donderdag 20 december 2007

ميخ آخر بر تابوت نظريه آريا سازی

فرستنده : غلام سخی از كانادا


تاريخ بؤلومو


ميخ آخر بر تابوت نظريه ي “آريا سازی



تمام اين كوشش دل خراش ، در ابتدا يك تلاش هويت سازانه ، از سوي دانشگاههاي اروپا بود . آنها كه با جستجو در كهن ترين اشارات تاريخ ،فقط و ايكينگ ها،گل ها ،فرانك ها ، هون ها و توتون ها را كه تو حش صفت مشترك تمامي آنها بود – به عنوان اجداد باستاني خويش يافته بودند . تلاش كردند تا ديرينه ي خود را به مركزي غني تر و متمدن تر وصل كنند و از آن كه مشرق زمين ، به واقع هم “ گهواره تمدن “ بوده است
، تئوري پردازان نژادي در غرب به منظور تدارك پيشينه در خشان براي خويش ، ناگزير چشم به شرق دوختند . اعجاب نخستين كارمندان كمپاني
هند شرقي از دير ينگي و گستردگي تمدن و هند و اخلاق و سازش و فرهنگ در ميان مردم مشرق زمين ، و به ويژه سرزمين وسيع و غني هندوستان
، موجب شد تا بكوشند پدران خود را از مرکز هند راهي سرزمين اروپا كنند و بند نافي براي اتصال خود به تمدن كهن شرق ببافند . نخستين بار ،
سرويليام جونز ، به سال ١٧٨٦ و در سومين دوره ي مباحثات سالانه انجمن سلطنتي بنگال ، موضوع زبانهاي هند و اروپائي را طرح كرد . از آن زمان ، تا دو دهه ي پيش – يعني به طول دويست سال – كه سر انجام بي حاصلي و نازائي اين تلاش ، بر متعصب ترين پيروان آن نيز آشكار شد ، زبان شناسان و باستان شناسان و مردم شناساني كه مامور صورت بندي اين قضيه بوده اند ، دمي از پژوهش درباده ي زبان و نژاد “ هند و اروپائي “ و احتجاج در باره ي خاستگاه يكسان هنديان و اروپائين ، نياسوده اند. بهايي كه سرانجام مردم جهان بريا اين توهم نژاد پرستانه ي عقب افتاده پرداختند
فاجعه بشري جنگ دوم جهاني بود ، كه براساس تئوري باور به تمدن بر تر هند و اروپائي و نژار بر تر “ آريائي “ شكل گرفت از پس آن جنگ بود كه پيشروترين محققين اروپا و جهان ، به اين تئوري نژاد پرستانه پشت كرده اند .
با اين همه همين تلاش نا موفق زبان شناسان ، كه مي كوشيدند اين فكر مبتذ ل عاميانه را تقويت كنند كه ريشه ي زبان ها و به تبع آن ريشه تمدن از يك زبان و قوم گم شده ي واحد نشأت مي گيرد تا زمان باز خواني كامل كتيبه هاي
هخامنشي يعني تا ميانه ي قرن نوزدهم كه “ راولين سن
“ ترجمه نهايي كتيبه بيستون را منتشر كرد تنها و تنها به زبانهاي “ هند اروپائي “ اشاره مي كرد و نه به قوم برتر “ آريايي “ . از ١٨٥٠ كه يهوديان پس از خوانده شدن كتيبه هاي هخامنشي با موقعيت تاريخي و اقليمي دو نجات دهنده ي قوم خود يعني كورش و داريوش آشنا شدند كه تورات آنها را در تمام اجزاء شناسنامه اي نيز معرفي مي كند باستان شناسان يهود نژاد پرستانه قول تازه يافت شده “آريايي “ پيوند زنند و يا بهره برداري نادر ست از اشارات تاريخي كتاب مقدس آن تلاش ديرين را به كانال تازه اي هدايت كنند . از اين نقطه است كه نظريات “ گريم “و “ كوهن “ و “ كرافورد“ كه به يافتن پايه ي مشتركي براي زبان هاي شرق و غرب دل خوش بودند . با كتاب “ پيكته “ در ١٨٧٧ با نام “ ريشه قومي هند و اروپائيان “ جان تازه اي مي گيرد و براي نخستين با آريايياني را كه گويي در كتيبه هاي