maandag 28 januari 2008

زبان تركی وفارسی باید زبان مشترك ايرانی ها باشد


زبان ترکی و فارسی باید زبان مشترک ایرانی‌ها باشد
بخش اول


گفتگو با یکی از اعضای هیئت موسس بنیاد زبان و فرهنگ آذربایجان
محمد تاج دولتی
آزاد تبریز- تفاوتهای فرهنگی، زبانی و ادبی مردم مناطق مختلف ایران موضوعی‌ست که در سالهای اخیر به شکل‌های گوناگون و با انگیزه‌های متفاوت مطرح می‌شود و گاه حوادث و رویدادهای سیاسی‌اجتماعی هم کمک می‌کند این مساله داغتر و بحث‌انگیزتر بشود.چند روز پیش متنی با عنوان ‎«دیباچه‌ای بر یک ضرورت» از سوی بنیاد زبان و فرهنگ آذربایجان و به‌نام آذربایجانی‌های ایرانی مقیم کانادا برای رسانه‌ها فرستاده شد. دراین متن که با امضای چندتن از آذربایجانی‌های ایرانی مقیم کانادا، از جمله دکتر رضا براهنی نویسنده، شاعر و منتقد ادبی شناخته‌شده و دکتر رضا مریدی، نماینده‌ی ایرانی‌تبار پارلمان استان اونتاریو به عنوان اعضای هیات موسس بنیاد زبان و فرهنگ آذربایجان انتشار یافته، تاکید شده است: «فرهنگ‌های اقوام و ملیت‌های مختلف در کشور ما به سود یک زبان، ادبیات و فرهنگ، یعنی فارسی، نادیده گرفته شده‌‌اند و هرچند که اقوام و ملیت‌های غیرفارس بویژه آذربایجانی‌ها هرچه درتوان داشته‌اند در راه اعتلای زبان و فرهنگ و ادبیات فارسی به‌کار گرفته‌اند، اما ستمی که ازسوی حکومت‌ها و متعصبان جانبدار زبان فارسی بر سایر ملیت‌ها و صاحبان زبانها و فرهنگ‌های غیرفارس رفته است، ستمی‌ست که در هیچ کشوری، از جمله در عراق و افغانستان، بر زبانها، ادبیات و فرهنگ اقوام تحت ستم نرفته است».
در این متن آمده است: «ندیده گرفتن کثرت صداها، زبانها و فرهنگ‌های غیرفارس در ادامه‌ی ستم ملی و فرهنگی بر ترک، کرد، ترکمن، عرب و بلوچ جز نژادپرستی و تحمیل ستم ملی وفرهنگی بر اکثریت مردم ایران چه معنایی می‌تواند داشته باشد؟ آیا ادامه‌ی این ستم ملی و فرهنگی به این معنا نیست که ایران هم‌اکنون از نظر ملی و فرهنگی، بالقوه تجزیه شده است؟». در این بیانیه ضمن مقایسه‌ی ایران با کشورهایی مانند کانادا، سوییس وهندوستان که در آنها زبانها و فرهنگ‌های مختلف درچارچوب مرزهای واحد وجود دارند، سوال شده است: «چه خطری ما را تهدید می‌کند که آزادی زبانها و فرهنگ‌های ملیت‌ها و اقوام تحت ستم کشور و به‌ رسمیت شناخته‌شدن آنها را تعلیق به محال می‌کنیم؟ آیا مردم ایران استحقاق تساوی زبانی، فرهنگی، ادبی، حقوقی و اداری را ندارند؟ آیا مردم ایران برای حفظ زبانها و فرهنگ‌های خود باید بهای سنگین تجزیه‌شدن کشور را بپردازند؟».
برای طرح پرسش‌هایی پیرامون این بیانیه و روشن‌ترشدن موضوعاتی که در آن ارائه شده است، به سراغ دکتر علی قرجه‌لو، یکی از اعضای هیات موسس بنیاد زبان و فرهنگ آذربایجان رفتیم.
پس از حدود پنج سال که از تاسیس بنیاد زبان و فرهنگ آذربایجان می‌گذرد، شما دوباره متنی را منتشر کرده‌اید با عنوان «دیباچه‌ای بر یک ضرورت» و درآن به مصوبات سازمان ملل و اعلامیه‌ی جهانی حقوق بشر استناد کرده‌اید. از آنجا که سازمان ملل، نهادی‌ست تشکیل شده از دولت‌هایی که نمایندگان ملت‌هایی با ملیت‌های مشخص است، که معادل رسمی این اصطلاحات در قوانین بین‌المللی و فرهنگ‌های لغات کلمات «nation» و «nationality» یا «ناسیون» و «ناسیونالیته» است، تعریفی که شما از کلمه‌ی ملیت‌های ایرانی می‌کنید، چقدر با این تعاریف شناخته‌شده همخوانی دارد؟اینها تعاریف به اصطلاح حقوقی هستند. مسلم است که این تعاریف حقوقی ممکن است در بعضی موارد، در مورد بعضی مردم یا ملیت‌ کشوری منطبق نباشد. تعاریف حقوقی هم، تعاریفی قراردادی هستند. ولی آن چیزی که در ایران هست، سوای این تعاریف حقوقی، وجود و موجودیت مردمانی‌ست که در بخش‌های مختلف ایران زندگی می‌کنند و این مردمان دارای زبان و فرهنگ و پیشینه‌ی متفاوتی هستند و درگذشته با اینکه اشتراکات تاریخی خیلی طولانی با همدیگر داشتند، ولی افتراقاتی هم دارند که ما اصلاً نمی‌توانیم آن را انکار کنیم. بدین جهت این مردمان متفاوت با زبانها، فرهنگ‌ها و پیشینه‌های جدا حقوقی دارند.
اما اکثر ما وقتی مساله‌ی ملیت و ملت و اینجور چیزها پیش می‌آید، به طور اتوماتیک ذهن‌مان متوجه این نکته می‌شود که خیلی خب، اینها که می‌گویند ما ملت هستیم، حتماً می‌خواهند از ایران جدا بشوند، یا از کشوری جدا بشوند. ولی لزوماً این نیست. آن از لحاظ قوانین بین‌المللی یک کاتگوری (رده بندی) جدا هست. به این جهت این تعاریف حقوقی که سازمان ملل دارد، من هم قبول دارم که لزوماً شامل همه نمی‌شود. ولی این یکطرف قضیه هست. اما ببنید، این یک مساله‌ی ساده است. سازمان ملل، سازمان متحده دول هست. سازمانی که ناظر بر روابط دولت‌هاست، نه ملت‌ها.
می‌شود چند قوم و ملیت را به تعریف خودتان در ایران نام ببرید؟آن تعریفی که به طور کلاسیک هست، در ایران شش ملیت هست که از لحاظ تاریخی موجود بودند و این ملیت‌ها جالب است که در خارج از مرزهای ایران نیز دارای دولتهای مستقل هستند، مثلا ترکمن‌ها، کردها استثنائاً، ولی واقعیت‌اش این است که کردها هستند، با اینکه دولت ندارند اما الان یک نیمچه دولتی هست برایشان. دولت آذربایجان هست، اعراب ایران هست و فارس‌ها هم هستند. اینها به طور کلاسیک شش ملیت به اصطلاح مشخص و جدا هستند.
در ایران من فکر می‌کنم به تعداد زبانهایی که صحبت می‌کنند، اقوام بسیار بسیار زیادی نیز هستند، از قشقایی‌ها بگیریم و بیاییم تا بختیاری‌ها و بسیار بسیار دیگر. یک سند معتبر هست از زبانهای موجود در ایران که به زبان انگلیسی هم هست. آنجا حدود صد و پنجاه یا صد و چندتایی زبان موجود هست که {نشان می دهد} در ایران در گذشته اقوام بزرگتری بودند که تدریجاً تحلیل رفتند و با اقوام دیگر یکی شدند، یا تحلیل رفتند و کلاً تمام شدند. مثلا بعضی‌ هستند در ایران که کاملا بطور تاریخی یک گذشته‌ی مشخص دیگری داشتند. مثلاً زرتشتی‌ها و یا یهودی‌های ایران و یا ارمنی‌های ایران. اینها هرچقدر هم تعدادشان کم باشد، ولی اقوامی هستند که در ایران هستند و زندگی می‌کنند، با فرهنگ گذشته‌ی خاص خودشان.
به طور مشخص و ساده و روشن تفاوت یک قوم با یک ملیت با تعریف شما چه هست؟ببینید، باز به این تعریف برمی‌گردیم. از لحاظ حقوقی، ملت آن است که دارای دولتی باشد برای خودش. ما مثلاً می‌گوییم امروز، ملت فلسطین یا حتا دولت فلسطین، ولی واقعاً نیستند. آنها یک وضعیت ناظر دارند در سازمان ملل. ولی ملیت‌ها آنهایی هستند که تمام ویژگی‌های یک ملت را دارند، اما فاقد دولت هستند.
و به نظر شما باید به دنبال استقلال ملت‌ها و تشکیل دولت‌های خودشان باشند؟ه من اینطور فکر نمی‌کنم. چون در بیشتر کشورهای دنیا، شاید نصف بیشتر آن و شاید سه چهارم کشورهای دنیا دارای ملیت‌های گوناگونی هستند. بعضی‌ها ممکن است که دنبال جدایی یا تشکیل دولت باشند، ولی اکثر اینها نیستند و لزومی هم ندارد. من شخصاً به هیچوجه به این چیزها اعتقادی ندارم. بخاطر اینکه، دولت‌های بزرگ می‌توانند، چارچوب بهتری برای ملیت‌های کوچک باشند که بتوانند منافع‌شان را حفظ بکنند و در کنارهم باشند. لزوماً تکه تکه کردن و پاره پاره کردن به معنای خوشبختی نیست. از لحاظ تعریف، قوم مفهومی‌ است که مربوط به دوران ماقبل سرمایه‌داری است.
ولی ملیت یک مفهوم مدرن است. از لحاظ تاریخی، اگر بخواهیم تعریفی تاریخی بدهیم، میان قوم و ملت تفاوت هست. ولی از لحاظ واقعیت نه! وقتی جامعه‌ی ایران در کل‌اش وارد یک دنیای دیگر شده است، وارد دنیای سرمایه‌داری شده و مدرن شده است، مسلماً ملت‌ها و اقوامی که آنجا زندگی می‌کنند تابع این انتقال بوده‌اند. منتها آن چیزی که روی آن در ایران تاکید می‌شود و ما ملیت می‌گوییم، آنهایی هستند که واقعا در یک منطقه‌ی مشخص متمرکز هستند. تعدادشان بسیار زیاد است. مثلاً ارمنی‌ها در ایران حدود ۷۵هزارنفر هستند، شاید هم الان کمتر شد‌ه‌اند، برای اینکه یک موج مهاجر به کشورهای دیگر وجود دارد و جای مشخصی هم ندارند، در اصفهان هستند، در تهران هستند و در جاهای دیگر. منتها آن اقوام دیگر مثل بلوچها و ترکمن‌ها با اینکه در جاهای دیگر هم هستند، ولی یک سرزمین تاریخی دارند در ایران و دنبال حق و حقوق خودشان هم هستند. می‌گویند ما یک وجه مشخصی داریم، سرزمین مشخصی داریم ، زبان و فرهنگ مشخصی داریم، برادران ما در آنور مرزها دارای دولت مستقل هستند و ما می‌خواهیم در چارچوب ایران (البته همه این را نمی‌گویند) می‌خواهیم از حق و حقوقی که مثلاً یک اقلیت ارمنی یا یک اقلیت یهودی در ایران از آن برخوردار است، ما هم می‌خواهیم از آن برخوردار باشیم.
در این دیباچه شما حق تساوی اداری، حقوقی، زبانی، ادبی و فرهنگی برای اقوام و ملیت‌های ایران را طبق اعلامیه‌ جهانی حقوق بشر و میثاقهای بین‌المللی تقاضا می‌کنید و کشورهای مثل کانادا و سوییس را مثال می‌زنید. براساس خواست شما ایران چند زبان رسمی می‌تواند و باید داشته باشد؟به نظر من زبانهای رسمی ایران، باید شش زبان باشند. شامل ملیت‌ها باشد. اینکه مردم یک ملت، بخواهند زبان خودشان را بخوانند و بنویسند باید آزاد باشند و بودجه‌ی خاصی نسبت به جمعیت آنان در اختیارشان گذاشته بشود. ولی من فکر می‌کنم بیشتر مساله‌ی ما این است که چند زبان مشترک در ایران داشته باشیم.
من عبارت زبان رسمی را به‌کار نمی‌برم، برای اینکه یک عنوانی کاملاً غیردموکراتیک است. با توجه به پیشینه‌ی زبان فارسی، فعلاً براثر هشتاد سال بالاخره این زبان، زبان مشترک ما شده است. یا مردم با طیب خاطر زبان فارسی را انتخاب کرده‌اند، یا که تحمیل شده، که به نظر من تحمیل شده است. چون رقابت آزادی نبوده که شما بگویید مردم آن را انتخاب کرده‌اند. قانون گذراندند که این است و بقیه ممنوع است. پس فعلاً ما می‌توانیم این زبان را به عنوان زبان مشترک بپذیریم. آن هم به یک شرط. آن هم به شرطی که ملیت‌هایی که به‌طور متمرکز در مناطق خودشان هستند و خواستار تدریس این زبان در مدارس و در ادارات و ر تمام شئون زندگی‌شان هستند، زبانشان باید آزاد باشد. به این شرط می‌تواند زبان مشترک اعلام بشود. زبان فارسی می‌تواند زبان مشترک، نه زبان رسمی باشد. من فکر می‌کنم شش زبان هست که باید زبان رسمی اعلام بشود. حالا ما به نقطه‌ای آمده‌ایم که برگشتن به عقب کمی مشکل است، ولی اگر نظر شخصی من را بپرسید من می‌گویم زبان فارسی و زبان ترکی باید در ایران زبان مشترک باشد، مثل کانادا. چرا؟ برای اینکه در گذشته‌ ترکها در ایران، هزارسال این مملکت را اداره کرده‌اند. از دوران صفوی به اینور، مشخصاً ترکهای آذری و نه ترکهای دیگر، این مملکت را اداره کردند. زبان اینها، زبان ارتش بوده، زبانِ اشراف بوده است. تواریخ خیلی زیادی بوده است که در اصفهان زبان صفویان در دربارشان، ترکی بود. اینکه اشراف ایران و غیر ترک ایران هم افتخار می‌کردند که به زبان ترکی صحبت کنند. الان خیلی کتابها درآمده است که نشان می‌دهد خیلی از مکاتبات دیپلماتیک هم به زبان ترکی بوده است.
از طرفی به درستی اشاره می‌کنید که ترکها بیش از هزارسال بر ایران حاکم بوده و تسلط داشته‌اند، و از طرف دیگر از ستم ملی صحبت می‌کنید که فارس‌ها بر ترکها و دیگران اعمال کرده‌اند. چرا این تناقض؟
خب مسلم است که ستم ملی هم تاریخچه‌اش با بوجود آمدن ملت گره خورده است. من فکر می‌کنم زمینه‌های ستم ملی در همان دوران مشروطیت و در دوران قبل از مشروطیت تدریجاً شروع شده است. ایرانیان دیدند اروپایی‌ها پیشرفت می‌کنند، در سال ۱۸۷۰ آلمان متحد شده و تبدیل یک کشور شده است. چیزهایی که تا به آنموقع نبود. ایرانی‌هایی هم که در خرج تحصیل می‌کردند گفتند خیلی خب، ما هم داریم به اصطلاح یک ملت می‌شویم.
بعداً با انقلاب مشروطیت یک قدم بزرگی در این راستا برداشته شد. ولی بعداً با روی‌کارآمدن رضاخان این ستم ملی عینیت پیدا کرد. این ستم ملی زمینه‌اش در ادبیات ایران، نوشته‌ی محققین ایرانی یا متفکرین ایرانی بوده است، چون آنها فکر می‌کردند که این پراکندگی است که ایران را ضعیف کرده، پس ما متحد بشویم، یک زبان، یک فرهنگ داشته باشیم تا بتوانیم پیشرفت بکنیم. و وقتی رضاخان آمد روی کار، این فکر هم به حکومت راه یافته و حکومت، با قدرت توانست این زبان را تحمیل بکند. در گذشته نه اینگونه نبود.البته ممکن است که در گذشته هم ،حتا هزارسال پیش، مثلاً یک فارسی به یک ترک، جوکی یا چیزی هم می‌گفته است. بالاخره فرهنگ‌های مختلفی بودند، باهمدیگر درمناطق جدا و بسته‌ای زندگی می‌‌کردند.الان هم هست.
الان حتا در بین یک ملت هم می‌تواند این اخلاف وجود داشته باشد. ممکن است یک اصفهانی از شیرازی خوشش نیاید، یا یک اردبیلی و یک تبریزی با هم اختلاف داشته باشند. این طبیعی است. ولی ستم ملی یک مساله‌ی مدرن است و با وجود آمدن ملت ایران و با اهداف خاصی دنبال شده و ما را به این نقطه رسانده است.
رادیو زمانه
–Mehran JavadiNia

