آشنایی با ادله و اسناد رخ داد پلید پوریم
مدخلی بر ایران شناسی بی دروغ و بی نقاب، ۱۲۰
ناصر پور پيرار
برای درک این که سازندگان اسناد و توصیفات کنونی از ماجرای صفویه، تا چه حد ما را کودن فرض کرده و دست انداخته اند و چه لفاظی های داستان گونه ی پر اغراق و ناممکنی را، در تمام زمینه ها، از هخامنشیان پس از خشایارشا تا زمان قاجار، به خورد تاریخ وادب و فرهنگ این سرزمین داده اند، کافی است به نمونه ی زیر توجه کنید که یکی از الگوهای معمول چنین جعلیاتی است.
«پایتخت صفویه ـ در نیمه ی قرن هفدهم بنا به اظهارشاردن در داخل محیط ده فرسخی اصفهان ۱۵۰۰ دهکده وجود داشته و گرداگرد شهر ۲۴ میل راه بوده است و در درون دیوارهای آن که ۱۲ دروازه داشت، ۱۶۲ مسجد، ۴۸ مدرسه، ۱۸۰۲ کاروانسرا، ۲۷۳ حمام و ۱۲ قبرستان بوده است. تخمین کل جمعیت آن بین ۶۰۰.۰۰۰ و ۱.۱۰۰.۰۰۰ بوده و رقمی که اولئاریوس قید نموده، ۱۸.۰۰۰ خانه و ۵۰۰.۰۰۰ نفر جمعیت بوده که با میزان مندرج در سفرنامه ی شاردن زیاد اختلاف ندارد». (ایران و قضیه ایران، جرج. ن. کرزن، جلد دوم، ص ۲۷)
روایت کرزن از هر دو کتاب شاردن و اورلئاریوس، کاملا با متن اصلی آن ها و نقل های مشابه برابر است. اینک در سراسر ایران و با محاسبه کاروان سراهایی که در عهد زندیه و قاجار ساخته اند، بقایا و نشانه ی کمی بیش از ۸۰۰ کاروان سرا بر پاست، اما شاردن، در میانه ی ایام به اصطلاح دولت صفوی، فقط در شهر اصفهان ۱۸۰۲ کاروان سرا و در محیط ده فرسخی اطراف شهر ۱۵۰۰ دهکده را شمرده است، این ارقام همان اندازه قلابی است که گمان کنیم اصفهان عهد صفویه، درست برابر جمعیت امروز آن، بیش از یک میلیون نفر نفوس و چنین مساحتی داشته است!!! برای شناسایی اعضای این باند بی حیای دروغ پرداز، درباره ی همه چیز تاریخ ایرانیان، کافی است سری هم به آمار کتاب ناصر خسرو قبادیانی بزنیم که ظاهرا او هم در قرن پنجم هجری قمری، تقویم شمسی بسیار معتبری در بغل داشته است: «پنجم محرم سنه ی ثمان و ثلاثین و اربعمائه، دهم مرداد ماه سنه خمس عشر و اربعمائه، از تاریخ فرس، به جانب قزوین روانه شدم و به دیه قوهه رسیدم». حال آن که پنجم محرم سال ۴۳۸ هجری قمری با ۲۳ خرداد سال ۴۲۶ شمسی برابر است، نه دهم مرداد سال ۴۱۵ شمسی!!!؟
«از آن جا برفتیم، هشتم صفر سنه ی اربع و اربعین و اربعمائه بود که به شهر اصفهان رسیدیم. از بصره تا اصفهان ۱۸۰ فرسنگ باشد. شهری است بر هامون نهاده آب و هوایی خوش دارد و هر جا که ده گز چاه فرو برند، آبی سرد خوش بیرون آید و شهر دیواری حصین بلند دارد و دروازه ها و جنگ گاه ها ساخته و بر همه بارو و کنگره ها ساخته و در شهر جوی های آب روان و بناهای نیکو و مرتفع. و در میان شهر مسجد آدینه ی بزرگ نیکو. و باروی شهر را گفتند سه فرسنگ و نیم است و اندرون شهر، همه آبادان، که هیچ از وی خراب ندیدم، و بازارهای بسیار. و بازاری دیدم از آن صرافان که اندر او دویست مرد صراف بود و هر بازاری را دربندی و دروازه ای و همه ی محلت ها و کوچه ها را همچنین دربندها و دروازه های محکم و کاروان سراهای پاکیزه بود و کوچه ای بود که آن را کوطرازی می گفتند و در آن کوچه پنجاه کاروان سرای نیکو و در هر یک بیاعان و حجره داران بسیار نشسته». (ناصر خسرو قبادیانی، سفرنامه، به کوشش دبیر سیاقی، ص ۱۶۵).