هخامنشيان يافته بودند به عنوان اصطلاحي نژادي براي معرفي قوم برتر حامل آن زبان غني و مشترك معرفي كردند . از آن پس روشنفكران عقب افتاده ترين ملت هاي شرق ميانه نيز دل خوشي و مستمسك بازه اي براي استقبال و ستايش از تئوري پردازان يهوداروپا يافتند و اين اركستر تازه شرق شناسي و ايران شناسي و نژاد شناسي با قدرت كامل تحت پوشش و حمايت دانشگاههاي اروپا و مورخيني ازقماش گريشمن و به رهبري عمومي يهود شروع به نواختن كرد . خرده روشنفكري حقيري در كشور ما از ناشي ترين رقصندگان به اين ساز بودند . به اين ترتيب اساسا واژه “ آريا “ با تصور و برداشت قومي و نژاد ي از ١٥٠ سال پيش و پس از يافت شدن در كتيبه هاي هخامنشي همراه با بر كشيدن و توصيف هاي ستايش آميز از بنيانگذاران آن سلسله كه به تصريح تورات يكسره در اختيار وتحت تسلط يهوديان بوده اند با تحقيقات زبان شناسي وارد شد و از ١٥٠ سال پيش است كه جهان با اين واژه و با اين نژاد بر تر موهوم كه تنها دليل بر تر شمرده شدن آنها ذكر نام شان در كتيبه هاي هخامنشي است آشنا و كوشش جان فشانانه ودر عين حال بي محتوا و پر افسانه ي گروهي ازتئوري پردازان آغار مي شود كه موجب ايجاد تصورات “ آرياپرستانه ي “ دهه هاي پيشين در آرمان جمعي از روشنفكران خيال پرداز تحقير شده ي مشرق زمين و هويت جويان غربي شد . امابه راستي در كتيبه هاي هخامنشي يعني زاينده ي توهمات “ آريايي “ درباره ي قومي به نام “ آريا “ چه نوشته شده و آيا اين هويت “آريايي “ حاصل چه سندي است ؟
بي شك در تنها سند هخامنشي پيش از كتيبه ي بيستون ،يعني در گل نبشته ي كورش كم ترين اشاره اي به واژه “ آريا “ نمي يابيم و مهمتر از آن در مجموعه ي كتيبه هاي بين النهرين ، به زبان هاي آشوري و بابلي و مصري نيز ردي از واژه ي “ آريا “ به هيچ مفهومي نيست و نيز در نوشته هاي ناصر پور پيرار ×. به اين ترتيب اساسا واژه “ آريا “ با تصور و برداشت قومي و نژاد از ١٥٠ سال پيش و پس از يافت شدن در كتيبه هاي هخامنشي همراه با بر كشيدن و
توصيف هاي ستايش آميز از بنيانگذاران آن سلسله كه به تصريح تورات يكسره
در اختيار و تحت تسلط يهوديان بوده اند با تحقيقات زبان شناسي وارد شد و از
١٥٠ سال پيش است كه جهان با اين واژه و با اين نژاد بر تر موهوم كه تنها
دليل بر تر شمرده شدن آنها ذكر نام شان در كتيبه هاي هخامنشي است آشنا و
كوشش جان فشانانه ودر عين حال بي محتوا و پر افسانه ي گروهي از تئوري
پردازان آغار مي شود كه موجب ايجاد تصورات “ آرياپرستانه ي “ دهه هاي
پيشين در آرمان جمعي از روشنفكران خيال پرداز تحقير شده ي مشرق زمين و
هويت جويان غربي شد . امابه راستي در كتيبه هاي هخامنشي يعني زاينده ي
توهمات “آريايي “ درباره ي قومي به نام “ آريا “ چه نوشته شده و آيا اين
هويت “ آريايي “ حاصل چه سندي است ؟
16
ايلامي و اورارتويي هم هرگز به اين واژه بر نخورده ايم و از آنها مهم تر پس از زمان خشايارشا با قرن پيش به درازاي ٢٤٠٠ سال – هرگز نشانه اي
از اين واژه به معناي نژادي آن نيست . پس در واقع آغاز حيات و هم مرگ اين واژه همان در دوران داريوش و خشايارشا است و فقط در ٤ كتيبه
هخامنشي به شرح زير اين واژه مورد مصرف داشته است .
