vrijdag 11 januari 2008

فهرست تطبیقی واژگان ترکی با هزارگی(=قسمت پنجم)

فهرست تطبیقی واژگان ترکی با هزارگی
(=قسمت پنجم)
...*بيسود/بهسود[=besüd]=[=هزارگي]=نام اقوام ساكن و ولسوالي‌هاي سه‌گانه، در هزارستان(=ولايتِ ميدان- وردك) و نيز مشرقي(=در گذشته‌ها عده‌اي از بيسوديهاي هزاره، در مشرقي سكونت داشته اند كه بتدريج در ميان پشتونها مستحيل شده و فقط نام آنها بر يكي از ولسوالي‌هاي ولايت ننگرهار باقي مانده است).بيسوت[=تركي/مغولي]=نام قومي از تركان در تركستان و مغولستانِ قديم(منبع: فرهنگ نامهاي تركي، ج1، ص373).به‌سوت[=تركي اويغوري]=پشتيبان، ياور، حامي(منبع: همان، ص372).باسات[=تركي]=هميشه ياور، مدد و تعاون، مهربان و شفيق، از اسامي قهرمانان و اساطير داستان‌هاي دَدَه قورقود(منبع: همان، ص351).باسوت[=تركي اويغوري]=پشتيبان، ياور، حامي(منبع: همان، ص351).بيسوت/بيسود[=besüt~besüd]=[=مغولي]=از شاخه‌هاي قبيلهءتايچيؤت[=Taiçiut~Tayiçiut]،اين قبيله(=تايچيؤت) يكي از قبايل مهم مغول در عهد چينگگيزخان و در اوايل از دشمنان وي بوده است. جبَه يكي از دو ژنرال بسيار معروفِ چينگگيزخان نيز از قوم "بيسوت" بوده است. ايضاً چند تن از سرداران و ژنرال‌هاي مربوط به قوم بيسوت، در خدمت و معيتِ پادشاهان سلسلهءايلخانان ايران بوده اند. از جمله «بايجونويان» اميرتومان(=فرمانده ده هزار سرباز) كه در فتح بغداد و سقوط خلافتِ پير و پوسيدۀ عباسي، در زمان هلاكوخان نقش عمده‌اي ايفا كرد(=بايجونويان، همعصر مولاناي رومي بوده و خود او با عساكِرش، حتي تا محل سكونتِ او، شهر "قونيه"، در قلبِ تركيه امروزي پيشروي كرده بودند). همچنين از قوم يادشده، مي‌توان از برادر كوچكتر جبَه(=اوروس) كه سالها مسئوليت و فرماندهي قسمت‌هاي شمال‌شرقي امپراطوري و ارتش ايلخانان(=هرات وبادغيس) را در مقابل تاخت و تاز رقيبان و عموزادگانِ چغتايي‌شان بعهده داشت، نام برد( منبع: همان/ ج3 و ج1 / ص2078- 2080 – 73).*بهسودِ مشرقي=مردم بهسود/بيسود در گذشته‌ها(=از پنج يا شش سده قبل) در ساحه وسيعي از افغانستان پراكنده بودند. آنها قبل از سيطرۀ كامل افغانها، كم و بيش از بخشي نواحي مشرقي(=بشمول بهسودِ مشرقي كه برگرفته از نام همين قوم است) تا بخش‌هاي عمده‌اي از ولايتِ ميدان- وردك امروزي را، تحت نفوذ خود داشتند. از آنجائي كه در گذشته بخش بزرگي از مردم هزاره كوچ‌نشين بوده اند، بيسودي‌ها زمستان بسوي جلال آباد و لغمان مي‌رفته و تابستان به هزارستان ييلاق مي‌كردند. از جمله «...جوي بهسود در دامنه كوه قرق(=قوريغ ؟) يادگار همان زمانها است. قبر بابه‌بهسود در نقطه‌اي در قله آن كوه قرار دارد. خوانين بهسود تا قبل از (=فتنهِ) عبدالرحمن به زيارت آن قبر مي‌رفتند..يك نفر جهانگردِ تركي به نام سيدعلي كاتبي متوفي 970 بين 961 964هجري كه از پشاور به كابل مي‌آمده است چنين مي‌نويسد: از كوتل"خيبر" كه گذشتم به شهر جوش لاكو (؟) رسيدم و از منطقه لمغان(=لغمان) با هزاران بلا از ميانِ قوم "هزاره" گذشته به كابل رسيدم( منبع: پژوهشي در تاريخ هزاره ج2 ص57 به نقل از كتابِ "مرآت المَمالك"، نوشته "سيدعلي كاتبي"، ص123-125تهران)،....