كاملانند در لباس حقیر
سعدی
هنگامی در موسسهء عالی تربيه معلم فارياب تدريس ميكردم ( 1358 ) برای يكی از محصلان وظيفه يی سپردم .ء او كار خانگی را تمام كرده آورد .ء در صفحه اول آن نوشته شده بود « رحيمه حامد زاده » از او پرسيدم حامد كيست ؟ اندكی معرفی كرد با لهجه شيرين هراتی . گفتند كه به تازگی از هرات آمده است . بعد از ديگران جويا شدم . بالآخره دريافتم كه « حامد فاريابی » يكی از سيما های برازندهء شعر ماست .
آشنايی حضوری حاصل نكرده ، از تآثير آوازه اش فكر ميكردم كه حامد فاريابی بايد مردی باشد بلند بالا . با سيمای پرصولت ، شسته و رفته و با ادا و اطوار و افاده ، مانند بعضی هاييكه ديده بودم .
مطابق به فرمانی مدت دو سال از حريم مقدس تدريس جبرآ دور شدم . دوره مكلفيت را سپری كردم . تا سال 1361 اقبال آشنايی با وی نصيبم نشد .بعداز دوسال با داشتن همان تصوير پرداخته در تخيل و خودساخته در ذهن . در كتابخانه « ظهيرالدين فاريابی » ديدمش . برجای ايستاده خشك شده انديشيدم كه چه تصوير دور از واقع از او در ذهن داشته ام . برخلاف آن تصوير ، حامد فاريابی را مرد صميمی ، زودجوش ، اندكی منفی تاب و خودمانی تر از همگان يافتم . هميشه از داشتن تصور آنچنانی و روبرو شدن با واقعيتی اينچنينی ، در عذاب روحی بودم . تا اينكه سعدی بزرگوار به كمكم رسيد و گفت :ء
كاملآنند در لباس حقيرءءءءء همچو لوءلوء كه در صدف باشد
ای كه در بند آب حيوانیءءءءء كوزه بگذار تا خزف باشد
بعدها در يكی از داستانهای چخوف خواندم كه :ء « نام مردان بزرگ جدا از خودشان زندگی ميكند »ء
مخوفترين زندان ، زندان نام و شهرت است اين سياه چال خوش هوا ، افزون برآنكه رابطه ها و دوستی های انسان را محدود ميكند ، در نهاد صاحبش تخم بيگانگی ميكارد و او را « تافتهء جدا بافته » از اجتماع ميسازد .
زندانی سياست و جنايت روزی از روزها رها شدنی است اما زندانی نام هيچگاهی روی رهايی را نميبيند .
هرچه نامآورتر شود ، ميله ها فشرده تر ميشوند و ديوار ها ضخيم تر . همين سُكرِ مصيبت آور « را بيندر ناته تاگور » شاعر و فيلسوف بزرگ هند را به فرياد می آورد كه :ء نام من از بهر من زندان شده است .
مگر نام حامد فاريابی نتوانسته بود كه قيد و بندی به او بسازد و اسير ميله های قفس كند و شاعر مشهور و مغرور و بيگانه از اصل نمايد . او هميشه خود را يك كارشناس امور زراعتی معرفی ميكرد و بس . ادعای ديگری نداشت .
بعدازين تجربه تلخ ، هميشه به خود تلقين ميكنم كه از آوا تا سيما فرق بسياری هست .
هوشدار !
دوستی من و مرحوم حامد فاريابی روز تا روز استوارتر و محكمتر ميگرديد . از تصادف نيك ، حامد فاريابی در سالهای 1341-1340 با پدر مرحوم زمينهء مشترك كاری در ولسوالی قيصار داشته اند و دوستی بين آنان برقرار گردیده بوده است .اين الفت هم در تحكيم دوستی ما تآثير خوبی گذاشت .