٣ بار به صورت “ آري ك “ ٢ بار به صورت “آري كا “و ١ بار به صورت “آري يا “ . ) B.D ١- شش بار در كتيبه بيستون داريوش
به صورت “ آري ي “ . ) Na. D ٢- يك بار در كتيبه داريوش در نقش رستم
به صورت “ آري ي “ . ) Se . D ٣- يك بار در كتيبه داريوش در شوش
به صورت “ آري ي “ . ) Ph. X ٤- يك بار در كبتبه ي خشايار شا در تخت جمشيد
چنين كه معلوم است پس از خشايار شاه اول حتي در همان سلسله هخامنشيان هم اين واژه بي مصرف مانده واز آنجا كه تمام دوران تسلط داريوش
و خشايارشا بر سلسله ي هخامنشي از ابتدا تا انتها فقط ٥٠ سال بوده است پس آشكار مي شود كه اين واژه را تنها در آغار حكومت سلسله و در
دوران به كار مي گرفته اند كه در برابر تسلط هخامنشيان مقاومت هاي ملي و بومي قدرتمند و سراسري وجود داشته است از اين رو است كه مي
بينيم واژه ي “ آري “ ،در كتيبه ي بيستون كه شرح مقاومت هاي ملي ايرانيان و ملل مغلوب د ربرابر داريوش است ٦ بار تكرار مي شود .در عين
حال در تمام ٩ مورد بالا “ بن “ واژه ي “ آري “ با املايي كاملاً واحد به راحتي قابل تشخيص است كه با پسوند “ ك و كا “ و”ي و يا “ به كار رفته
است . “كنت “ در تفسيري كه بر پسوند ها در فارسي باستان آورده كاربرد پسوند” ي و يا “ را چنين معلوم مي كند . “ بن هاي اسمي و صفتي همراه
با پسوند “ ي و يا “ : اين ساخت هاي صفتي هستند كه ممكن است داراي كاربرد اسمي شوند . “ ( كنت ، فارسي باستان ، ص ١٨٦ ،ترجمه فارسي ) .
كنت در تفسير ديگري بر پسوند “ ك و كا “ ( همان ، ص ١٨٧ ) نيز درست همين معني از تكرار مي كند پس در تمام موارد بن “آري “ صفتي است
كه با پسوند هاي گوناگون “ي و يا “و “ ك و ك “ تعبير هاي اسمي از ان برداشت شده است و از آن كه بن “ آري “ با پسوند هاي گوناگون چنان
كه خواهيم ديد پيوسته به يك معني به كار رفته پس تغيير پسوند ها مي تواند ناشي از تغيير مكان نحوي صفت در جمله و حالت و جنسيت موصوف
باشد .
نكته بسيار قابل تأمل كه براي نخستين بار در اين يادداشت تحقيقي بدان اشاره مي شود اين كه واژه ي “ آري “در كتيبه بيستون با معناي “ شورشي
،نافرمان و عهد شكن “ آمده است و هيچ معناي قومي و نژادي ندارد و از آن كه كتيبه بيستون جست ، پس ببينيم داريوش در كتيبه ي بيستون به چه
صورت و با چه منظور هايي از واژه ي “ آري “ سود برده است :
١- در ستون اول سطر ٢٢ مي گويد : هر كه فرمان بر بود او را نواختم و هر كه شورش ( اري ك ) كرد اورا سخت كيفر دادم
٢- در ستون اول سطر ٣٣ مي گويد : پس از اين كه كمبوجيه به مصرف مردم شورش ( اري ك ) كردند .
٣- در ستون چهارم سطر ٦٣ مي گويد : از آن رو اورمزد مرا ياري داد كه شورش ( اري ك ) نكردم ( از او اطاعت مي كردم )
٤- در ستون چهارم سطر ٨٩ مي گويد : و نيز شرح شورش ها ( آري يا ) را آوردم .
٥- در ستون پنجم سطر ١٥ مي گويد : خوزي ها شورشي ( آري كا ) شدند .
٦- در ستون پنجم سطر ٣١ مي گويد : سكاها شورشي ( آري كا ) شدند .