هنگامی که این مقدمة الجیش دروغ نویسان، ناصر خسرو قبادیانی، در یک کوچه ی اصفهان پنجاه کاروان سرا سراغ دارد، آیا شاردن که پشت سی ام این قافله سالار سیاحان قلابی و یاوه باف است، حق ندارد در تمام اصفهان ۱۸۰۲ کاروان سرا بیابد؟!! برای اثبات درهم ریختگی سرسام آور کنونی، در این گونه موضوعات توجه کنید که ناصر خسرو در میان قرن پنجم هجری مسجد جامع اصفهان را دایر نوشته، اما اسکندر بیک، منشی بی خبر شاه عباس، گمان کرده است که مسجد جمعه را در زمان صفویه ساخته اند؟!!!
«آن چه در صفاهان جنت نشان احداث فرموده اند اولا در شهر مسجد جامع عالی واقع در جانب جنوبی میدان نقش جهان که طاق مقصوره اش نشانی از گنبد هرمان و با طاق نه رواق فلک توامان است و آن مقدار سنگ های مرمر که در جدار آن ثانی بیت المعمور به کار رفته، سیاحان عرصه ی گیتی کم تر نشان داده اند. مجملا آن معبد فردوس نما، در زیب و زینت و دل گشایی رشک مسجد اقصی است». (اسکندر بیک، تاریخ عالم آرای عباسی، ص ۱۱۱۱)
این تصویر شماره ی ۱۹ در جلد دوم کتاب «اسناد مصور اروپاییان از ایران» است، با شرحی بر آن که در زیر می خوانید. این نقاشی نیز در زمره ی همان گروه از تصاویری است که سازنده ی کتاب اسناد مصور، بر صحت و مطابقت آن با حقیقت گواهی داده است، اما در توضیحی که بر آن آورده، حکایت دیگری را قرائت می کنیم و با انکاری شیوا مواجهیم.
«براون تصویری از خود به جای گذارده به نام خرابه های شهر «مویر» این شهر که مابین قم و کاشان قرار گرفته بود گویا به کلی از بین رفته است. شاید اکنون دهی به این نام وجود داشته باشد که پذیرش آن نیز برای نگارنده مشکل است، ولی چنان که از قلاع مستحکم این شهر که در تصویر آمده معلوم است که در قرون وسطی عظمت به سزایی داشته است. در هر حال این تصویر سندی است مهم از یک شهر که گویا به کلی نابود و فراموش شده و مهم تر از آن، سندی است برای مطالعه ی قلاع نظامی قرون وسطایی ایران». (غلامعلی همایون، اسناد مصور اروپاییان از ایران، جلد دوم، ص ۲۰)
دارالمجانین پر و پیمانی است که برای دیوانگان ایران شناس بیگانه و خودی، یک تخت خالی هم ندارد! آن ها در حالی که کاسه طلای مخصوص خشایارشا را، از ۲۵۰۰ سال پیش، پشت به پشت و صحیح و سالم در بغل نگه داشته اند، از قبیل چنین شهرهای کاملی را، که می گویند چهار صد سال قبل یرپا بوده، گم شده می گویند!!! یافتن چنین حصار طویلی، با این همه برج مراقبت نزدیک به هم، در هیچ اقلیمی از زمین ممکن نیست. بازی سرمستانه، شوخ طبعی شنگول و خیال پردازی شیطنت آمیزی است که کسی با نام براون ناشناس، بر روی فرمی از معماری انجام داده و بنا بر حاصل آن، مدعی وجود و دیدار شهری در میان کاشان و قم، به نام فرنگی «مویر» شده است!!! آن هم در حالی که از این پندار سرخوشانه براون، در عالم واقع، بقایایی حتی به صورت آوار بر هم انبار، قابل دیدار نیست. مدون کتاب اسناد مصور اروپاییان، که پیش تر صحت و موجودیت مادی و اصلیت این تصاویر را تضمین کرده بود، در این جا ابتدا مردد است و پذیرش چنین نمایی از شهری بدون آثار را موجب بروز تردید می داند، اما این تزلزل، حتی به میزان طول سطری از کتاب اش نمی پاید و بلافاصله همین رسامی مسخره را به عنوان سندی برای قبول عظمت ساخت و سازهای نظامی در ایران قرون وسطی، به رخ تاریخ می کشد!!!