اين دوستی و اعتماد سبب شد كه به نكته های دقيق و با اهميتی از زندگانی او كه اثرگذاری بارزی در شعرش دارند ، پی ببرم و او را تاحدی بشناسم و عوامل و ريشه های اساسی عكس العمل های احساساتی و بعضآ منفی تابی های او را دريابم و ايرادی به آن حالت ها نداشته باشم چون ديگران . زمانيكه در تدوين تذكرهء شعرای « رنگين كمان شعر » درسال 1369 همكاری نزديك با وی داشتم ، خوبتر دريافتمش و به انگيزه های بعضی از روابط اجتماعی او كه نزد اكثر دوستان باعث تعجب بود ، پی بردم
بسم الله الرحمن الرحيم
چكامهء آغاز سخن
۲۶/۹/۱۳۲۹ تا ۱/۱۱/۱۳۶۳
به نام پاك تو يزدان دانا ***** خدای عالَم و آدم ، توانا
سر آغاز همه گفت و عمل ها ***** بود شانيده جاويدان به دنيا
تو جاویدی و نام تو بقآ بخش ***** از آن توحيد ميماند مجلی
تو كاغازت نه پيدا و نه انجام ***** بشر را واقف از دنيا و عقبی
ترا علم لدُن ، پايا موءبد ***** به جز ذات تو فانی جمله اشيا
تو میدانی ز جبری اختياری ***** به تو حدود مختاری و منها
به توحيد تو مختوم اند جمله ***** بدانها و ندانها ما و منها
خرد گر اوج گير دانش آيد ***** به پروای تو بندد بال و پر ها
زصد مجهول هستی وا كند راز***** مقابل تازه يابد صد معمی
به جز تسليم لاريبيش نماند ***** زجهل خودشناسی بعد افشا
چو وهم ودانش خلق اند مخلوق ***** زخالق نيست برتر خلق حاشا
كسی با فلسفه جويد وجودت ***** كسی از سفسطه خواهد مدارا
جواب من«چه بودم»هاسكوت است ***** به پيش(انت ربی رب الاعلی)
توكل پاسخ چون است آتی ***** گريز از نهی و افعل فی التبرا
جبين را سايش اعجاز اخلاص ***** بود آسايش از فرسايش لا
چو نقش واژگون مُهر معكوس ***** كژانديشی شود ازسجده خوانا
به تعبيد عبادت ره سپردن ***** ز تبعيد است رد و امر قربا
زهر عضو بدن كار يه آور ***** خدا و خلق را شایان و زيبا
زشمس آموختن فيض آفرينی ***** به جسم و جان ك اين درهمهجا
چو ميغ اشك صفا بخش آفريدن ***** فزودن آب حيوان بهر احيا
خزان وش در خزابه بار بستن ***** بهاران دگر را نعمت افزا
ز جود تو وجودم دانشی يافت ***** به شكر اين عطا خواهد خود اعطا
بده بگذار بار بر گرفته ***** به دوش بار بر سُتّوار بر پا
مدد كن تا سخن بِه بار باشد ***** كه به ياری ۱ بشر را دارم انشا
صدف خالی ز نيسان گهر زا ***** خذف بيهوده ده افزايد به دريا
نهد تا زنده نامم ذكر خيری ***** محيا در زمانه بعد امحا
كرم كن تا شود كار صوابی ***** زمن آيينه ماند نور پاشا
ز بَدّوَم آمدن بوده نه مختار ***** به اكراهم مبر ناكام پير را
بده توفيق اعمالم رضا ياب ***** كه باشد نَورَهانم مال ارضا
چو بگشايم سفر بر دِه بُنه را***** نمانم خَوّی ۲ پيچِ رد ز مروا
ره آوردم رهين لطف اقبال ***** اگر نبود به لطف خود ببخشا
بهشت و نابهشتم بر تو هشته ***** رضا را نارضا ، بيخود غوغا
رجامندم بهين نامی بماند ***** پس از تجزيهء كُلَم به اجزا
پس از رحلت تودانی عاقبت را ***** چو با عافيتم خواندی در آنجا
كه باشم شامل رحمت از امروز ***** به پيش نسلها حامد به فردا
۱ ـ حرف « ی » سبك خوانده ميشود : آن سانی كه بعضی از ابيات فرخی را بايد خواند در چند جای دیگر هم بايد اينگونه تلفظ رعايت گردد .
۲ ـ خَوّی ( بروزن نِی ) عرق معنا ميدهد
پايان قسمت دوم
ادامه دارد .