donderdag 24 januari 2008

بازهم خنجر جهالت از يك دوست نادان


بنام خدا وند عقل وخرد
باز هم خنجر جها لت از یک دوست نادان
به اقای، ع، زره بین
نویسنده میراحمد لو مانی
من از بعضی دوستان را جع به اقای عا رف زره بین شنیده بودم، اما، خودم کدام مطلب نوشتاری از ایشان را نخوانده بودم، تا اینکه در سایت محترم خاوران مقاله ایشان را که، راجع به جا بجا ئی ملیت هزاره در بعضی نقاط کشورنو شته شده بود، را مشاهده و مطالعه کردم.
مقاله را نی یک بار بلکه چندین دفعه مرور نمودم از وضعیت اشفته و پریشان حال خود ومردم خود و هموطنان خود مکدرو خراب بودم، خراب تر وویران تر گردیدم که،مقاله اقای زره بین نیز خنجر یست که از اعماق جها لت جامعه قبیله ئی سر چشمه گرفته و به شکل مدرن تر و لفافه های زیبا، به ستون فقرات وحدت ملی و همز یستی انسانی جامعه ما وارد میگردد، چرا؟
بر گردیم کمی به عقب ومروری بر تا ریخ که،تجارب تا ریخ محکی است مطمئن و انکار نا پزیر همه انها ئیکه یک مقدار شعور سیاسی درک جامعه شناسی دارند، میدانند که در کشوری همانند افغا نستان در گزشته دو لت وملت وجود نداشته است بلکه مسئله در افغانستان به شکل حاکم ومحکوم بوده است، که حکام به مردم باور واطمنان ندا شته اند ومردم به حا کمین وامیران مستبد وجابر و براساس همین مو ضوع بوده است که شکاف عمیق وو حشتناکی بی اطمنانی در میان توده وامیران دهن باز نموده، بوده است و از همین جاست که در طول تشکیل حا کمیتها در افغا نستان، کمتر امیر ویا حاکم بوده اندکه وا بسته به قدرتهای بیگانه نبوده اند امیران وحکام چون بی کفایت و نا بکار بوده اند و خوب میدا نستند که غاصب وجابر هستند، بنا همیشه از توده بیم وهراس داشته اند ود ر نتجه تکیه گا اصلی شان در داخل کشور ودر امور حکو متی، نی مردم وخبره گان، بلکه قوم قبیله وعشیره شان بوده است اساس لیاقت، استعداد وفن خدمت گزاری در نظر گرفته نشده،در نتجه حا کمیت تنبل،نابکار وعشیره ئی به وجود امده بوده است.
سایر ملیتها همیشه حاشیه نشین بوده اند و مسلما در یک همچنین وضعیتها انقلا بات وشو رش ها به وجود خواهد امد که کاملا حق بجانب میباشند ودر این حالت وظیفه هر دولت و مسئول امور مملکتیست که به خواست واراده ملت ومردم گوش فرا داده وگردن بنهد نی همچون نیا کان عقیده تی اقای ذربین بنام هزاره،کافر،شورشی وووو ازدم تیغ بگذرانند و براساس همین سنگ بناه خام وخائنانه است که سایر اقوام وملیتها کشور را مال خود ندانسته ان، و به همین علت هر قوم وعشیره ئی اگر بنا بر بعضی عوامل داخلی ویا خارجی اگر چند صبا ئی بر اریکه قد رت تکیه زده اند از بانک مرکزی گرفته تا تیر چه برق ودرخت سبز زیتون، تا تمام حسیت ودارائی کشور را به سوی جنوب وجنوبتر به تاراج برده اند.
و اقای زره بین به اصطلاح خود شان این کوریدور را نمی بینند و یا ندیدند ویا شاید خودش نیز دراین ببر ها سهم داشته اند این است که خواطر مبارک شان ازرده نمیگردد وخبر از کوریدور تخیلی سمت غرب میدهد امروز وظیفه هر اندیشمند وانسان وطن دوست جامعه ما است که هرکس به اندازه توان همت ودانش خویش در جهت تحکیم پا یه ها ی وحدت ملی، تفا هم و همدلی در میان اقوام مختلف ساکن در افغانستان جهد و کو شش بنمایند تاریخ اموخت که مردم را فریب دادن، قتل عام کردن، ایجاد وحشت ودر نهابت به پیشنهاد اقای زره بین در قطی کردن ره به جائی نبرده است.
نه تنها ره بجائی نبرده بلکه هیج قوم وملیتی دراین پروسه برنده نبوده است. ملیت پشتون در صده های اخیر ملیت حاکم بوده اند و امروز ملیتی هستند که در مقابل جهالت باقی مانده از قرون اخیر بیشترین قربانی را میپردازند.
اقای زربین!
اگر محصور ماندن ملیت هزاره در بامیان ضامن استقلال کشور تو میباشد پس تا حالا هزارها در بامیان محصور بوده اند وکجاست استقلال کشور اقای زره بین اگر در صورت محصور بودن جامعه هزاره در هزاره جات افغا نستان تبدیل به فلسطین نمیشود، حالا هزاره ها در منا طق خودشان محصور اند پس این همه جنگ،جدال،ترور قاچاق مواد مخدر ونیروی خارجی از کجا است.
اقای زره بین ترا به خدا زره بینت را بردار افغانستان هم اکنون خراب تر وویران تر از فلسطین میبا شد، واین تخم بد بختی است که توسط نیا کان عقیده تی تو کاشته شده است. مردم فلسطین تا حالا حد اقل مشکل قاچاق ننگین مواد مخدر را نداشته اند و برادران مزهبی تو که اقای ارزگانی از انهارا بنام سنی جاهل یاد کرده اند فعلا مشغول به همین کار میباشند.
جها لت در میان تمام انواع بشر میتواند وجود داشته باشد هزاره جاهل، شیعه جاهل و هم چنان معکوس قضیه سنی شریف،انسان وبا وجدان اما اقای ذره بین جها لت هم تباران تو روی تمام جهالتها ی دیگر را سفید کرده است، که حساب ان جدا از حساب سایربرادران اهل سنت جدا میباشد، اقای زره بین خوا هشمندم اب را گل الود تر نسازید وبشتر نمک بر زخمها ی ملت نپا شید که این ملت سخت رنجدیده اند و موضوع شیعه وسنی را وارد این بحث نکنید.
اقا ی زره بین شما عا لمانه دیگران را به کج بحثی متهم نموده اید میخواهم از شما سئوال بنمایم که مقاله شما کدام اساس وریشه ئی دارد، با این گونه پیش بینی ها ئی که مینما ئیدو ادعای عالم بودن میتر سم به اینده ها ی نز دیک ادعای رسالت ووحی نکنید.
استدلال طرح خاور میانه بزرک وکوریدور سمت غرب شما به خواب دیدن بشتر شبا هت دارد، تا یک استدلال،یک خواب هزیان گونه ومریض وار که اگر حقیقت دارد همت کنید وسابت اقای زره بین با کی طرف هستید، مردم دیگر بیدار شده اند دیر جنبیدی، شما کو چک تر ازان هستید که منا فع و مصالح ملی را درک کنید.
طرح استدلالی شما نفاق ملی،جفا ملی و عقب گرد به دوره عبدالرحمن خانیست که، این دیگر امکان نا پزیر میباشد.
اقای زره بین مورخ شهیر و بی بدیل کشور را متهم به جاسوسی مینمایند که، این خود نما یانگر اوج کینه وعداوت ویرا نسبت به ملیت هزاره باز گو مینماید و همچنان عدم حفظ حرمت حریم پاک دانش وخرد را، اگر نی این چنین است اقا زره بین جواب بده.
زره بین محترم تو جاسوس کی هستی، تو برای کی وکیها جاسوسی مینما ئی؟ من مطمئنم که اگر همت کنند و طومار دوسیه خودترا تعقیب کنند، طشت رسوائی خودت از اسمان هفتم فرو خواهد غلطید و از انها ئیکه در مورد فنی اند خوا هشمندم موضوع را پیگری نما یند و طومار یک جنا یت دیگر را ببندند.
اقای زره بین، نیاکان عقیده ئی شما، سالهای سال سر بریدند، میخ برفرق کوبیدند، به دهن توپ بستند ورقص مرده تما شا کردند وتهداب این عمل غیر انسانی توسط پیشکسوتان تو، در این خراب اباد که نامش را افغانستان گزاشته اند، پایه ریزی گردیده است وحال این عقده خونین گاهی توسط یکی وگاهی تو سط دیگری بشکل جنگ وجبهه گیری تبارز میکند وگاهی از نوک قلم ادمهای همانندشما و درست بر اساس همین درد است که در افغانستان با ید تفاهم وهمدلی و همدردی درمیان مردم تفهیم وترغیب بگردد، نی محصور ومحبوس نمودن قوم وقبیله ها ملت عملا باید همدیگر را در کنار یکدیگر هم وطن هم دردو هم سر نوشت احساس بنمایند.
هر تبعه کشور،هر گوشه وکنار این سرزمین را خانه ئی امن وپناهگاهی همچون اغوش مادر، برای خویش احساس بنمایند که، دران صورت با جان ودل به دفاع خواهد نشست وبه هیچ قمتی انرا نخو ا هد فروخت که، دران صورت وحدت ملی به وجود خواهدامد که، دران صورت بلخ و قندهار و با میان و هرات نی،بلکه مادر وطن خواهدبود که تمام فرزندان او سر بر دامان اونهاده وجانرا قربان خوا هند نمود.
اقای زره بین در کجا دنیا کشوری وجود دارد که اتباع ان حق انتخابمسکن را ندشته باشند قانون اساسی کشور در این باره چه میگو ید اقای زره بین به اشتباه رفته اید،اگر زره ئی معرفت و اصول انسانی در وجود شما زنده است با ید معزرت بخواهید ودر پایان نتجه گیری مینما ئم که اعمال خشونت وفشار بالای مردم واقلیتها،عدم تقسیم عادلانه قدرت در میان انسان های با استعداد وخدمت گزار جامعه ازمیان تمام ملیتها، تقسیم نمودن جامعه به دسته های اول دوم و،،،،همه وهمهخیانت و جفا ئی است بر ملت ومردم افغانستان که نتجه اشرا با چشم سر مشا هده مینمائم.
در پروسه خیانت و جفا حاکمیتهای استبدادی گزشته نی تنها ملیتهای دیگر سوخت بلکه ملیت پشتون که ملیت حاکم بوده اندنیز سیه بخت وتباه روز میباشند واین سیه بختی امروز بشترین قربا نی رااز میان جامعه پشتون ما می بلعد و،،،،،،،،،،
وامید که روشنفکران مسئول ومتعهد،دولت مردان، جوانان و اینده گان از تاریخ خونین و پردرد دیروز وامروز ما،بیاموزند تا دیگر در سر زمین ما خونی بنا حق ریخته نشود وانسان وانسانیت جایگا هش را در سر زمین ما پیدا بنماید.
در اخیر از انعده دوستان که این مقاله را مرور منمایند، از اشتباهات چاپی که در این مقاله وجود دارد صمیمانه معزرت میخواهم باور نمائید.