تاهنوز واژه‌هاي هزارگي را در زبان مردم لغمان مي‌شود پيدا كرد. براي نمونه به چند واژه لغماني كه ريشه در زبان هزاره دارد اشاره مي‌شود: آش=به اصطلاح مردم لغمان كچري سفيدي كه با قوروت و غيره مي‌خورند. آيا/آيي(=آيه)=مادر ، والده، آغمُلا=شوهرخواهر(=كاپيسا) اُوگهَ‌يي=اندر، ناتني. اَلَه‌تاي=پرنده‌ايست باندازه كبوتر كه غالباً در چمنزارها و كنار رودبارها زندگي مي‌كند(=كاپيسا). اوگره=شله‌اي كه آنرا با قوروت خورند(=كاپيسا). بُلاغ‌اوتي=تازه بهار(=تاره باره)، (=علفِ چشمه) گياهي است كه در چشمه‌سارها مي‌رويد و در زمستانها نيز ديده مي‌شود. اصل اين كلمه تركي است كه از طريق هزاره‌ها به زبان لغماني راه يافته است. دادا=پدر بزرگ(=كاپيسا)، اصل اين كلمه نيز تركي است و در گويش هزارگي به برادر بزرگتر گفته مي‌شود(=منبع: پژوهشي در تاريخ هزاره ج2 ص57 )...». شايد ضرب‌المَثَل «جمع كردنِ لغماني و خوردنِ مغول» كه در افغانستان مروج است، از همجواري بخشي از نياكانِ هزاره‌ها با لغماني‌ها در مشرقي، سرچشمه گرفته باشد. ظهيرالدين محمدبابُر(=كه سالهاي متوالي مقر حكومتش شهر كابل بوده است) در قسمتِ معرفي بلوكاتِ كابل و نيز ابوالفضل دكني در "آئينِ اكبري"، منطقه «بَدراو» را كه در جنبِ اَلَه‌ساي در ولايتِ كاپيساي امروزي بوده است را، مسكن اقوام هزاره دانسته‌اند(منبع: پژوهشي در تاريخ هزاره ها ج2 ص57 به نقل از كتاب بابرنامه ص89 و آئين اكبري چاپ لكنهو ص593). امروزه، آخرين بقاياي هزاره‌هاي بومي در نزديك مناطق يادشده، فقط از هزاره‌هاي سني‌مذهب پنجشير و دو روستا در شمالي، بنامهاي "دِه‌هزاره" و "دِه‌مسكين" مي‌توان نام برد و ياد كرد، هزاره‌هاي ساكن در اين دو روستا نيز سني مذهبند و بنام "هزاره بغل" ياد مي‌شوند. همچنين تا نيمهء اول قرنِ گذشته، يك طائفه بومي هزاره در جنوبِ كابل(=چاردي يا چهاردهي) كه بنام هزاره "گدي"(=يعني مخلوط شده)، معروف بودند در كنار ديگر ساكنين آنجا حضور داشته و زندگي مي كردند كه در طي قرون گذشته، با اقوام ديگر ازدواج كرده و از لحاظ چهره، دو رگه شده بودند. امروزه نسل جديد آنها يا فراموش كرده اند كه هزاره اند يا كتمان مي كنند، همانطور كه اجداد آنها بواسطه عدم امنيتِ جاني، مالي، حيثيتي دائمي براي هزاره‌ها در افغانستان، از فرزندانِ خود، تعلق قومي‌شان را اصلا پنهان و يا مسكوت گذاشته بودند.*بي‌بي[=bibi]=[=هزارگي]=مادريزرگ، عنواني احترام آميز براي زنان(=ضرب‌المثل: دستِ بي‌بي دانَه شده، بَلدِه بي‌بي بانَه شده!).بي‌بي[=تركي]=خاتونِ سراي را گويند(منبع: سنگلاخ، ص93).*بيكي/بيكه[=bikāi~bikā]=[=هزارگي]=خانم و سيده‌ام، زنِ ماما(=دايي)، زنِ عمو.بيكي[=چيني -تركي-مغولي]=لقب زنانِ خانان و بزرگان و ديگري لقب مردان..."