سعدی
هنگامی در موسسهء عالی تربيه معلم فارياب تدريس ميكردم ( 1358 ) برای يكی از محصلان وظيفه يی سپردم .ء او كار خانگی را تمام كرده آورد .ء در صفحه اول آن نوشته شده بود « رحيمه حامد زاده » از او پرسيدم حامد كيست ؟ اندكی معرفی كرد با لهجه شيرين هراتی . گفتند كه به تازگی از هرات آمده است . بعد از ديگران جويا شدم . بالآخره دريافتم كه « حامد فاريابی » يكی از سيما های برازندهء شعر ماست .
آشنايی حضوری حاصل نكرده ، از تآثير آوازه اش فكر ميكردم كه حامد فاريابی بايد مردی باشد بلند بالا . با سيمای پرصولت ، شسته و رفته و با ادا و اطوار و افاده ، مانند بعضی هاييكه ديده بودم .
مطابق به فرمانی مدت دو سال از حريم مقدس تدريس جبرآ دور شدم . دوره مكلفيت را سپری كردم . تا سال 1361 اقبال آشنايی با وی نصيبم نشد .بعداز دوسال با داشتن همان تصوير پرداخته در تخيل و خودساخته در ذهن . در كتابخانه « ظهيرالدين فاريابی » ديدمش . برجای ايستاده خشك شده انديشيدم كه چه تصوير دور از واقع از او در ذهن داشته ام . برخلاف آن تصوير ، حامد فاريابی را مرد صميمی ، زودجوش ، اندكی منفی تاب و خودمانی تر از همگان يافتم . هميشه از داشتن تصور آنچنانی و روبرو شدن با واقعيتی اينچنينی ، در عذاب روحی بودم . تا اينكه سعدی بزرگوار به كمكم رسيد و گفت :ء
كاملآنند در لباس حقيرءءءءء همچو لوءلوء كه در صدف باشد
ای كه در بند آب حيوانیءءءءء كوزه بگذار تا خزف باشد
بعدها در يكی از داستانهای چخوف خواندم كه :ء « نام مردان بزرگ جدا از خودشان زندگی ميكند »ء
مخوفترين زندان ، زندان نام و شهرت است اين سياه چال خوش هوا ، افزون برآنكه رابطه ها و دوستی های انسان را محدود ميكند ، در نهاد صاحبش تخم بيگانگی ميكارد و او را « تافتهء جدا بافته » از اجتماع ميسازد .
زندانی سياست و جنايت روزی از روزها رها شدنی است اما زندانی نام هيچگاهی روی رهايی را نميبيند .
هرچه نامآورتر شود ، ميله ها فشرده تر ميشوند و ديوار ها ضخيم تر . همين سُكرِ مصيبت آور « را بيندر ناته تاگور » شاعر و فيلسوف بزرگ هند را به فرياد می آورد كه :ء نام من از بهر من زندان شده است .
مگر نام حامد فاريابی نتوانسته بود كه قيد و بندی به او بسازد و اسير ميله های قفس كند و شاعر مشهور و مغرور و بيگانه از اصل نمايد . او هميشه خود را يك كارشناس امور زراعتی معرفی ميكرد و بس . ادعای ديگری نداشت .
بعدازين تجربه تلخ ، هميشه به خود تلقين ميكنم كه از آوا تا سيما فرق بسياری هست .
هوشدار !
دوستی من و مرحوم حامد فاريابی روز تا روز استوارتر و محكمتر ميگرديد . از تصادف نيك ، حامد فاريابی در سالهای 1341-1340 با پدر مرحوم زمينهء مشترك كاری در ولسوالی قيصار داشته اند و دوستی بين آنان برقرار گردیده بوده است .اين الفت هم در تحكيم دوستی ما تآثير خوبی گذاشت .