woensdag 23 januari 2008

سازمان حقوق بشر را کور می بینیم!!!

دکتور نورالحق نسیمی رئیس بنیاد افغانستان-آسیا لندن- بریتانیا
با خواب بودن مردم، جنرال تنی خواب رفعتی می بیند! سازمان حقوق بشر را کور می بینیم!!!
قبل از بحث آن لطیفه کوتاه را که با محتوی بحث همخوانی دارد می آورم :
طبیبی را دیدند که هرگاه به گورستان رسیدی ،ردا برسر کشیدی، از سبب آن پرسیدند: گفت: " از مردگان این گورستان شرم دارم، زیرا بر هرکه میگذرم شربت من خورده است. و در هرکه مینگرم، از شربت من مرده است."
هفته قبل تلویزیون آریانا با سردسته جلادان و قاتل کشتارهای جمعی مصاحبه یی داشت بازنگاه به مردی افتاد که از سیمایش نفرت و عقده می بارید و با بی شرمی تمام و خیره سری ظاهر شد با دیدن او مرا بیاد کشتار های مردم بی گناه کشورم انداخت و آن لطیفه بالا را در ذهنم تداعی کرد. فکر میکنم که اکثریت بیننده گان محترم و وارثین شهدا ی کشتارهای جمعی همین احساس را نموده باشند.
شگفت اور است که ان طبیب ردا بر سر میکرد و از گورستانها شرم میکرد، اما این مرد چشم سفید ذره یی از حیا در سیمایش مشاهده نمیشد و با وقاحت تمام حتی پیرامون اوضاع فعلی کشور تبصره میکرد و ابلهانه نظر میداد. این جلاد وبی حیا از نوع میرغضب های تاریخ ما
جنرال شهنواز تنی است که نه از گورستان هراتیان و نه از گورستان کابلیان و نه از گورستان مردمان شمال و نه از گورستان هزارستان شرم میکند. خیر است که اگر مردم ما بنابر فقر و بیچاره گی عدیده و سازمان یافته استعماری زمینگیر شده، اما دیر نه زود خون این همه بیگناهان گریبان گیر این جانیان خدا ناشناس خواهد شد که از ماورای سرحد بکمک شبکه های جاسوسی کشورهای همسایه مانند سایرمزدوران قبیله ، بالای مردم ما تحمیل میشوند.

کجاست سازمان حقوق بشر؟
کجاست آن سازمانهای حامی دموکراسی؟
کجاست عدالت انتقالی؟

جنایات شهنوار تنی وزیر دفاع حکومت کمونستی از احدی پوشیده و پنهان نیست وی به انواع جنایات و کشتارها علیه مردمان بیگناه ملکی دریغ نه ورزیده و شخص فاقد سواد که سفاکی و بیرحمی اش از آن ناشی میشود.
این جنرال خون آشام در ابتدا به حمایت شبکه استخباراتی شوروی یعنی کی جی بی در مدت کوتاه بدون استحقاق و اهلیت سیر صعودی رتب و پست های حساس را پیمود. چنانچه مدتی قوماندان فرقه 9 کنر وسپس قوماندان فرقه 8 بعدا در سمت ستاد کل ارتش ( لوی درستیز) اتومات بحیث وزیر دفاع حکومت کمونستی و عضو بیروی سیاسی حزب دموکراتیک خلق منسوب شد. یقین حاصل میگردد که ارتقایش نظر به میزان کشتار و سفاکی اش وابسته است چون موصوف رهبری، سوق کلیه عملیاتهای نظامی را دوشادوش مستشاران نظامی ارتش اشغالگرشوروی درتمام دهکده ها و مناطق کشور بعهده داشت که طی آن هزاران هزار بیگناه به خاک و خون غلتیده و کلیه مناطق کشور ما به تله خاک تبدیل گردید. بعد از عودت و هزیمت روسها از کشور ما زمینه را مساعد می بیند به همکاری گلبدین و طراحی آی اس آی به کودتای خیلی خونین دست می یازد و در طی دوروز پیهم مزدحم ترین نقاط شهر کابل مانند جاده میوند، مقابل فروشگاه بزرگ، پل باغ عمومی، شش درک، افشار، پلچرخی، جاده میدان هوائی را با پرتاب بم های نوع بیلری پنجصد کیلویی هموار و خونین ساخت. صد ها نفر بیگناه را بکام مرگ کشانید. اما تا امروز این دوسیه به حال خودش سربسته مانده و هیچ کس به آن مجال اعتراض نه یافته است.
چون جنرال تنی از لحاظ فطرت جنایتکار بار آمده لذا تا که زنده است از یک جنایت به جنایت دیگر دست میزند چنانچه جنایت دیگر نا بخشودنی وی - سهم او در پروژه طالبان است. چهره کریه و زشت تنی و سبیل ها پر او که لب و دهانش را پوشانیده، عجیب می نمایاند. ممکن از آن رنگ غلیظ و سیاه تندی که مولوی محمد نبی به ریش خود میزد، او هم در سبیل خود استفاده کرده باشد. البته این وجه نمادین از اتحاد ( طالب و ضابط) را نشان میدهد. چنانچه ضابطان شکست خورده مثل رفیق بهلول به ملا غزنویوال و رفیق فلانی به ملا فلانی تغیر قیافه دادند و در صفوف قوای توپخانه ، زره پوش، قوای هوائی در جنب نظامیان پاکستانی همان افراد فراری کودتا بودند که با طالب همکار ساخته شدند. آی اس آی در بدل آن امتیاز مادی و معاشی چند ساله که به تنی و ضابطان فراری کودتا میداد آنها را برخلاف ایدیولوژی و عقیده چپگرایانه شان زیر دست ملا، چلی و طالب با وظیفه نظامی در خدمت ائدیولوژی تند راستگرایانه افراطی قرار داد. اینها منحیث مزدور و افزار فاقد اراده درانجام خدمت، هیچ کوتاهی نکرده اند.
جنایات نابخشودنی و فراموش ناشدنی دیگر جنرال تنی همانا عملیات نظامی علیه مردم هرات است که در سال 1979 حاکمیت تره کی براه انداخته بود. او با افتخار میگوید که در عملیات هرات سمت فرماندهی را بدوش داشتم و هر آنکس که در مقابلم قرار گرفت از بین برده شد. به شعار خودش که "برخورد انقلابی" کرده و به هیچ جاندار رحم نکرده است. این همان رویدادی را بخاطر می آورد که چنگیز هشتصدسال قبل علیه مردمان بومی هرات اعمال کرده بود.
همچنان تحت قومانده جنرال شهنوازتنی خشن ترین عملیات نظامی در منطقه سالنگ از قریه تاجکان دهنه سالنگ جنوبی تا قریه اولنگ سالنگ شمالی که شامل قریه جات قلاتک و پژه واوری وغیره بود سازماندهی گردید و چند شبانه روز قریه جات متذکره آماج آتش زمین و هوا قرار گرفت که منجر به مرگ هزاران نفراهالی ملکی و کودکان معصوم و بیگناه گردید.
بیایید از خود بپرسیم که کجاست سازمان حقوق بشر که صدای عدالت خواهی آن در سراسر جهان طنین انداخته است؟ کجاست سیما ثمر که مسئولیت حقوق بشر را در کشور ما بدوش گرفته است؟ ما در سایت حقوق بشر مطالب زیرین را میخوانیم:
" کمیسون حقوق بشر موظف به حمایت از حقوق بشر و نظارت از آن در داخل افغانستان است. کمیشنری عالی ملل متحد در امور حقوق بشر وشورای حقوق بشر ملل متحد منحیث ارگانهای رسمی مراقبت کننده حقوق بشر در سطح بین المللی است. و وظیفه دارد تا موارد نقض حقوق بشر را در هر جا مورد غور قرار دهد. . . "
در باره عدالت انتقالی آمده : " عدالت انتقالی یک روند جامع است که در کشورهای بعد از جنگ مخصوص کشورهای که در گیر جنگ های داخلی میباشند برای تامین مصالحه و آشتی پایدار و جلوگیری از تکرار جنایات جنگی در آینده ، مستند سازی وقایع و جریانات جنگهای داخلی و شیوه های رسیده گی به بی عدالتی و مظالم جنگی گذشته میباشد. . . همچنان زمینه التیام دردها و آلام روحی و جسمی قربانیان را فراهم نموده و راهکارهای موثر را برای مصالحه و آشتی در آینده پی ریزی مینماید.
مایه شگفتی اینست که قوماندان زرداد حزب اسلامی گلبدین در مسیر راه سربی بجنایات ضد بشری شناسایی و محکوم به حبس گردید ودر هالند و جاهای دیگر کادرهای نظامی درجه دوم مانند جنرال حسام الدین و غیره را بنام جنایت کار جنگی به محاکمه می کشانند، در حالیکه آنها فقط در یک محدوده کاری به ارتکاب جنایات متهم است! اما جنرال تنی که مدت بیشتر از دوازده سال ستون فقرات نظامی حکومت کمونستی را با افسران شوروی یکجا گرداننده گی میکرد وبالاخره کودتای خونین را براه انداخت، اما چشمان سازمان حقوق بشر بنابر ملحوظات خاص بسته است که این خود نزد مردم بحیث یک معما در آمده است!!
همچنان سایت افغان جرمن آن لاین را مطالعه کردم در باره هفت ثور وشش جدی و پیامد های ننگین آن تنها علیه ببرک کارمل خشترین دشنامها داده شده، اما نامی از جنرال تنی سفاک برده نشده که هویت این سایت را برملا میسازد!
بهرحال! خیلی شگفت آور است که از آزادی مطبوعات استفاده سو صورت گرفته و به جنایتکاران معلوم الحال فرصت فراهم میدارند تا روی پرده تلویزیون ظاهر شوند و این پالیسی نشراتی بمثابه " نمک پاشیدن بالای زخمهای تازه مردم" است.
من حرفهای خود را در اینجا پایان داده و به این باورم که مردم ما از آگاهی و شعور سیاسی لازمی برخوردار اند و بحساب جنایاتکاران و جباران تاریخ کشورما خواهند رسید.
شمه از جنایات عریان و غیر قابل انکار سترجنرال شهنواز تنی توضیح شد به مصداق مشت نمونه خروار.
در پایان صرف یک قطعه فوتوی دلخراش از گورهای دسته جمعی یکاولنگی را در معرض دید و داوری خواننده گان عزیز و سازمان حقوق بشر و آنچه توهماتی که بنام عدالت انتقالی مسماست ، قرار میدهم.