در متن بن “ آري “ هر جا فاعل جمله مفرد است به صورت “ اري ك “ و هر جا فاعل جمله جمع است به صورت ( آري كا ) آمده است و از آن
جا كه در تمام نمونه هاي فوق با وجود پسوند هاي متغير معنا متغير نيست پس
( آري ) را بايد “ بن “ واقعي كلمه گرفت كه رد هر شش محل به معناي
“ شرير و شورشي “ آمده است . چنان كه لغت نامه هاي “ كنت “ و “ شارپ
“نيز واژه را “ شرير “ترجمه كرده اند . ترجمه ي پيشنهادي من براي اين واژه
“ شورش “و”شورشي “ به تعبير داريوش است كه با صورت واقعي مقاومت
هاي بومي و قومي نيز منطبق تر است . بدين ترتيب با توجه به تغيير اندك در
پسوند ها و معناي واحد در تمام موارد بايد پعيرفت كه “بن “ واقعي واژه
“ آري “ به معناي شورشي و شرير است اما مفسران كتيبه ها بدون توجه به
اين معنا كه خود نيز به صورت “ شرير “ آورده اند آن گاه كه به گمان خود
ممكن ديده اند واژه “ آري “ را به معناي قومي تعبير كنند بر روي آن مانور
داده اند!!!
در ستون ٤ سطر ٨٩ كتيبه بيستون متن را واژه به واژه چنين مي خوانيم :
“ من اين كتيبه را ساختم همچنين بر پوست آن طور كه بر چرم نيز شرارت ها
( آري يا ) نيز پيكره ها و نيز نسب نامه ام را نوشتم “ . اين شرح و توصيفي است كه داريوش بر موضوع و متن كتبه اش مي آورد و در و در دنبال
تصريح مي كند كه در حضور او نوشته و خوانده شد . شرح او كاملا با صورت ظاهر و محتواي كتيبه بيستون منطبق است كه پيكره خود او و
مغلوبين شرح شورش ها و نسب نامه داريوش است . اما هم شارپ و هم كنب ، اين جا به فكر سوء استفاده از بي “ آري “ افتاده سطر را چنين
ترجمه كرده اند :” اين نبشته كه من كردم ، به علاوه به ( زبان ) آريايي بود (!) هم روي ( لوح ) و هم روي چرم ( تصنيف شد ) . به علاوه پيكره
( ( خود را ) بساختم . به علاوه نسب نامه ترتيب دادم ، پيش مي هم نوشته هم خوانده شد “ . ( شارپ ، فرمان هاي شاهنشاهان هخامنشي ، ص ٦٧
كنت هم همين مضمون را به صورت زير آورده است :اين است كتيبه اي كه من ساختم ، علاوه براين به آريايي بود و در روي الواح ( گلين ) و
روي چرم تصنيف شده بود . علاوه بر اين پيكره( ام ) را نيز ساختم . علاوه بر اين نسب نامه ام را نيز بر ساختم . و آن نوشته شد و خوانده شد پيش
من . ( كنت ، فارس باستان ، ص ٤٣٦ ) . ناگهان آن واژه ، كه تاكنون ( شرير ) معني مي كردند . معلوم نيست با چه شگردي بدل به زبان يك قوم
مي شود و در طرفه العيني قوم با فرهنگي را از ميان كتيبه به ما تحويل مي دهند كه معلوم نيست چگونه پديد آمده اند !!!
بي شك در تنها سند هخامنشي پيش از كتيبه ي بيستون
، يعني در گل نبشته ي كورش كم ترين اشاره اي به واژه “
آريا “ نمي يابيم و مهمتر از آن در مجموعه ي كتيبه هاي
بين النهرين ، به زبان هاي آشوري و بابلي و مصري نيز
ردي از واژه ي “ آريا “ به هيچ مفهومي نيست و نيز در
نوشته هاي ايلامي و اورارتويي هم هرگز به اين واژه بر
نخورده ايم و از انها مهم تر پس از زمان خشايارشا با قرن
پيش به درازاي ۲۴۰۰ سال – هرگز نشانه اي از اين واژه
به معناي نژادي آن نيست . پس در واقع آغاز حيات و هم
مرگ اين واژه همان در دوران داريوش و خشايارشا است