اين دوستی و اعتماد سبب شد كه به نكته های دقيق و با اهميتی از زندگانی او كه اثرگذاری بارزی در شعرش دارند ، پی ببرم و او را تاحدی بشناسم و عوامل و ريشه های اساسی عكس العمل های احساساتی و بعضآ منفی تابی های او را دريابم و ايرادی به آن حالت ها نداشته باشم چون ديگران . زمانيكه در تدوين تذكرهء شعرای « رنگين كمان شعر » درسال 1369 همكاری نزديك با وی داشتم ، خوبتر دريافتمش و به انگيزه های بعضی از روابط اجتماعی او كه نزد اكثر دوستان باعث تعجب بود ، پی بردم
بسم الله الرحمن الرحيم
چكامهء آغاز سخن
۲۶/۹/۱۳۲۹ تا ۱/۱۱/۱۳۶۳
به نام پاك تو يزدان دانا ***** خدای عالَم و آدم ، توانا
سر آغاز همه گفت و عمل ها ***** بود شانيده جاويدان به دنيا
تو جاویدی و نام تو بقآ بخش ***** از آن توحيد ميماند مجلی
تو كاغازت نه پيدا و نه انجام ***** بشر را واقف از دنيا و عقبی
ترا علم لدُن ، پايا موءبد ***** به جز ذات تو فانی جمله اشيا
تو میدانی ز جبری اختياری ***** به تو حدود مختاری و منها
به توحيد تو مختوم اند جمله ***** بدانها و ندانها ما و منها
خرد گر اوج گير دانش آيد ***** به پروای تو بندد بال و پر ها
زصد مجهول هستی وا كند راز***** مقابل تازه يابد صد معمی
به جز تسليم لاريبيش نماند ***** زجهل خودشناسی بعد افشا
چو وهم ودانش خلق اند مخلوق ***** زخالق نيست برتر خلق حاشا
كسی با فلسفه جويد وجودت ***** كسی از سفسطه خواهد مدارا
جواب من«چه بودم»هاسكوت است ***** به پيش(انت ربی رب الاعلی)
توكل پاسخ چون است آتی ***** گريز از نهی و افعل فی التبرا
جبين را سايش اعجاز اخلاص ***** بود آسايش از فرسايش لا
چو نقش واژگون مُهر معكوس ***** كژانديشی شود ازسجده خوانا
به تعبيد عبادت ره سپردن ***** ز تبعيد است رد و امر قربا
زهر عضو بدن كار يه آور ***** خدا و خلق را شایان و زيبا
زشمس آموختن فيض آفرينی ***** به جسم و جان ك اين درهمهجا
چو ميغ اشك صفا بخش آفريدن ***** فزودن آب حيوان بهر احيا
خزان وش در خزابه بار بستن ***** بهاران دگر را نعمت افزا
ز جود تو وجودم دانشی يافت ***** به شكر اين عطا خواهد خود اعطا
بده بگذار بار بر گرفته ***** به دوش بار بر سُتّوار بر پا
مدد كن تا سخن بِه بار باشد ***** كه به ياری ۱ بشر را دارم انشا
صدف خالی ز نيسان گهر زا ***** خذف بيهوده ده افزايد به دريا
نهد تا زنده نامم ذكر خيری ***** محيا در زمانه بعد امحا
كرم كن تا شود كار صوابی ***** زمن آيينه ماند نور پاشا
ز بَدّوَم آمدن بوده نه مختار ***** به اكراهم مبر ناكام پير را
بده توفيق اعمالم رضا ياب ***** كه باشد نَورَهانم مال ارضا
چو بگشايم سفر بر دِه بُنه را***** نمانم خَوّی ۲ پيچِ رد ز مروا
ره آوردم رهين لطف اقبال ***** اگر نبود به لطف خود ببخشا
بهشت و نابهشتم بر تو هشته ***** رضا را نارضا ، بيخود غوغا
رجامندم بهين نامی بماند ***** پس از تجزيهء كُلَم به اجزا
پس از رحلت تودانی عاقبت را ***** چو با عافيتم خواندی در آنجا
كه باشم شامل رحمت از امروز ***** به پيش نسلها حامد به فردا
۱ ـ حرف « ی » سبك خوانده ميشود : آن سانی كه بعضی از ابيات فرخی را بايد خواند در چند جای دیگر هم بايد اينگونه تلفظ رعايت گردد .
۲ ـ خَوّی ( بروزن نِی ) عرق معنا ميدهد
پايان قسمت دوم
ادامه دارد .
Geen opmerkingen:
Een reactie posten