انتظار محاکمه سترجنرال شهنواز تنی و باند جنایت کار اورا مردم دارد.
پایان


maandag 21 januari 2008

جنايت فرهنگی بد تر از جنايت جنگی

جنایت فرهنگی بد تر از جنایت جنگی
عبدالقدیر علم
شاید عدۀ از مشاهدۀ عنوان فوق شگفت زده شوند ، اما از نظر من وجود جنایت فرهنگی در جهان معاصر که با عث نفرت وانزجار ملت ها و حتی کشور ها وقاره از یکدیگر گردیده حقیقتی است که باید مطرح شود.آنانکه با استفاده از تفنگ وابزار جارحه قلب وبدن انسانهارا هدف میگیرند بنام جنایت کاران جنگی یاد میشوند،
اما آنانکه با استفاده از نوک قلم وزبان بر جهان فرهنگ،عقائد وکلتور یک امت میتازند بدون تردید جنایت کاران فرهنگی اند. همانطوریکه جنگ ها وخشونت های نظامی چه در منطقه وجهان بستر برای زایش وپرورش جنایات جنگیست مصیبت ورنج می آفریند ، أهانت بر عقائد ومقدسات کلتوری زیر شعار دمو کراسی مهار گسیخته وبستر مناسب برای رشد جنایات فرهنگیست که روح وروان بشریت را می آزارد ودربین ملت ها فاصله ایجاد میکند وزمینه تصادم وآشتی نا پذیری فرهنگ هارا مساعد میسازد.
جنایت تنها به مفهوم زخم زدن در جسم وپیکرۀ ظاهری انسانها وکشور ها نیست بلکه زخم زدن بر عقاید، کلتور وعنعنات مردم بطور عام .تعرض به آبرو شرف وعزت انسانها بطور خاص هم نوع جنایت است که گاهی اثر آن وسیع تر از جنایات جنگیست .شاید عدۀ فکر کنند در فرهنگ چه جنایت است ؟بلی! فرهنگ تا وقتی فرهنگ است که به به عقاید کلتور وفرهنگ سائرین آسیب نر ساند وپیوسته زمینه های همبستگی ورشد انسانها را فراهم سازد و اگر در سایه دمو کراسی وآزادی بیان بر ارزش های معنوی مکتب های سیاسی وعقیدتی وافکار شخصی تعرض صورت گیرد دران صورت این فرهنگ نه که تجاوز است ومیتوان نام آنرا تجاوز ویا جنایت فرهنگی گذاشت . اگر تجاوز نظامی اثرات ناگوار وشکنانندۀ از خود بجا میگذارد اثرات نا گوار تجاوز فرهنگی ابعاد وسیعتر دارد .خسارات جسمی وفزیکی را میتوان با دوا ودارو مداوا کرد اما زیانهای معنوی ناشی از تجاوز فرهنگی جبران نا پذیر است طوریکه بزرگان گفته اند.زخم زبا ن بد تر از زخم شمشیر است. شاعری می سراید.
جــراحتی کــه ز تیــغ زبان رسد به دلی * به هیچ ، ز مرحم راحت نکو نخواهد شد .میانه ی تو و او گر زبــان زدی زخمش * به غیــر صحبت سنگ وسبو نخواهد شد.
دلیل طرح این عنوان؟.
هر چند جنایت هیچ حدومرز را برسمیت نمیشناسد وهر کس مربوط به هر قوم، نژاد ویا اندیشۀ که باشد ممکن است بملاحظۀ اوضاع وشرائط خاص بخاطر دفع ضرر وجلب وحفظ منفعت دست به جنایت زند، اما در تاریخ معاصز واژۀ جنایتکار جنگی بیشتر به کسانی اطلاق میگردد که در مسیر مخالف منافع و أهداف استعمار غرب قرار دارند ودر جهت نجات از استبداد وظلم دست به مقاومت میزنند. حرکت هر چند زیانبار باشد جنایت تلقی نمیشود بلکه هدف ومسیر در مقایسه با منافع غرب شاخص وممیز آن است، اگر حرکت کتلۀ سیاسی ویا نظامی در راستائی منافع غرب باشد این گروه آزادی خواه وحق طلب عنوان ومعرفی میشود واگر بدون اشاره وایماء غرب ودر جهت مخالف منافغ شان دست به چنین اقدام بزند بدون تردید یاغی وجنایتکار جنگییست. مثلا کرد ها از دید آمریکا ومتحدینش در عراق دموکرات وآزادی خواه اند واما در تر کیه یاغی وترورست ویا اینکه حکمتیار تا زمانیکه به اشارۀ آمریکا حرکت میکرد مجاهد ومالک 60% کمک های غرب بود وحالا ترورست وجنایتکار جنگی است وبه همین تر تیب داستان مرموز طالبان؟! البته در جهان مثال های کمی ازین قبیل وجود ندارد. اگر فردا طالبان والقاعدۀ امنیت شرکت های نفتی آمریکارا در افغانستان تضمین وتأمین نمایند دیگر ایشان از لست سیاه کشیده میشوند وایادی آمریکا شعار سر میدهند که طلبائی کرام افغانستان را از تجزیه وانارشسم نجات دادند.. منظور برداشتن مسئولیت از دوش گروه های متذکره نیست. هدف این است تا بدانیم که معیار تشخیص وتعین هویت کتله های مبارز امروز توافق ویا تصادم با منافع غرب است، طوریکه عمق وحجم جنایت در جهان معاصر به عمق مخالقت با منافع آمریکا وغرب گره خورده است.اگر بلوچ ها ویا کرد ها وآذری های ایران ندای جدائی طلبی ومخالفت را سر دهند فردا به نام نیروهای آزادی خواه ودموکرات معرفی میگردند واز حمایت بیدریغ غرب بر خوردار اند ، وامااگر بلوچ های پاکستان با همه محرومیت این شعار را سر دهند بنام یاغی و ترورست وجنایتکار جنگی محکوم ونابود میگردند. اسامه وطالبان که ساخته وپرداخته دست آمریکا وایادی مزدور آن ا ند و زیر پردۀ اسلام پنهان شده اند و آلۀ دست ابر قدرت ها اند تا رسیدن غرب به آخرین مرز های پیروزی بقا وحیات این هسته از طرف همین قدرت ها تضمین است چنانکه هیچ یکی از رهبران شان به محکمه کشانیده نشده است، با وصف دستگیری دوباره با عزت وإحترام به کابل منتقل شده اند واز مصئونیت کامل بر خوردار اند، هر چند عناصر فرعی زیر این نام چون مواد سوخت درین درامه جان خودرا از دست میدهند .
معافیت جنایتکاران فرهنگی:
از نظر من آنچه بر اصول ثابت وإعتقادات روشن یک ملت صدمه وارد میکنند وروح کتله های بزرگ از جامعۀ إنسانی را جریحه دار میسازد ابعاد واثرات منفی آن بیشتر وخطر ناکتراز جنایات است که با شکنجه وآزار به حیات انسا نها پایان میدهند و ویا زیر بناهای اقتصادی یک ملت را در هم وبرهم می سازد. هر جنایت باید پیگیری شود اما این مسئله مایه تعجب وشگفت است که برای محاکمۀ جنایت کاران فرهنگی محکمۀ وداد گاه مشخص در سطح جهان وجود ندارد وعلاوه از ان گاه وزمان پردۀ دموکراسی وآزادی بیان بر رخ ایشان نیز انداخته میشود.در حالیکه محکمۀ هاگ در هالند طور دوامدار متهمین را به بهانۀ جنایت جنگی که غالبا یاغی ها ی میدان سیاست استعمار اند از هر گوشه وکنار جهان به اشاره وفشار آمریکا ومتحدینش به این بنگاه میکشانند ، برخی را محکوم به حبس دوامدار وطولانی وعدۀ را مانند ملاسویچ طور مرموز به نابودی میسپارند.ولی بخاطر مها رساختن جنایات فرهنگی که عمق و اثر آن بیشتر از جرائم جنگیست هیچ مرجع وجود ندارد.استعمار سند معافیت را بدست کسانی داده که بخاطر حفظ منافع مادی بر عقائد وفرهنگ کتلۀ بزرگ از جهان بشریت حمله میکنند. جهان باید إهانت وتجاوز به عقاید وفرهنگ بیش از یک ونیم ملیار انسان را دست کم نگیرد.از سلمان رشدی پرسان کند که از أهانت به قرآن که روح مسلمانان را جریچه دار ساخت چه لذت برده وبه کدام فرد خدمت کرده است؟.وبه همین تر تیب از پیم فور تون وخوخ در هالند واز روز نامه نگار دنمارکی هم بجای دفاع باید پرسیده میشد که از أهانت به مقدسات ادیان جز نفرت وانزجار ملت ها چه نصیب شان میشود؟ باید ازین حرکات غیر مسئولانۀ انسانهای بی خبر از تمام اصول واساسات ادیان و کتاب های آسمانی پرسیده شود.والا هر کس بخاطر شهرت خود دست به جنایت می زند که تمام جهان را بی ثبات می سازد.
چرا جامعه جهانی برای نورم های کلتوری وارزش های اجتماعی یک ملت ارج نمیگذارند ودر جهت مصئونیت آن قواعد زنده وضع نکرده اند بخاطر اینکه امروز بازی گر صحنه کسانی اند که به پای مادیات غلطیده اند وهر لحظه حاضر اند ارزش های معنوی را فدائی منافع مادی سازند. همان است که بخاطر رسیدن به أهداف اقتصادی صد ها توطئه را طراحی وده ها قربانی را می پذیرند، در حالیکه عدۀ حاضر اند بخاطر حفظ اصول و ارش های معنوی قربانی بدهند .این دوطرز دید باید بر رسی شود وبرای هرکدام جایگاه وارزش خاص را قائل شد.
تناسب جنایات جنگی وجنایات فرهنگی :در جهان اسلام جنگ وگاهی هم جهاد هرگز یک پدیدۀ انی نبوده ونیست بلکه مسبوق به پدیدۀ تعرض واهانت فرهنگی بوده که بعدا دفاع از ارزش های معنوی وفر هنگی باعث بروز جنگ های دوامدار وپر هزینه شده است.
به همان تناسبیکه حامیان وداعیان اسلام از طرف غرب به جنایات جنگی متهم اند، بیشتر از آن مدعیان دموکراسی وآزادی بیان به جنایت فرهنگی در برابر مسلمانان متهم وملوث اند که نمونه های آنرا در أواخر قرن بیستم و آغاز قرن بیست ویک مشاهده کردیم. مثلا تاختن سلمان رشدی بر قرآن که بمثابۀ شمشیر زدن بر قلب یک ونیم ملیارد مسلمان بود وبه همین تر تیب اهانت به قرآن در أهانت خانۀ گوانتا ناما ووتوهین به اسلام در هالند توسط یکی از سیاست منداران وبعد یک نقاش وفلم ساز وتا اینکه در دنمارک گلی دیگری را به آب دادند وبر پیغمبر اسلام إهانت کردند ودر هر کشور غربی نمونه های بارز این جنایات فرهنگی وجود دارد.هر چند مسلمانان در جهت دفاع از مقدسات ادیان آسمانی دیگر کوتاهی کرده اند اما أهانت وتحقیر را به پیروان هیچ دینی روا نداشته اند.درست است که مسلمانان را از پذیرش ادیان دیگر منع کرده اند اما دین ودیندار را هم توهین نکرده اند.ازانجائیکه دین اسلام به تمام عقاید جهان مطابق بوقت وزمانش اعتراف نموده هر گز این ادیان را مورد تهدید توهین واستهزاء قرار نداده است، اما بر خلاف پیروان سائر مذاهب چه هندو چه یهود وچه نصارا به نوبۀ خود بر ارزش های معنوی ومعتقدات اسلام تاخته اند وتا هنوز این جسارت وهتاکی ادامه دارد..ادامۀ این وضعیت هر گز راه را بسوی صلح وآشتی بین ملت ها وامت ها باز نخواهد کرد بلکه این زخم های فرهنگی فاصله هارا بیشتر از پیش خواهد ساخت.
برای رسیدن به صلح وزندگی مسالمت آمیز در سطح دیالوگ گفتگو وامتزاج تمدن ها از طریق تعامل وإحترام متقابل شرط اساسی است.آنانکه با شوق وعلاقه به جنایت های فرهنگی مبادرت می ورزند از جنایت جنگی هم صحبت نکنند .در جهان معاصر ایجاب میکند تا با وضع اصول جهانی واحترام متقابل به ادیان وارزش های فراگیر وعمومی کل دنیا جلو هتک حرمت عقاید ومقدسات همه مردم گرفته شود.اگر عقیده واساسات فکری یک ملت ویا دست یابی خود شان به منابع اقتصادی مانع رسیدن ابر قدرت ها به منافع مادی واقتصادی شان گردد این امر دلیل خشک بودن عقیده وافراطی بودن پیروان یک ملت ویا یک کشور نیست. هیچ کس از آسیائی میانه بخاطر یافتن منافع خود در لا انجلس ونیویارک وورجینیا نرفته است.هر کس باید در محدودۀ که حق طبعی وجغرافیائی آن است قناعت کند والا تجاوز چه در جهان فرهنگ وچه در عالم طبیعیت ویا محیط زیست باشد جز تنش وخشونت چیزی را به دنبال ندارد.
القاعده مال آمریکا وتحریک طلبه ساخت انگلیس است:
فر هنگ افراطیت القاعده در بستر استخبارات غرب پرورش یافته است همه میدانند که افراط گرائی پیوسته سازمان یافته ومنبع تحرک دارد واز منابع بزرگ قدرت تغذیه میکنند.مثلا در شرائط فعلی که امنیت جهان از طرف بنیاد گرائی القاعده وطالب تهدید میشود عناصر مؤلفه آن به شکل ذیل معرفی شده میتواند که شاید برای عدۀ قابل قبول نباشد اما بدون تردید یک واقعیت انکار نا پذیر است .مثلا. آمریکا جمع عربستان سعودی جمع القاعده وانگلیس جمع پاکستان جمع طالبان این ماشین را به حرکت آورده اند یکی مؤسس، یکی سناریو ساز ودیگری ممثل است اما جان مردم بیگناه وبی خبر بر آمد .اینکه چه وقت ایشان از همین مجرا ومسیر به هدف میرسند تا مردم جهان نفس براحت بکشند ؟ خدا میداند
مآخذ : سایت سرنوشت

