق |
zondag 31 augustus 2008
نگاه مختصری پیرامون زندگی پرافتخار ظهیرالدین محمد بابر
Abonneren op:
Reacties posten (Atom)
Geen opmerkingen:
Een reactie posten