گمان می کنید این رسامی که به شماره ی ۱۲۱ در جلد دوم کتاب «اسناد مصور اروپاییان...» ثبت است، به کدام ماجرای مهم در زندگانی مردم زمان صفویه اشاره دارد؟ به مراسم ختنه ی ارامنه!!! تمام البسه افراد و کلاه های کشیش و مطران و نیز لوازم و آرایش موی زن خانه و پرده فرنگی است و تدوین کننده ی کتاب اسناد اروپاییان شرحی چنین برای آن تدارک دیده است.
«از مراسم ختنه ی ارامنه دو تصویر در دست است که یکی از آن ها در نسخه ی هلندی سفرنامه پیترو دلاواله آورده شده و دیگری نیز در نسخه ی هلندی سفرنامه ی توماس هربرت است که البته هیچ یک از آن ها نمی تواند مستند باشد و فقط از روی نوشتجات سفرنامه ها، هنرمندان تصوراتی کرده آن ها را به وجود آورده اند. چون نه پیترودلاواله و نه توماس هربرت هیچ یک طرحی از این مراسم نکشیده بودند». (غلامعلی همایون، اسناد مصور اروپاییان از ایران، ص ۱۳۱)
پس در سفر نامه ی پیترو دلاواله و توماس هربرت از ختنه ی ارامنه در اصفهان گفته شده و کار مصور کردن آن به دست کسانی بوده، که در خیال خود صورتی برای آن نوشتجات آفریده اند. به نظر می رسد که اعتراض مدون کتاب «اسناد اروپاییان» متوجه نقاش است که نحوه ختنه و مراسم آن را درست نمایش نداده و احتمالا از ذهن او هم نگذشته است که از این سیاحان عالی مقام دروغ پرداز بپرسد که مگر در بین ارامنه هم ختنه ی فرزندان، آن هم در این سن و سالی که در تابلو آمده، رواج داشته است؟!! حالا کسانی احتمالا خواهند نوشت که این تصویر از مراسم ختنه ی یک ارمنی مسلمان شده است تا نه فقط اصل ختنه غریبه و خنده دار بنماید بل شرکت کشیش و مطران در مراسم ختنه ی یک ارمنی از کلیسا برگشته نیز عجیب و غیر عادی و کاملا دموکرات منشانه جلوه کند!!! سرانجام پس از دو روز یک ارمنی آشنای نسبتا معمر یافتم، تصویر را نشان دادم و امکان صحت آن متن در عهد صفویه را پرسیدم، از شنیدن این دروغ چنان افروخته و برانگیخته شد که گمان بردم فی المجلس مستندات دیداری خود را رو خواهد کرد!!!!
این هم یک نقاشی دیگر، با نام مراسم دفن، که به شماره ی ۱۲۴ در جلد دوم کتاب «اسناد مصور اروپاییان...» چاپ شده و ظاهرا گورستانی را نشان می دهد که کسانی در حال دفن مردگان اند. تصویری است کاملا محصول خیال و بازتابی است از یک تصور بیمار گونه ی مالیخولیایی. در محوطه ای بسته و دیوار کشیده، چند مرده ی ملبس و ایستاده را با تیرک هایی به دیوار دوخته اند و کسانی با کلاه فرنگی مشغول کشیدن نعش هایی با دست های باز و پاهای برهنه به داخل گورند. هیچ عقل سلیمی زهره ی تفسیر این باسمه ی مسخره را ندارد، اما مدون کتاب «اسناد مصور اروپاییان...» گره کار این قبرستان را نیز، با تیز هوشی استثنایی خود، گشوده است.
«از مراسم کفن و دفن تصویری در دست است که کمی حیرت انگیز است و نمی توان تفسیری از آن نمود. این مراسم کفن و دفن شورشیان است که همین طور با لباس آن ها را در قبر می گذارند، یا شاید اصولا زنده به گور کردن را نشان می دهد، در هر حال این تصویر مستلزم مطالعه عمیق است». (غلامعلی همایون، اسناد مصور اروپاییان از ایران، ص ۱۳۲)
همایون راه حل برخورد با چنین نقاشی های احمقانه ای را، که از سوی جاعلانی بیمار به عنوان آثار حیات اجتماعی در ایران عهد صفویه به هم بافته اند، نه اعتراض به اصل اثر و رد امکان صحت آن، بل در این یافته است که آن مردگان بی صدای در حال ایستاده به دیوار دوخته را، شورشی شناسایی کند!!! آیا به گمان شما ما در دست کدام یک بیش تر اسیریم: مفسران وصله کاری که با هر تمهید در اعتبار دادن به این گونه به اصطلاح اسناد، استاد شده اند و یا خالقین اصلی کنیسه و کلیسایی این آثار؟!!