zondag 20 januari 2008

ترک ستیزی یا کشور پرستی- م. قزوینی

ترک ستیزی یا کشور پرستی- م. قزوینی


آزاد تبریز- چند سال پیش وقتی با جمعی از دانشجویان فعال آذربایجانی آشنا شدم و فعالیت های خود را به کمک آنان آغاز کردم، اولین توصیه ای که از دوستان سابقم شنیدم این بود که همواره توجه داشته باشم تا کارهایم به گونه ای نباشد که تجزیه طلبان از آن بهره مند گردند. آنها این گونه عنوان می کردند ما تا زمانی تبدیل به دشمن تو نخواهیم شد که به این گربه، یعنی نقشه ایران، اعتقاد داشته باشی…
به خاطر دارم که یک بار برای گرفتن مجوز تکثیر یک نشریه ادبی قرار شد که من به مسئولین دانشگاه مراجعه کنم، چون مسئولین برای دفعه اول بود که با من مواجه می شدند قبل از اینکه به بحث در مورد نشریه بپردازند، اقدام به پرس و جو در مورد نظر من نسبت به مسئله آذربایجان می کردند، و وقتی جواب های مبهم مرا می شنیدند شروع به نصیحت می کردند. شنیدن این نکته که فعالیتها نباید خدشه ای به تمامیت ارضی ایران وارد کند، برایم تکراری شده بود. تعجبم از این بود که نشریه مذکور یک نشریه ادبی شامل چند شعر عاشقانه و یا وصف طبیعت بود ولی برخورد مسئولین به گونه ای می نمود که انتشار آن همانند حمله روسها به ایران و مترادف احتمال جدایی برخی اراضی ایرانی است… پس از گرفتن مجوز، یکی از معاونین حراست با دعوتی مؤدبانه مرا به دفترش احضار نمود و همان حرفهای تکراری را دوباره گویی کرد، او گفت که “حفظ نظام و کشور باید اولویت همه باشد اما نظام بدون کشور ایران معنی پیدا نمی کند”…
توصیه های دوستان سابق و هشدارهای مسئولین حکومتی باعث شده بود که فکر کنم که یک حس نیرومند کشورپرستی (البته بهتر است بگویم گربه پرستی) در ذهن برخی از ایرانیان وجود دارد و این حس موجب ایجاد هم احترامی افراطی و هم نگرانی کاذب نسبت به موجودیت این کشور شده است و بدین سبب هر فعالیتی را که با تعریف آنها از ایران مطابقت ندارد خطرناک می دانند. البته این حس گربه پرستی در ذهن برخی از عوام که متأثر از تبلیغات هستند وجود دارد، اما آنچه که اینک برای من روشن گردیده این است که غالب رواج دهندگان کشورپرستی خود میهن پرست نبوده بلکه حس ترک ستیزی و یا عرب ستیزی خود را در قالب ایران پرستی بیان می دارند.

در زمانی که ابرقدرت اتحاد جماهیر شوروی هنوز فرونریخته بود، ایران دریاچه خزر را به نسبت مساوی و بر اساس قوانین بین الملل و توافقات متقابل، با همسایه شمالی خود تقسیم نموده بود. اما آنچه که امروز از خزر صدقه وار نصیب طرف ایرانی می گردد چیزی بیش از یازده درصد آن نیست. البته آنچه می خواهم بگویم واکنش جریان باصطلاح میهن پرست ایرانی نسبت به این قضیه است.
مسئولین حکومتی که کشورپرستی را با فاشیسم شیعی مختلط کرده اند، غالباً در سعی هستند که از طرح این موضوع در محافل مختلف جلوگیری کنند تا در آرامش بیشتر بتوانند داد و ستد خود را با طرف روسی انجام دهند و زمانی که مجبور به پاسخ گویی می شوند از تلاششان برای سهم بیست درصدی خبر می دهند. همان هایی که جمهوری آذربایجان را با نام ایران شمالی می خوانند و ادعای مالکیت بر آن دارند، هیچ سخنی از تقسیم دریای خزر به زبان نمی آورند. کسانی که حتی نام خزر را قبول ندارند و از تمام توان خود استفاده می کنند تا نام مازندران را رسمی کنند، تا کنون اشاره ای به مسئله تقسیم دریا در تریبون های خود نگرده اند…

تعمق در این مورد و موارد مشابه (همچون قراردادهای نفتی با طرف چینی) باعث می گردد تا تفکر خود را در مورد آنها اصلاح کنیم، آنها نه کشورپرستانی شیعه گرا، بلکه ترک ستیزانی هستند که این حس دشمنی خود را با پوشش میهن پرستی به پیش می برند.

البته اکثریت دوستان سابق نیز در موارد فوق الذکر چیزی جز سکوت پیشه نکردند. آنها که در قضایای خرداد هشتادو پنج، تظاهرات مردمی را با اتهام تجزیه طلبی محکوم می کردند و در بیانیه های خود مردم آذربایجان را با اتهامات واهی متهم می نمودند، صدایشان برای مسئله خزر شنیده نشد. همچنین می توان با مطالعه ای اجمالی در مورد ترک ستیزی در دوران پهلوی به راحتی به این مسئله پی برد که جریانهای پان ایرانیستی نه بر اساس انگیزه های ایران پرستانه بلکه به دلیل قلب هویت مردم غیر فارس به ویژه عرب ها و ترکها تشکیل شده بودند و ادامه آن جریان ها همینک نیز قابل مشاهده است…

باید به تفاوت این دو نوع انگیزه (کشور پرستی یا ترک ستیزی) توجه کامل داشت. کشور پرستی مولود عشق به یک جغرافیا و تاریخ متعلق به آن جغرافیاست. البته چون فرد کشورپرست جهان بینی خود را بر اساس احساسات به دست آورده است، توجهی نمی کند که این جغرافیا و تاریخ تا چه اندازه صحت دارد. آن چه مهم است این است که کشورپرستی نتیجه یک علاقه افراطی است، بنابراین تنفر و دشمنی که در این افراد نسبت به فعالین هویت طلب دیده می شود نتیجه تفکر غلط آنها و دیدگاه اشتباه آن ها است. پس این انتظار می رود که با اصلاح این دیدگاه اشتباه، تنفر و دشمنی نیز از بین برود.
اما ترک ستیزی، زاده تنفر به یک ملت است. چون پایه و اساس آن بر دشمنی نهاده شده است، امیدی به اصلاح آن نخواهد بود و مبارزه با این جریان، مبارزه ای در همه عرصه ها خواهد بود. لذا فعالین حرکت ملی باید با شناسایی دقیق جریان مقابل خود، راه مبارزه با آن را انتخاب کنند.

فهرست تطبیقی واژگان ترکی با هزارگی(=قسمت ششم)

فهرست تطبیقی واژگان ترکی با هزارگی(=قسمت ششم)

قسمتِ ششم...

*تالَهَ/تالان[=talā]=[=هزارگي]=غارت و چپاول.
تالان[=تركي]=يعني غارت و تاراج(منبع: همان، ص106).

*تاغ[=tabüğ]=[=هزارگي]=جزء دوم نام روستا و هم شاخهاي فرعي از قبيله هزاره در هزارستان/اُرَزگان/خاص اُرُزگان و گيزاب: ميانهتاغ.
طاغ[=تركي]=طاغ، تاغ، داغ و تاو در زبان تركي بهمعناي كوه است(منبع: جامع التواريخ، ج3، ص2374).

*تِبشي[=tebşi]=[=هزارگي]=طغار چوبي كه در آن خمير كنند.
تبسي[=تركي]=به تركي رومي، سيني(=پطنوس)كوچك را گويند(منبع: سنگلاخ، ص100).

تَراغ/ق[=tārağ]=[=هزارگي]=فرقِ سر.
تاراغ/ق[=تركي]=شانه كه به عربي مشط نامند(منبع: همان، ص101).

*ترت و پَرت[=tārt-o-pārt]=[=هزارگي]=پراكنده.
ترت و پَرت[=تركي]=تارومار(منبع: همان).

*تِز[=tez]=[=هزارگي]=تند و سريع.
تيز[=تركي]=بهمعني زود و سريع باشد(منبع: همان، ص126).

*تِزَك/تيزَك[=tezāk]=[=هزارگي]=نام منطقهاي در هزارستان/ميدان –وردك/بيسود. در گويش تركي آذري نيز زودباش را "تِزاُل"[=tezol]ميگويند.
تيزك[=تركي]=سرگين دوآب را گويند و به اشباع كسره صدايي باشد كه هزل و استهزاء از دهن برآرند(منبع:همان، ص126).

*تسمه[=tāsmā]=[=هزارگي]=نوار چرمي.
تسمه[=مغولي]=در زبان مغولي بهمعناي بند، ريسمان، يا نوار باريك چرمي است(منبع: جامع التواريخ، ص2338)
تسمه[=تركي]=چرم خام و دوال چرم را خوانند(منبع: سنگلاخ، ص103).

*تغار/طغار[=tāğar]=[=هزارگي]=طشتِ بزرگ، براي خمير درست كردن(=ضربالمثل: شِكم مُلا تغارخدا، شكم سَيد، پناه بَر خُدا!).
تغار[=تركي]=طشتِ گلين و قدح بزرگ(منبع: همان ص 104).

*تَكهَ[=tākā]=[=هزارگي]=بُز نَر ، آهوي كوهي، ايضاً جزءِ دوم نام گياهي كه شبيه ريشِ بُز است و در هزارستان به: تكهريش موسوم است(=ضربالمثل: هم سر قوچه ميگيره، هم سر تكّهرََه!).
تَكه[=تركي]=بُز نَر(منبع: همان، ص105).

*تكهتركمن[=tākā-turgmān]=[=هزارگي]=نام جَد اولِ طوائفِ هزارۀ تركمن. در كتابِ پژوهشي در تاريخ هزارهها (=ج2 ص78 ) دو نسَبنامه از دو نفر هزارۀ تركمني درج شده است كه جدّ اول هر دو تكهتركمن است...در گذشته اصولا قبيله هزاره يك قوم يكدست نبوده است و طي قرون و اعصار ريزش(=در سدۀ اخير بويژه بخشي از هزارههاي اهلسنت) و جذبِ اقوام گوناگون را در خود داشته است كه وجه غالب آن، اقوام ترك و مغول بوده است، از جمله همين تركمنهاي هزاره...، از چگونگي و زمان ورود و جذب اين مجموعه به قوم هزاره اطلاع درستي در اختيار نداريم. تا جائي كه من ميدانم، اولين بار در تاريخ ظهيرالدين محمد بابُر، از هزارههاي تركمن نام برده است(=بابرنامه). امروزه اين طائفه بصورت مطلق و جزئي جدائي ناپذير از قبيله هزاره در آمده است. در سدههاي اخير، زيست بوم اصلي اين قوم در ولسوالي سُرخ پارسا(=درۀ تركمن) از توابع ولايتِ پروان ميباشد(=هر چند كه امروزه اكثر آنها خارج از اين ناحيه و عمدتاً در شهرها، بويژه در كابل بسر ميبرند)، تركمنهاي هزاره از لحاظ اقتصادي عموماً وضعيت بهتري نسبت به ساير طوائف هزاره دارند. در ساليان پيشين، سرخ و پارساي امروزه را تركمان و پارسا مي گفتند(=از جمله در اسناد دولتي و هم كتاب سراج التواريخ كه حدود نود سال پيش تأليف شده است). پُر واضح است كه اين تغيير، برخاسته از سياستهايِ شوونيستي محو هويتهاي مشخص غير پشتون، توسط حكام وقت بوده است. در كتاب مشاهير تشيع در افغانستان نيز، در موردِ آيتالله العظمي قربانعلي محقق كابلي(=تركمني) يكي از دو مراجع بزرگ تقليد هزاره تبار و برحال، در قسمتِ اجازه نامه اجتهاد از سوي آيتالله العظمي خوئي به ايشان در نجف، تذكر رفته كه مرجع مذكور نام اين شخص را چنين مرقوم كرده اند: قربانعلي محققتركماني...( منابع: 1- افغانان، مونت استوارت الفنستون، ترجمه آصف فكرت، ص424 ، 2- حسين نائل، سرزمين و رجال هزاره جات[=هزارستان] ص157، 3- پژوهشي در تاريخ هزاره ها ج1ص93و241و242و243و244 چاپ اول،...كتاب مشاهير تشيع در افغانستان را، فعلا در اختيار ندارم تا بتوانم آدرس دقيق مطلب مربوط به آيت الله قربانعلي تركمني را در اينجا درج كنم).
تكهتركمن[=تركي و تركمني]=يكي از طوائفِ معروف و متشخص تركمن(=اگر اشتباه نكنم رئيس جمهور فعلي تركمنستان هم از اين طائفه است)،

*تگاو[=tāgaw]=[=هزارگي]=جُلگهء پُرآب با مزارع.
تكاو[=تركي]=آبي را گويند كه از ميان دره و تهِ كوه و بعضي جاها ايستاده و بعضي جاها خشك و بعضي جاها سبز باشد(منبع: سنگلاخ، ص104).