و فقط در ۴ كتيبه هخامنشي به شرح زير اين واژه مورد
تاريخ بؤلومو
17
شارپ و كنت نه فقط تمام واژه ها و اضافات در پرانتز را از خود ساخته اند ، بل و مهم تر از ان معني بي “ آري “ را ، كه خود نيز به معناي “ شرير
“ آورده اند ، به فراموشي مي سپارند و با افزودن و جعل واژه ي “ زبان “ در كنار بن “ آري “ مي كوشند كه يك “ زبان آريايي “ در كتيبه خلق
كنند !!! ياد آوري كنم كه بي موجود در كتيبه هاي هخامنشي زماني “ آري “تلفظ مي شود كه اعراب گذاري كتيبه خوانان را ، كه همه جا كسره
فارسي را “ ي” انگليسي خوانده اند ، بپذيريم . تلفظ صحيح همين بن ، نه “ آري “ كه “ ار “به فتح الف و كسر حرف “ ر” است ، جنان كه در
فارسي بكهن اين كلمه به معني شورش كردن و آتش افروختن بوده است ( رجوع به تاج المصادر و منتهي الارب ) . به گمان من سرزمين “ اران “را
، كه در جغرافياي “ خزران “ است،سرزمين شورشيان مي گفته اند همين جعل و تغيير را كنت و شارپ در بخش ديگري از كتيبه بيستون آورده اند
كه باز هم با بن “ آري “در پيوند است.من مسلم مي دانم كه اين تصرفاتي نادانسته و يا از سر آگاهي نيست ، اين ها جعل هدف دار و آگاهانه و با
منظورهاي مخصوص به خودشان است . در دو كتيبه ي ديگر داريوش در نقش رستم و شوش و كتيبه ي خشايارشا در تخت جمشيد ، يعني سه
مورد باقي مانده از كاربرد كلمه “ آري “، در كتيبه هاي هخامنشي ، متن واحدي را به صورت زير مي خوانيم :“من داريوش ، ( در كتيبه ي تخت
جمشيد ، خشايارشا ) ،شاه بزرگ ،كشورهاي شامل همه گونه مردم ، شاه در اين زمين بزرگ دور و دراز ، پسر ويشتاسب ( در كتيبه تخت جمشيد ،
داريوش ) پارسي پسر پارسي ، آريايي از نژاد آريايي ".( شارپ ، فرمان هاي شاهنشاهان هخامنشي ، ص ٨٧ ) كنت نيز كاملا همين ترجمه را براي هر
سه متن داريوش و خشايار شا توصيه مي كند . در ابتدا به نظر ميرسد كه در اين سه كتيبه مي توان از واژه ي “ آري “ برداشت نژادي كرد. اما محقق
ميتواند با اندكي تعمق به نتايج ديگري برسد كه باز هم با معناي پيش گفته “آري “يعني “شورشي“، كاملا منطبق است و پرده ديگري از جعليات
شرق شناسان را پس مي زند. آن چه را كه كنت و شارپ “ نژاد “ معني كرده اند،واژه ي “چي ثر “ با تلفظ شارپ و “ سيچ “ به تلفظ كنت
است.همين جا ياد آوري كنم كه نظام حروف خواني شارپ و كنت يكسان و همخوان نيست و در تشخيص و تلفظ برخي از حروف با يكديگر
اختلاف دارند ، هر چند كه به نطر مي رسد هر دو در اشتباه باشند . اين مطلب كاملا روشن مي كند كه موضوع و مدخل تفحص و تحقيق ملي
درباره آثار تاريخي به جا مانده ي كهن ، هنوز هم به تمامي گشوده است و هر جستجوي جديد تقريبا در هر فصلي از اسناد تاريخي ايران ، محقق را
به نتايجي بازه و روشنگر و نيز ناموافق با برداشت هاي محققان اروپايي مي رساند . با اين همه به گمان من تلفظ كنت به ثواب نزديك تر است ،زيرا
“ سيچ “ در زبان فارسي به معناي رنج و محنت و بلا آمده است ، اما براي “ چي ثر “ هيچ ريشه ي تقريبي نيز نيافته ايم . باري همين واژه ي “ چي
ثر" و يا "سيچ “ را ، كه كتيبه خوانا ن در متن فوق “ نژاد “ ترجمه كرده اند ، در بخشي از نام يك سردار شورشي “ ساگارتي “ به نام سيچ يا چي ثر