به این تصویر نیز که به شماره ی ۱۲۶ در جلد دوم کتاب «اسناد مصور اروپاییان...» و با عنوان مراسم سوگواری ارامنه ی جلفا ثبت است، و به آن ابنیه ی اروپایی و سقف های شیب دار و پنجره ها و نور گیرهای سراسری و آن اتاق های زیر شیروانی نگاه کنید که بیننده را به یاد گذرگاه شهرستانی در آلمان، هلند و یا فرانسه می اندازد. ظاهرا این جا محله ی ارامنه ی جلفای اصفهان در عهد صفویه است. مدون کتاب در شرح این نقاشی آورده است:
«از مراسم سوگواری ارامنه نیز تصویری در سفرنامه ی براون آورده شده است که خانم های ارمنی را در قبرستان ارامنه و طریق سوگواری آن ها را نشان می دهد. در طرف راست گویا خود براون نقش گردیده است. مراسم سوگواری ارامنه ی جلفا برای سه پادشاه مقدس (سه مغ) در تصویری در سفرنامه ی پیترودلاواله به نمایش درآمده است که یگانه سند تصویری از این نوع به شمار می رود». (غلامعلی همایون، اسناد مصور اروپاییان از ایران، ص ۱۳۳)
از طریق دقت در این میراث و متون بی پایه، که قصد نمایش ناشیانه گوشه هایی از روابط اجتماعی در ایران عهد صفویه را دارد و نیز توجه به داده های بی بنیان و مضحکی، که از قول سیاحان اروپایی در این همه سفرنامه ی قلابی ثبت کرده اند و نیز از راه کنکاش در متن تواریخی که به نام صاحبان تالیفی چون اسکندر بیک، برای آن دوران ساخته اند، مورخ در می یابد درست همانند توصیف هایی که در باب ایران پیش و بعد از اسلام رایج است، کسانی در کار ایجاد اغتشاش در ذهن ایرانیان در باب صفویه با مقاصدی مشخص اند. بدین ترتیب عمده ترین اطلاعات امروزین ما درباره ی روابط و مسائل اجتماعی عهد صفویه از مطالبی ماخوذ است که هیئتی ظاهرا سفر نامه نویس و دیدار کننده ی ایران آن زمان، در یادداشت های گوناگون به شرح آورده اند. جهت عمده ی این کوشش تالیفاتی، که سریعا در اروپا رواج داده اند، در وحله نخست تثبیت و رسمیت دادن به شاهان بی نشان و بدون گور صفوی، القاء سرزمینی کهن و آباد و با روابط اجتماعی گسترده به نام ایران و در عین حال نمایش نحوه ی مدیریت فرمان روایانی است که از تجاوز جنسی به مهمان فرنگی خود نیز پرهیز نداشته اند، با هر بهانه در برابر چشمان خارجیان آدم می کشته اند، گوش و بینی می بریده و شقه می کرده اند، تا کسانی در غرب وسوسه نشوند که پیش از اتمام پروژه ی ایران سازی آن ها، میل دیدار از این سرزمین را داشته باشد. این نمونه ی کهنه تر همان اسلوبی است که امروز موجب هراس دیدار کنندگان معمول جهان از سرزمین های شرق اسلامی و آفریقا شده است، تا پول های شان را تنها در طرب خانه های آمریکا و اروپا هدر دهند.
«در سفرنامه های مختلف صحنه هایی از سر بریدن، پوست کندن، کور نمودن، بینی بریدن و غیره نمایش داده شده که یکی از آن ها صحنه ای است که در سفرنامه ی ته ونو، از بریدن بینی مشاهده می شود. در سفرنامه ی شاردن تصویری از کارهای ژوزف گرلو آورده شده که یک نجیب زاده را در بند نشان می دهد». (غلامعلی همایون، اسناد مصور اروپاییان از ایران، ص ۱۳۸)
چنان که مشهود است این یادداشت ها جز اشاره های گذرایی به عیوب باورهای کنونی ما در عرصه های متنوع نیست. به گمان من بررسی عالمانه و منتقدانه ی متون سفرنامه هایی که در باب ایران پیش و پس از صفویه، تا مقطع پایان قدرت شاه عباس اول نوشته اند و تطبیق مطالب آن ها در زمینه هایی یکسان، کار غول آسای روشنگرانه ای است که فصل مشبع و پر باری از کوشش محققان آتی ما را پر خواهد کرد و پرده از بی فرهنگی کامل غربیان و بی ارزشی ایران شناسی جا داده شده در دانشگاه های غربی کنیسه و کلیسایی موجود نیست. (ادامه دارد)