*تَمُوز[=tāmuz]=[=هزارگي]=تابستان، موسم گرما.
توموس[=تركي تركمني]=تابستان(منبع: فرهنگ نامهاي تركي ، ص92).

*تَنگ[=tāng]=[=هزارگي]=تسمه و نوار پهني كه به منظور محكم نگهداشتن پالان در كمر اسب و اُلاغ ميبندند
تانك[=تركي]=نواري را گويند كه بر كمر دواب بندند و آن را تَنك هم گويند(منبع: سنگلاخ، ص108).

*تو[=tü]=[=پسوندِ هزارگي]=اين پسوند در گويش هزارگي، مالكيت و داشتن را ميرساند و تقريباً معادل پسوند «دار» فارسي است. مثال: خانهتو: خانهدار، بركتتو: بابركت، چوچهتو: چوچهدار ، سامتو: سهمناك ، همچنين نام قراء و مناطق زيادي در هزارستان با پسوندِ "تو" همراه هستند: اَلميتو ، شيمَلتو ، قَرغَنَهتو ، اُوليادتو ، قوچونغوتو ، شيبَرتو ، اركتو ، تالَهتو ، مَمقَتو ، غيغوتو ، برغَنَهتو، آلتو ، چنارتو، پُودينَهتو، بيرمَنيتو و نيز نام ولسواليهاي معروف و دوگانه در هزارستان/غزني و ميدان-وَردَك: چَغَتو.
تو[=پسوندِ مغولي]=در زبانِ مغولي پساوند و شناسهءنسبت ، مالكيت و دارندگي است(منبع: جامع التواريخ / ص2305 ذيل كلمه اولجايتو).

*توبي[=tobi]=[=هزارگي]=تپه يا كوهِ مخروطي شكل.
تؤبه[=قزاقي]=قله و بلندي كوه(منبع: فرهنگ نامهاي تركي، ص409).
توبه[=تركي باشغردي و تاتاري]=قله و بلندي كوه(منبع: همان، ص392).
تئپه[=تركي اوزبيكي]=قله و بلندي كوه(منبع: همان، ص383).

*تور[=tor]=[=هزارگي]=رم دادن حيوانات.
تور[=تركي]=بهمعني ضد رام بود(منبع: سنگلاخ، ص113).

*تورگَن/تورگان/تركان[=türgān]=[=هزارگي]=نام درهاي معروف در هزارستان/غزني/چَغَتو و نيز، نام منطقهاي گمنامتر در مناطق هزارهنشين درۀ غوربندِ ولايتِ پروان. مردم بومي هزاره، اين دو منطقه را تورگَن[=Turgān] تلفظ ميكنند ولي در اسنادِ دولتي گويا تُركان ضبط شده است. همچنين جزءِ آخر نام قريهاي در هزارستانِ جنوبي/اُرزگان/چوره، كه حدود صد و اندي سال قبل، توسط افغانها/پشتونها(=بعد از فتنه عبدالرحمن) غصب و اشغال شده است: "جوي منصور تُركان".
تورگان[=تركي]=يعني زود(منبع: همان، ص114).
توركان[=تركي]=همسر خاقان(منبع: فرهنگِ نامهاي تركي، ص87).

*تُوغَي[=toğāi]=[=هزارگي]=درهاي كه داراي خميدگي و زاويه بوده و در داخل آن رودخانه و مزارع باشد و ايضاً نام قريهاي در هزارستان/غزني/جاغوري.
توغاي[=تركي]=پيچ و خمي كه در ممر رودخانهها باشد(منبع: سنگلاخ، ص118).

*توغَل[=toğāl]=[=هزارگي]=تقويم(=جنتري)خاص هزارگي، اين جنتري بومي، امروزه، رو به فراموشي بوده و فقط عدهاي از پيرمردان با آن آشنايي دارند.
توغَل[=تركي باشغردي و تاتاري]=دقيق(منبع: فرهنگ نامهاي تركي، ص409).

*تُولغَه[=tolğā]=[=هزارگي]=فرقِ سر ، سر.
تاولوغا/تاوولغا/داولوغه/داوولغه[=تركي]=كُلاه(منبع: سنگلاخ، ص109).
تولگا[=تركي آناطولي]=كلاهخود، كلاهِ آهني جنگجويان(منبع: فرهنگِ نامهاي تركي/ ص405).

*تُولُوم[=tülum]=[=هزارگي]=1- مَشك، خيك2- خشمگين و عصباني.
تولوم[=تركي]=خيك(منبع: سنگلاخ، ص121).

*تُولَي[=tāwlāi]=[=هزارگي]=خرگوش(=ضربالمثل: تَولَي نكشته، قوغ نكو!).
تؤلَي/تااولاي[=مغولي]=خرگوش(منبع: جامع التواريخ، ص 2086 و 2344).

*تُوي/طوي[=toy]=[=هزارگي]=عروسي(=ضربالمثل: دختر خان دَ نامِ آتهخو طُوي موشَه!).
توي[=تركي]=جشن و سرور و عروسي(منبع: سنگلاخ ص124).

ادامه در پُستِ بعدي...

طلايه دار - شعر از محسن زردادی

به طلایه داران، شب زنده داران و پاسداران مال وجان مردم تقدیم است.
طلایه دار
سیاره وار به گشتست ودرگذار است او
چراغ خانهء شب را طلایه دار است او
غروب مشتری وماه را تماشاگر
طلوع اشعهء خور را درانتظار است او
پس ازرسیدن شب ، روز او شود آغاز
همانشبی که به روزش امید وار است او
کجاست خواب که آید بساحهء دیدش
درآنشبی که درآنساحه پاسدار است او؟
گهی به این وبه آن سمتها نظر دوزد
گهی به سیر بهر گوشه وکنار است او
زترس آنکه کسی قصد مال ما نکند
زشام تا به سحرگاه بیقرار است او
تو درکنار زن وبچه خواب خوش بینی
زفیض آنکه درین لحظه پهره داراست او
برای کودک خود همچو ساعت کوکی
زشام تا بشام دگر بکاراست او
برای فامیل خود مایهء غرور ونشاط
برای دزد وتقل علت فرار است او
کلید وقفل وهمه ثروتی که درکار است
بدست اوست چه باقدر واعتبار است او
چه افتخاری که درکار محترم باشی
یقین که محترم وجای افتخار است او
برای (محسن زردادی) سالهاست دگر
که دوست وهمره وهمکار وهمجواراست او.
م. زردادی

سيمای شهرت گريز حامد فاریابی - قسمت سوم

من آنكه سر تاجور داشتم
خانواده پدری حامد فاريابی
عبدالموءمن حامد فاريابی فرزند ميرزا غلام دستگير معروف به « ميرزا مله » است .پدرش منحيث مآمور دولت وظايفی را در اطاق تجارت ميمنه به صفت محاسب و در سيستم خزانه داری آن زمان به صفت خزانه دار ايفا نموده است . بنابه روايت محترم صوفی نظرمحمد « چوبدره » او به صفت مسوءل گمرك نيز ايفای وظيفه كرده است .عبدالموءمن فرزند اول خانواده بود كه در سال 1312 هجری در شهر ميمنه متولد شد . در هفت يا نُه سالگی مادرش را از دست داد . از مادر اصلی او سه فرزند به دنيا آمد - يك پسر و دو دختر .ء
پدرش سه بار ديگر ازدواج نمود و صاحب فرزندان زيادی شد .
بعداز مرگ مادر ، پدرش تكيه گاه او شد . از محتويات بعضی از اشعار برميآيد كه عبدالمومن مهر مادر را نيز به پدر گذاشته بود . پدرش نيز خاطر او را عزيز ميداشته است . تقريبآ هميشه با پدر زندگی ميكرده است .
پدرش درسال 1339 به رحمت ایزدی پيوست . در ميان اشعار حامد مرثيه يی در سوگ او هست .ازين مرثيه برميآيد كه هنگام وفات پدر در بالينش حضور نداشته است .ء
مرحوم ميرزا غلام دستگير ولد ميرزا قاسم كه خود فرزند شخص باسواد بود ، از تربيه فرزندان غافل نبوده است . همه آنها به اثر توجه او و بعداز وفاتش از اثر فداكاری مادران دوره ليسه را تمام نموده ، تعدادی هم از پوهنتون های داخل و خارج كشور فراغت حاصل كرده اند و مناصب مهم دولتی داشتند و دارند .
عبدالمومن تعليمات خود را از زوايای مدارس دينی آغاز كرده شامل مكتب متوسطه ميمنه گرديد . بعداز فراغت از سال 1328/1330 در ليسه عالی مسلكی زراعت كابل درس خواند و بعد شامل وظايف دولتی شد . تا اخير عمر در چوكات وزارت زراعت كار كرد .
حامد فاريابی دارای يازده برادر و سه خواهر آته داش و آنه داش « سكه و نا سكه » ميباشد .
اسامی برادران مرحوم عبدالمومن حامد به ترتيب سن قرار ذيل است :ء
حاجی عبدالغفار ، عبدالله شرر ، عبدالواحد ، حبيب الله ، حميد الله ، محمد كبير ، محمدانور اوچمس ، محمدآصف ، محمداشرف گمان ، امين الله و محمد اكبرهمت .ء
خانواده حامد فاريابی
حامد فاريابی يك بار تشكيل خانواده داد . همسر او از خويشاوندان نزديكش و خواهر محترم محمد اكبر ضاجر بود .ء
حامد فاريابی پنج دختر و يك پسر دارد . دو دخترش از موءسسه عالی تربيه معلم فارياب سند فراغت بدست آوردند . پسرش محمد اسلم حامد زاده از فاكولته زراعت پوهنتون كابل فارغ شده است . سه دختر ديگرش از انستيتوت دولتی طب بلخ فارغ شده ، به صفت دكتورس ايفای وظيفه ميكنند . فرزند سوم او نظرمحمد نام داشته است كه در دو ماهگی وفات كرده ، شعر « زايچهء اشك آلود » اين نكته را آشكار ميكند




خریدار
۱۳۲۷/۵/۱۸
درين ميهن يكی ياری ندیدم
به جز رنج و الم كاری نديدم
به دل جز گر د ادباری نديدم
ز عيش و كام آثاری نديدم
به كهساران چو فرهاد جفاكش
ز شيرين الفتان ياری نديدم
حقيقت پروران را همچومنصور
مقام سر يه جز داری نديدم
به جای انتظار برده در عشق
به سر جز چشم خونباری نديدم
به گاه جلوه و حين تبسم
انيس گل به جز خاری نديدم
به دل زدن يشتر خونبار غم را
به فَسّاد عمل عاری نديدم
روان كاهی زغم ديدم دگرهيچ
روان درمان ز دلداری ندیدم
به دام آرزو پنهان چه افسون
رهايی از گرف تاری نديدم
يكی از خودگذر وارسته بی را
به سود توده كرداری نديدم
همه لاف وطن خواهی زند نيك
عملياری به ايثاری نديدم
خرد از جلوه های عشق برباد
جز ين بيهوده كرداری نديدم
خروش طبع را در مدح دلدار
شنيدم ليك پيكاری ندیدم
چه بودی صله گير وصل بودی
به جز هجران گرفتاری نديدم
بساط دهر جُستم غير حامد
به اين ذلت خريداری نديد
پايان قسمت سوم
ادامه دارد

زبان و پيدايش آن - دكتر حسين صديق

زبان و پيدايش آن

دكتر حسين صديق

1-1 تعريف زبان

زبان يک دستگاه به هم پيچيده اي است که ميان انسانها تفهيم و تفاهم ايجاد مي کند. زبانشناسان آن را وسيله انسيت و سيستم مفاهمه ميان انسانها نام داده اند.