تخم در سطر ٧٩،٨٦ و ٨٨ ستون دوم كتيبه بيستون نيز مييابيم . برخي از مفسران كتيبه بيستون ، ” ساگارت “ را در غرب سيستان و در جاي كنوني
طبس گفته اند و برخي در آذربايجان ، اما به چند دليل واضح . بايد سردار شورشي “ چي ثريا تخم “را از مردم غرب ايران و شايد كردستان كنوني
بدانيم ،چرا كه كتيبه مي نويسد “ چي ثر تخم “ خود را به “ هووخشتره “ منتسب مي كرد ، كه همه او را يك سردار مادي معرفي كرده اند . دوم
داريوش مي گويد : ( من يك سردار مادي به نام “ تخم سپادا “ را به سركوبي او فرستادم . سوم كه مي نويسد : ( چي ثر يا سيچ تخم ) را ، پس از
بريدن گوش و بيني و كندن يك چشم ، در اربيل به دار زدم “. كه شهري از سرزمين
كردان است و بالاخره اين كه در دنبال واژه ي ( چي ثريا سيچ ) را مي توان واژهاي
از غرب ايران باستان يعني در كردستان كنوني عراق دانست . بخش دوم نام اين
سردار شورشي “ چي ثرياسيچ تخم “ يعني “ تخم “ را مفسرين به غلط و عمدا “ دلير
“ معني كرده اند . در عين حال بخش اول نام آن سردار ، كه داريوش به سركوبي
“ چي ثر ياسيچ تخم “ شورشي مي فرستد ، يعني “تخم سپادا “ نيز با بخش دوم نام
“ چي ثرياسيچ تخم “ برابر است و از آن كه واژهي “ سپادا “ در همان كتيبه به
معناي “ سپاه “ آمده ، پس تخم را چنان كه مفسران كتيبه گفته اند ، “ دلير “ معني
كنيم . نام تخم سپادا بايد كه دلير سپاه معني شود اما از آن كه واژه ي تخم ، چنان كه
در فارسي باستان و سنسكريت و حتي اوستاي پس از اسلام ، به معناي اصل و نسب و
هسته و نژاد به كاررفته و هنوز هم به همين معني به كار مي رود ، مي توانيم “ سپاه
زاده “يا “ از خاندا سپاهي “ بگيريم . در اين صورت واژهي “ چي ثر “ ديگر نمي تواند به معناي نژادو نسب باشد ، زيرا در آن صورت معني “ چي
ثر تخم “ به “نژاد نژاد “ تبديل مي شود كه مسخره است . پس به گمان من تلفظ سيج در بازخواني ا” كتيبه چنان كه كنت نيز بدان رسيده مفهوم تر
و پرمعناتر است . اينك يك بار ديگر به متني باز مي گرديم كه در ان داريوش و خشايارشا ، خود را پارسي پسر پارسي آريايي و “سيچ “ مي
خوانند . پيش تر در كتاب “ ١٢ قرن سكوت “ معلوم كردم كه واژه ي “ پارسه “ نه در معناي جغرافيايي و نه در معناي قومي ، پيش از ظهور داريوش
در شرق ميانه يافت نشده است و در تطبيق “ پارسه “ با معناي مسلم كنوني آن در فارسي و كردي ، معلوم شد كه اين واژه نوعي ناسزاي تحقير آميز
به معناي بي خانمان ،بي اصل و نسب ، و مهاجم و غارتگر است . كه پس از ويراني هاي به بار آمده در دوران حاضر نيز معلوم شد كه واژه ي “آري
“ حتي در كتيبه ي بيستون ، به معناي “ نافرمان ، شرير و شورشگر “ آمده است و اينك سومين وازه ي آن متن ، “ سيچ “ نيز ، كه به معناي رنج و
محنت و بلاست ، بر آن ها افزوده مي شود و مي توان گفت كه داريوش و خشايارشا در كتيبه هاي نقش رستم و شوش و تخت جمشيد در متني
واحد ، خود را چنين معرفي مي كنند : “ من فلان شاه ، شاه بزرگ پسر فلان هخامنشي ، متجاوز ، شورشگر شرير فرزند شرير و آورنده ي رنج و
محنت “ . بستن چنين القابي به خويشتن ، براي ترساندن مردمي كه لجوجانه مقاومت مي كرده اند ، در اسناد شرق ميانه ، فراوان يافت مي شود .