بيگا و بيكا"(=bigā~bikā) كه در زبانِ تركي«چواشي» پيگه(=pige) درآمده و به‌معناي عام «بانو» است. شايد لقب "بيكي" مغولي برگرفته و ديگرشدۀ اين واژۀ تركي باشد كه جدا از "بگ" و داراي ريشه غير چيني است(منبع: جامع التواريخ، ص2330).بيكه/بيكَي[=هزارگي]=زنِ عمو، زنِ دايي، خانم و سيده‌ام.بيگه[=تركي]=زنانِ محترمه را گويند(منبع: سنگلاخ، ص96).باي‌بيكه[=تركي تاتاري]=خانم(منبع: فرهنگ نامهاي تركي، ص66).باي‌بيسه[=تركي باشغردي]=خانم(منبع: همان).*بيگ/بگ[=beg]=[=هزارگي]=بزرگ، ثروتمند و ايضاً نام قريه‌اي در هزارستان/غزني/ناوور: جان‌بيگ(=در گذشته بزرگان و خوانين هزاره با پيشوند "مير" و پسوندِ "بيگ" ياد مي شدند. اين عنوان در مناطق "دايكندي" و "دايزنگي" بيشتر رايج بوده وهست).بيگ[=تركي]=بلند، رفيع، بزرگ و مجازاً امير، مولا، حاكم و بزرگ را گويند(منبع: سنگلاخ، ص96).*بيگُم[=begom]=[=هزارگي]=نامي رايج در بينِ زنان هزاره و ايضاً نام مناطقي در هزارستان/غزني/ولسوالي چَغَتو: گنبدِ بيگم، تالَه‌بيگم (منبع:: سيرزمين و رجال هزاره جات، ص46)، (=مثال: سر كوهِ بلند اَفتَو برآمد...اميربيگُم سر ماشَو برآمد....چطور چوبچَك ميزد بر حلقِ ماشو...به لََوظِ زرگري مي‌زد مرا دَو!).بيكيم[=تركي]=خاتونِ بزرگ را خوانند(منبع: همان، ص97).*بيلَو[=bilāw]=[=هزارگي]=سنگِ مخصوص براي تيز كردن چاقو.بيلاو[=تركي]=سنگِ فسان(منبع: همان، ص97).*بيَه[=beyā]=[=هزارگي]=قد و قامت(=مثال: اَلا يارجان مَه قربانِ بيهتو... تو اِستَه شو كه ما بشينم سايهِ تو... تو اِستَه شو مثلِ درختِ بلگ‌دار... تو ميوه كن بچينم من ميوۀ تو!).بوي[=تركي]=قامت(منبع: همان، ص92)*پَك[=pāg]=[=هزارگي]=جميع، همه، تمام(=مثال: اگه از باميان و قندهاري...هَمَگي پَك‌مو بيراري!).پَك[=تركي]=جميع و همه(منبع: همان، ص79).*پُوپوگ[=pupug]=[=هزارگي]=هُدهُد(=ضرب‌المثل: پوپوگ دَ وار خو خوشَه!).پوپوگ[=تركي]=تاج مرغان از قبيل خروس و هُدهُد(منبع: همان، ص82).*پُوچُوق[=puçüğ]=[=هزارگي]=بيني پهن.بوچوغ/ق[=تركي]=كسي كه بيني او مجروح و معيوب باشد(منبع: همان، ص83).*تابوغ[=tabüğ]=[=هزارگي]=بوسيدنِ اشياءِ مقدس.تابوغ/ق[=تركي]=سجده و پرستش(منبع: همان، ص99).*تالَه[=talā]=[=هزارگي]=چمن و ايضاً جزئي از نام قراء و مناطقي در هزارستان: سرتالَه، كل‌تالَه، سبزتالَه، زردتالَه، رمه‌تاله، تالَه‌بيگم، تاله‌سي، تاله‌تو، نوتاله، رمه‌تاله، تاله‌وبرفك(=مثال: خداوندا دلم غم داره امروز... به مثل تالَه[=چمن] شبنم داره امروز...كه بنده با خداي خويش نالم....گلِ من ميل رفتن داره امروز)، منطقه تاله‌وبرفك قبل از نسل‌كشي هزاره‌ها توسط عبدالرحمن افغان/پشتون(=پادشاه)، درسالهاي 1893الي 1891 م ، غالبِ ساكنين آن را هزاره‌ها(=عمدتاً طايفه شيخعلي و پيرو مذهب اسماعيليه) تشكيل مي‌دادند.تالا[=تركي]=سبزه را خوانند(منبع: همان، ص106).ادامه در پُستِ بعدي...

Geen opmerkingen:

 
  • بازگشت به صفحه اصلی