امّا از آنجا که ميان ديگر جانداران و گياهان نيز دستگاه هاي مرئي و نامرئي مفاهمه وجود دارد، نمي توان تعريف زبان را به «سيستم مفاهمه ميان انسانها» محدود کرد. به سبب اسرار خفته و نامکشوف در خلقت اين دستگاه به هم پيچيده، هنوز زود است که بشر تعريف کاملي از اين پديده طبيعي و اجتماعي به دست دهد. به هر انجام امروز، زبان را حاصل و قالب انديشه انساني، حاصل اجتماعي و حاصل انسان و اجتماع و روابط متقابل آن دو مي دانند که نماد موقعيت و ارزش آدمي در جهان است.

1-2 پيدايش زبان

مساله قديم و حادث بودن کلام و سخن و بالمآل زبان ميان انديشمندان و فيلسوفان اسلام بحثي دراز آهنگ دارد. اشاعره آن را قديم مي دانند و به نظر بسياري از مفّسران آيه شريفه زير ناظر به خلقت زبانها (= اسماء) است که سبب تمايز بشر حتي از فرشتگان شده است :

و علّم ادم الاسماء کلّها ثمّ عرضهم علي الملائکه فقال انبئوني بأسماء هولاء ان کنتم صادقين قالوا سبحانک لاعلم لنا ما علّمتنا انک انت عليم الحکيم

در پژوهشهاي علوم انساني و زبانشناسي نيز مقوله آفرينش زبان مورد بحث قرار گرفته است. در اين وادي پيرامون پيدايش زبان ها نظريه هاي چندي را مي شناسيم که به سه نظريه مهّم اشاره مي کنم:

1-2-1. نظريه انعکاسي

هم اکنون در همه زبانهاي دنيا کلمه هايي وجود دارد که با اخذ الهام و به تقليد از صداها و اصوات موجود در طبيعت خارج از انسان ساخته شده اند. هجاهاي موجود در اين کلمات فريادهاي حيوانات، شرشر آب، سوت کشيدن، خش خش برگ، صداي به هم خوردن سنگ و جز اينها را به ياد مي آورد. مثلاً افعال وکلمات زير که در ترکي ايراني موجود است از اين گونه کلمات به شمار مي رود:

شريليداماق، شاققيلداماق، شاققيلتي، پوفله مک، قيديقلاماق، ملهمک، مياولاماق، گومبولدهمک، جينقيلي، چانقيل و... .

اين گونه کلمات در ترکي شايد بيش از پانصد کلمه باشد که برخي از آنها صورتهاي خاصي در زبانهاي ديگر نيز يافته اند مانند مصدر « دينله مک » که صورت کهن آنtinlamaq - بوده در زبان لاتين بصورت tintinnare ودر عربي بشکل « طنين» در آمده است.

طبق اين نظريه علمي، زبانهاي باستاني و اصلي بشريت براساس تقليداز صداي موجود در طبيعت اختراع شده، سپس تکامل يافته است و ترکي در ميان همه زبانهاي دنيا از اين لحاظ ممتاز است و هم از اين روست که برخي ها عقيده دارند:

« نخستين زباني که بشر بدان سخن گفت، زبان ترکي بود و بسياري از واژه هاي زبان هاي امروز، ريشه ترکي دارد. »[i]

اين نظريه معروف به تئوري انعکاسي[ii] است که در اواخر قرن نوزدهم در اروپا پيدا شد و نخستين مدافع آن زبانشناس آلماني W.dehl بود.

2-2-1 نظريه واکنشي

بر اساس اين نظريه، زبان ها به دنبال واکنش که انسان در مقابل حوادث روحي و نيز فيزيکي از خود نشان داده ايجاد شده اند. واژههاي واکنش چندي، همانند لغات انعکاسي اکنون در زبانهاي مختلف موجود است. مانند « هق هق » و « اوف » در فارسي و «قيشقيرماق » و « توپورمک » در ترکي که از اين گونه واژه ها شمرده مي شوند.

3-2-1 نظريه کار محوري

به دنبال ظهور L.Noive در اواخر قرن نوزدهم نظريه خلقت و تکامل انديشه و گفتار از کار رواج يافت. طبق اين نظريه، زحمت سبب پيدايي و توسعه انديشه و گفتار شده است و از آنجا که نخستين کار انسان «کندن» بوده است، اولين کلمات ابداعي در زبان نيز مربوط به اين کار و زحمت است. پيروان اين نظريه حتّي منشأ موسيقي را هم کار و زحمت آدمي ميدانند.

3-1 نوعبندي زبان هاي جهان

زبان هاي جهان را از منظرهاي گوناگوني نوعبندي کرده اند که به اعم آنها يعني منظر ساختار واژگاني اشاره مي کنيم:

1-3-1 .نوعبندي ساختار واژگاني

زبان هاي جهان بلحاظ صرفي[iii] و ساختار واژگاني بطور کلي به دو گروه يک تکواژي و چند تکواژي تقسيم مي شوند.

1. زبان هاي يک تکواژي زبانهايياند که کلمات آن ها تنها از يک تکواژ ساخته شده است. از اين رو، زبان يک تکواژي را زبان منفرد[iv] مي نامند. مانند زبان چيني و زبان و تينامي. در اين زبان ها واژه ها تعريف نمي شوند، پي افزوده نمي پذيرند، ترکيب نمي شوند و مفاهيم با تکيه و آکسان نموده مي شوند. جمله در اين زبان ها عبارت از تعدادي تکواژهاي تعريف ناپذير است.

2. زبان هاي چند تکواژي زباني است که کلمات آن ها مرکب از چند تکواژ است که خود به چند گروه تقسيم مي شوند:

الف. زبان هاي بساوندي [v]: که مرز بين واژه و جمله در اين زبان ها مشخص نيست. بسياري از مفاهيم که معمولاً درزبان هاي ديگر بوسيله جمله بيان مي شوند، در اين زبان ها به وسيله جمله بيان مي شوند، دراين زبان ها به وسيله الحاق تکواژها به يکديگر به صورت يک واژه بيان مي شود.

در واقع اين زبان ها شامل مجموعه وسيعي از وندها هستند که نقش عناصر آزاد نحوي را در درون واژه بازي مي کنند.

زبان هاي بساوندي خود به دو گروه تقسيم مي شوند: گروه تک پايه اي [vi] و گروه چند پايه اي[vii] .

در زبان هاي تک پايه اي، هر واژه فقط يک تکواژ آزاد دارد، مانند زبان يوپيک [viii]در سيبري.

ولي در زبان هاي چند پايه اي در هر واژه بيش از يک تکواژ آزاد وجود دارد، مانند زبان چوکچي [ix]در شمال سيبري.

ب. زبان هاي ترکيبي[x] : که در آن ها مرز ميان تکواژها مشخص نيست و تطابق يک به يک بين هر تکواژ و محتواي آن وجود ندارد. مانند زبان لاتين و زبان فارسي. دراين نوع از زبان ها هنگام ترکيب، ريشه در هم مي ريزد بگونه اي که ريشه ناشناخته ميشود و هويت خود را از دست مي دهد. مانند اغلب مصدرهاي فارسي که در صرف مضارع ريشه هاي آن ها «بي پدر» هستند.

برخي از زبان هاي ترکيبي حالت «ترکيب از ريشه» دارند مانند زبان عربي و بعضي ديگر حالت «ترکيب از تنه» دارند که ترکيب ناقص پسوندي ناميده مي شود. مانند فارسي و زبان هاي اروپاي غربي.

ج. زبان هاي پيوندي[xi] : که در آن زبان ها مرز بين تکواژها مشخص است و تطابق يک به يک بين هر تکواژ و محتواي معنايي با دستوري آن وجود دارد. مانند زبان ترکي.

البته بايد گفت که نوعبندي فوق، براساس مشترکات زبان هاي جهان تنظيم شده است. شايد تعداد محدودي از زبان ها را دقيقاً بتوان در چهارچوب اين نوعبنديها جاي داد. ولي بخش وسيعي از زبان ها ويژگي هاي يک دسته و برخي ويژگي هاي دسته ديگر را نشان مي دهند. مانند فارسي که فقط ويژگيهاي محدود زبان هاي ترکيبي را دارد ولي زبان ترکي هم ويژگيهاي پيوندي را بطور کامل و گسترده و هم ويژگيهاي زبانهاي ترکيبي را در حد نياز استحصال مخزن واژگاني نشان ميدهد و اين حکايت از طبيعي بودن اين زبان دارد که بر روي پيوستاري قرار گرفته و بينابين اين ويژگيها منطبق با نوعبندي فوق است.

به اين نوع زبان ها زبان هاي التصاقي نيز گفته شده است. در اين نوع زبان ها ريشه ( k ) در کلمات تغيير نمي يابد و پي افزوده (ek ) مفاهيم نويني با همراهي ريشه مي سازد و قدرت توليد واژگان را فراتر مي برد.

زبانها پيوندي را به «پيوندي سر افزوده اي» و «پيوندي پي افزوده اي» نيز تقسيم کرده اند.

بزرگترين شاخه زبان هاي پيوندي، زبان هاي اورالي و آلتايي است که به معرفي آن ها مي پردازيم.


2. طبقه بندي زبان ها

زبان هاي جهان براساس ساخت آوايي، واژه ساختاري، ساخت نحوي، مخزن واژگان و تاريخ تکامل آنها قابل طبقه بندي است.

بر اين بنياد، طبقات زباني زيرين تاکنون شناسايي شده است:

1-2 زبانهاي اورال آلتايي

2-2 زبانهاي هند اروپايي

3-2 زبانهاي حامي سامي

4-2 زبانهاي چيني تبتي

5-2 زبانهاي بانتو آفريقايي

6-2 زبانهاي قفقاز شمالي

7-2 زبانهاي اسکيمو آلئوتي

8-2 زبانهاي هواين سان

9-2 زبانهاي مکزيکي

10-2 زبانهاي آنتيلي

11-2زبانهاي آمريکا جنوبي شمالي


1-2 زبان هاي اورال آلتايي

از آغاز 18 ميلادي خانواده زبان هاي «اورال آلتايي» به جهان علم شناسايي شده است. در آن سالها روسها به اشغال سرزمين هاي سوئد مي پردازند و امپراطور سوئد از دولت عثماني براي دفع تجاوز روس ها طلب کمک مي
کند.

پس از جنگ پولتوا، روابط اين کشور با دولت عثماني گسترش مي يابد و فعاليت هاي تورکولوژي در آنجا شتاب مي گيرد. در ميان نام هاي ترکي پژوهان آن عصر به سه نام مهم فيليب تابرتFillipp Tabbert ، استرا هلنبرگ Ph.J.von Strahlenborg و مسر شميدت D.G.Messerschmidf بر مي خوريم.

در اين ميان، فيليب تابرت پيرامون زبانهاي اقوام سيبري تحقيق مي کند و مسرشميدت در سال 1730 بخشهايي از متون کتيبههاي ترکي باستان موجود در سواحل «يني سئي» را منتشر مي سازد و در همان سال استراهلنبرگ در استکهلم کتاب معروف خود موسوم به “Der Nard und Östtiche Theil von Europa und Asia” را انتشار مي دهد. وي زبان هاي 32 قوم اروپاي شرقي و آسيا را در 6 گروه زير طبقه بندي مي کند:

1-1-2. گروه فين - اوگور Fin-Ugor يا ايگروفين İgro-Fin عبارت از زبان ها اقوام زير که از نسل ترکان هون بازماندهاند:

الف - فيني

ب - مجاري

ج - وگولي

د - موردوايي

ه - چره ميشي

ز - ويتاقي

ح - اوستياقي

2-1-2 گروه ترک - تاتار Turk-Tatar شامل زبانهاي:

الف. ترکي کريمه

ب. ترکي اوزبکي

ج.ترکي باشقوردي

د. ترکي قير غيزي

ه. ترکي ترکمني

و. ترکي تاتاري سيبري ( ترکي توبولسک، ترکي تومن، ترکي تاپه )

ز. ترکي سکايي ( يا قوتي )

ح. ترکي چوواشي

3-2-1. سامويئتي شامل زبانهاي:

الف. سامويئتي ( آرهان گلسکي، پئچورايي )

ب. اوسياقي ( سيبر يابي، ناريني )

ج. چولومي ( يا اوسياق هاي اومسک )

د. زبان هاي اقوام سواحل يئني سئي و لئنا و قطب شمال

ه. تانگويي و منگزي

ز. زبان قانسي

ح. زبان قادوي

4-1-2. مغولي منچويي شامل زبان هاي:

الف. مغولي- کالميکي

ب. تاتاري منچو- چيني

ج. تانگوتي

5-1-2. تونگوزي شامل هفت زبان:

الف. کاما سيني

ب. آريني

ج. آلتي تونگوزي

د. گئييکلي تونگوزي

ه. ايتلي تونگوزي

و. کورياکي

ز. کوريلي

6-1-2.خزري شامل شش زبان:

الف. چرکزي

ب. گرجي

ج. کوموکي

د. نوقايي

ه. آواري

و. قوباچي

طرح فوق که از سوي استراهلنبرگ انتشار يافت، اساس نظريه زبان هاي اورال آلتايي را تشکيل داد. اکنوي که 250 سال از انتشار اين نظريه سپري شده است، هنوز ميان زبانشناسان پيرامون آن بحث ضد و نقضيي وجود دارد.