هنگامي كه مقاومت هاي فزاينده اقوام و بوميان در برابر هجوم هاي متوالي ، از زمان آشوريان و بابليان در تاريخ محرز است ، بسياري از سرداران
كهن ، براي رترساندن ملت هايي كه تسلط آنان را نمي پذيرفتند ، از اعتراف به رفتارهاي سراسر قساوت ، توسل به عناوين ترس آور و حتي بستن
شاخ حيوانات به سر خويش ، پروا نداشته اند . “ من ستوني در برابر شهر او بنا كردم و پوست همه ي رهبراني را كه عليه من به پا خواسته بوندن
كندم و سطح ستونها را با آن پوستها پوشاندم . برخي رادرون ديوار ستون گذاردم . برخي را برا تير هاي چوبي بر فراز ستون به چهار ميخ كشيدم و
چنين است كه حتي در كتيبه هاي هخامنيشي نيز
واژه ي “ آري “ را با معناي قومي و نژادي
نمي يابيم . اين واژه نيز لقب تحقير آميز ديگري با
معناي “ شورشي و شرور “ است كه بوميان ايران
كهن ،به قوم سفاك هخامنشيان بخشيده اند ، تا
نهايت نفرت خود را از حضور ويران كننده آنان ، كه
عروج شرق ميانه را متوقف كردند . براي آيندگان باز
گفته باشند
18
ديگران را بر ايوان ستون به تيرهاي چوبي بستم و اعضاي بدن افسران و صاحب منصبان شاهي را ، كه سر به شورش برداشته بودند قطع كردم . از
ميان اسرا بسياري را در آتش سوزاندم و بسياري را زنده نگهداشتم . ازميان زندگان بيني . گوش ها انگشتان گروهي را قطع كردم و جشم هاي
بسياري ديگر را از حدقه بيرون آوردم و من ستوني از زندها و ستون ديگري از سرهاي بريده بر پا داشتم و سرهاي انان را در سراسر شهر بر تنه ي
درختان بستم و مردها و زن هاي خوان را در آتش سوزاندم . من بيست تن از اسرا را زنده در ديوار كاخ دفن كردم . باقي مانده جنگ جويان آنها را
در صحراي فرات با تشنگي هلاك ساختم ….. و به اين تربيب آشور ناصرپال ، در بسياري از كتيبه هاي شاهي به شرح قساوتهاي خويش مي
پردازد و در واقع نمي توان قضاوت كرد كه كدام يك از آنها هولناك تر و تكان دهنده تر از ان ديگري است . ( يوسف مجيد زاده ، تاريخ و تمدن
بين النهرين ، جلد اول ، ص ٢٣٢ ) آن چه را كه داريوش در كتيبه ي بيستون درباره شقاوت هاي خود نسبت به سرداران مقاوم و اقوام اسير مي اورد
ادامه ي همين اعترافات جاري در توسل به سخت گيري و جنايت با هدف منصرف كردن بوميان و اقوام از مقاومت است . بنابر اين مي توان
پذيرفت كه داريوش تمام عناوين و القابي را كه بوميان منطقه به او بخشيده اند ، با خشنودي تمام پذيرفته و با لجاجت تمام تكرار كرده است . “ اين
است سرزمين هايي كه من با پارسيان از آن خود كردم ، اين سرزمين ها از من ترسيدند و به من باج دادند “. ( از متن كتيبه داريوش و خشايارشا در
تخت جمشيد ، شوش و نقش رستم ) .
چنين است كه حتي در كتيبه هاي هخامنيشي نيز واژه ي “ آري “ را با معناي قومي و نژادي نمي يابيم . اين واژه نيز لقب تحقر آميز ديگري با معناي
“ شورشي و شرور “ است كه بوميان ايران كهن ، به قوم سفاك هخامنشيان بخشيده اند ، تا نهايت نفرت خود را از حضور ويران كننده آنان ، كه
عروج شرق ميانه را متوقف كردند . براي آيندگان باز گفته باشند . پس اينك كسي پاسخ دهد كه اين همه هياهو بر سر واژه و قوم و زبان “آريايي
“ از چه چيز جز توهمات و دروغ پردازيها ي شرق شناسان و زبان شناسان مزدور يهود بر آمده است ؟ آيا نبايد اهداف و منافع آنان را در به جان هم
انداختن مردم شرق ميانه با توسل به چنين مفاخرات احمقانه ساختگي و بي ريشه ، نيك بشناسيم ؟ آيا روشنفكران ايران ، براي بايز خواندن جعليات
ايران شناسان مشكوك ، به باور ملي ، اگر نه مزدوري بل لااقل ساده لوحي چشم و گوش بسته نكرده اند .
تاريخ بؤلومو
نویسنده اين مقاله : ناصر پورپيرار از ايران

Geen opmerkingen:

 
  • بازگشت به صفحه اصلی