نخستين بار دانشمند دانمارکي، راسموسک راسک Rasmuk Rask صد سال پس از استراهلنبرگ بر روي اين تئوري کارکرد و آن را تکميل ساخت.

همزمان با او فرانس پوپ Frans Bopp دانشمند آلماني پيرامون خويشاوندي زبان هاي اورال آلتايي به بحث پرداخت. پس از او رامستدRamstedt ، منگس Menges نيز سعي در اثبات خويشاوندي اين زبان ها کردند. به دنبال آنان ترکي پژوهان نامبرداري چون بانک Bang ، نمث Nemeth ، کلاو زون Clauson و دورفر Doerfer به انکار خويشاوندي اين زبان ها پرداختند و قرابت و شباهت ميان الفاظ و لغات را ناشي از داد دستدهاي فرهنگي تاريخي فرض کردند.

امروزه همه ساله کنفرانس علمي اورال آلتاي پژوهان در سطح جهان برگزار مي شود.[xii] فرجامين داده علمي اين کنفرانس آن است که قرابت و خويشاوندي زبان هاي اورال آلتايي با ويژگيهاي زير مورد توجه است:

1. وجود قانون هماهنگي اصوات

2. ويژگي وندي بودن و وجود دوگونه وند: 1. پي افزوده هاي تعريف اسم و ضمير و فعل، 2. پي افزوده هاي واژه ساز.

3. همانندگيهاي آوايي، ساختاري و نحوي

4. همساني در افعال و ضماير و اسم هاي بنيادي.

در ميان دو گروه زبان هاي اورالي و آلتايي مسأله اثبات خويشاوندي زبان هاي گروه دوم بطور جدي از سده نوزدهم دنبال شده است. نخستين بارکاسترن M.A.Castren با مقايسه ضماير شخصي در زبانهاي آلتايي خويشاوندي آن ها را طرح کرد. وي در سال 1850 با عنوان De affixis Personalibus Linguarum Altaicarum از رساله دکتري خود در همين موضوع دفاع کرد. قرابت ضماير شخصي زبان هاي آلتايي از ديدگاه وي با طرح زير آغاز شد:

ترکي

مغولي

تونگوزي

منچوري

فيني

من \ بن ben

بيbi

بي bi

بي bi

مينه mine

سن sen

چي çi

شي şi

سي si

سينه sine

اين قرابت در «افزوده ها» بطور بارز به چشم مي خورد. مثلاً افزوده هاي تصريفي برائي و رائي در هر دو زبان ترکي و مغولي i- و e- \ a- است. همين گونه همساني و همانندي ساختار واژگاني گسترده اي در ميان اين در زبان به چشم مي خورد که به چند مورد زير مي توان اشاره کرد:

1. همساني در تلفظ نام حيوانات: اينک، ئوکوز، بوزاو، تکه، قويون، قوچ، قوزو، ... .

2. همساني در تلفظ مفاهيم تجريدي: گوج، گوجلو، قاتي، چاغ، ايل و ... .

3. همساني در تلفظ نام رنگها: گؤي، ساري، قارا، ياشيل و ... .

و نيز همساني در تلفظ اعداد و هماننديهايي در تلفظ بسياري از کلمه ها نظير Toyiq در مقابل توپوق، Saçug در مقابل ساچ، Qulagu در مقابل قولاق، Omurugun در مقابل اوموز، خويشاوندي اين زبان ها را به اثبات مي رساند. چرا که اين ويژگيها ريشه اي و باستاني است و نمي تواند طبق نظر دورفر « تصادفي »[xiii] باشد. اين ويژگي ها را نمي توان کم اهميت دانست. زيرا که علاوه بر قرابت هاي معنايي، الفاظ بنيادين زبان که نمونه هاي اَن را در بالا داديم، عين هم تلفظ مي شوند. گذشته از آن، همساني هاي آوايي و ساختاري فراواني در زبان هاي آلتايي وجود دارد که ن. پوپ[xiv] N.POPPE در کتاب «دستور زبان تطبيقي زبانهاي آلتايي» به اثبات آنها پرداخته است.

پوپ در اين کتاب سه ويژگي مهم زير را به بحث مي گذارد که در همه زبان هاي آلتايي موجود است:

1. حاکم بودن قانون هماهنگي آوايي، 2. غناي واک ها نسبت به آواک ها، 3. آغاز نشدن واژه با دو آواک.

و ويژگي مهم ديگر «پي افزوده»اي بودن اين زبان ها است که فراوان در باب آن بحث شده است.


امروز زبان هاي اورال آلتايي را براساس نمودار زير بازشناسي مي کنند:

الف:

زبان های اوراالی


فيني- اوگوري


ساموئيتی


فينی شرقی اورالی


فينی غربی بالتیکی


لاچی


مجازی


اوب اوگوری


ب:

زبان های آلتايی


ژاپونی


کره ای


منچوتونگوزی


مغولی


ترکی


همانگونه که گفتيم بسياري از پي افزوده هاي ترکي با اندک تغيير آوايي در اين زبان ها رايج است. مانند پي افزوده ga\ge - که در همه زبان هاي مغولي، تونگوزي، لاپي با تلفظ ka\ke- به کار مي رود.

اورال آلتاي پژوهان زبان ژاپوني را نيز يک زبان آلتايي به حساب مي آورند. نخست اينکه ژاپوني نيز يک زبان پي افزوده اي است و ساختار واژگان و شيوه جمله سازي آن هم عين ديگر زبان هاي آلتايي است. مثلاً جمله ترکي «کوچه ده گئدن آدامي گؤردوم» در ژاپوني علاوه بر همانندي ساختاري داراي چنين ميزاني است:[xv]

کوچه

Töri

ده

Wo

گئدن

Aruku

آدام

Hito

Wo

گؤردوم

mi/masi/ta

پي افزوده ها تصريفي

(acc.)

صفت فاعلي

(Part)

پي افزوده تصريفي

(acc)

زمان گذشته ساده

حتي برخي از پي افزوده هاي ژاپوني منشأء ترکي دارد. نظير پي افزوده اندري[xvi] که هم در ترکي و هم در ژاپوني -de/de است.

2-2. زبان هاي هند و اروپائي

مشترکات موجود ميان زبان هاي اروپايي نظير ويژگي هاي آوايي، ويژگي هاي ساختاري واژگاني، ساخت جمله و بويژه اشتراکات تلفظي در مخزن واژگان ميان اين زبان ها، از ديرباز مورد توجه زبان پژوهان بوده است.گذشته از زبان هاي اروپايي، برخي ويژگي هاي همانند در السنه موجود در هندوستان، افغانستان، فلات ايران و آناطولو نيز سبب شد که در قرن اخير، اين گروه زبان ها را که بلحاظ قدمت و قوّت و توانايي بارها از زبان هاي اورال آلتايي پايين تر هستند، «هند و اروپايي» بنامند. بسياري از زبان هاي اين گروه زباني در فلات ايران به جهت «بسته» بودن وعدم قابليت گسترش اکنون مرده به حساب مي آيند، برخي ديگر نيز مانند تاتي، تالشي، کردي، اوستيني، اشکاشيمي، بلوچي و غيره در شرف نابودي هستند.

اين زبان ها را در يازده گروه طبقه بندي کرده اند:

1-2-2 گروه آناطولو شامل زبان هاي هيتيتي، لووي، پلايي و هيتيتي هيروگليفي که همگي مرده به شمار مي آيند.

2-2-2 گروه هند و افغاني که به دو گونه فرعي هندي و افغاني تقسيم مي شود. گونه هندي شامل سانسکريت و پراکريت است که اولي مرده به حساب مي آيد.

گونه افغاني نيز شامل پهلوي و فارسي است، اولي مرده به شمار مي رود. برخي از زبانشناسان به اين گروه زبان مجعول « فارسي باستان» (؟) را نيز اضافه مي کنند. فارسي که امروز زبان رسمي و دولتي جمهوري اسلامي ايران است، تحت تأثير فراگير ترکي جان وتوان يافته است.

3-2-2 گروه ارمني شامل زبان ارمني که پيوسته دچار قلّت اهل زبان بوده است.

4-2-2 گروه يوناني که تاريخ ادبيات مکتوب آن به هفتصد سال پيش از ميلاد مي رسد و يوناني پژوهان چهار شيوه: يوناني کهن، يوناني وسطي و يوناني معاصر را از اين زبان بازشناسي کرده اند.

5-2-2 گروه ايلليريکه اکنون نيز شماري از ساکنان شبه جزيره بالکان، ايتاليا و يونان به آن سخن مي گويند.

6-2-2 گروه تخاري که در بخش هايي از ترکستان شرقي رايج بوده است.

7-2- 2 گروه کلتيکه امروزه دو نوع از آن يعني ايري در ايرلند و گالي اسکوکي در ميان گروه هايي از مردم آنجا رواج دارد.

8-2-2گروه بالتيک- اسلاو که داران سه گونه اسلاوي غربي، اسلاوي شرقي و اسلاوي مياني است.

اسلاوي غربي شامل زبان هاي چک ، لهستاني ، اسلواکي است. اسلاوي شرقي زبان هاي روسي ، بلاروس ، اوکراين را در برميگيرد. اسلاوي مياني شامل زبان هاي اسلوون، صرب و بلغار است.

9-2-2گروه ايتالي که شامل زبان هاي ايتاليايي، اسپانيولي و پرتغالي است. زبان رتورماني نيز از اين گروه است که در سويس، ايتاليا و اطريش رواج دارد.

10-2-2گروه ژرمني که شامل سه گونه است:

الف. ژرمني غربي ( انگليسي، آلماني ،هلندي ).

ب. ژرمني شمالي ( نروژي، سوئدي ).

ج. ژرمني شرقي ( گوتي، بورگوني، واندالي ).

3-2 زبان هاي حامي- سامي

اين زبان ها را در سه گروه مي توان طبقه بندي کرد:

1. گروه زبان هاي کنعاني يا عبراني که در فنيقيه و فلسطين رايج بود.

2.گروه زبان ها ي عربي که امروزه شامل پنچ لهجه متفاوت است و حبشي که امروز در کشور اتيوپي رايج است.

3. گروه زبان هاي اکدي که در اطراف دجله و فرات رايج بوده وتحت سيطره ترکي سومري قرار گرفته و از ميان رفته است.

از ويژگي هاي زبان هاي حامي- سامي مي توان به سه حرفي بودن ريشه کلمات در آن ها اشاره کرد. عربي يک زبان کامل ترکيبي از نوع ترکيب از ريشه است. اين زبان تحت تاثير يوناني وآرامي بوده و به بسياري از زبان ها از جمله ترکي مياني، فارسي، اردو و مالايايي تاثير گذاشته است و اين تاثير به گونه اي بوده که برخي از زبان هاي « بسته » را جان و توان داده و به لهجه اي از خود تبديل کرده است. مانند زبان فارسي که هشتاد درصد از مخزن واژگان آن تحت تاثير زبان عربي است و در روزگاران گذشته اهل قلم آن را بصورت لهجه اي از زبان عربي به کار گرفته اند. بويژه آنکه ما مسلمانان بنابر باورهاي مقدس خود، عربي را زبان قرآن و کلام خدا مي دانيم و اين خود تأثري عميقي در توان بخشيدن به فارسي داشته است.


3.کهن ترين الفباي تاريخ بشريت

1-3. الفباي سومري کهن ترين الفباي تاريخ بشريت ناميده شده است. اين الفبا رانخستين الفباي زبان ترکي نيز مي توان ناميد.

2-3. الفباي گؤي تورک

1-2-3. شيوه گؤي تورک اکنون شيوه مرده اي است. اما نمي توان آن را مانند برخي از زبانها که رخت از جهان بربسته اند، کاملاً مرده به حسال آورد و گفت که مآخذ ما صوتي و آوائي نيست. مثلاً اگر زبان اوستائي را در نظر بگيريم، يک زبان کاملاً مرده و بي ريشه اي است که در بازشناسي و آوا پژوهشي، فاقد هرگونه سند آوائي است و مآخذ اوستا پژوهشان اسناد مکتوب به جا مانده است.

اما، ترکي باستان، چنين نيست. اگر شيوه آن مرده به حساب مي آيد، از آنجا که ترکي کلاسيک و ترکي معاصر ادامه منطقي اين شيوه است، مآخذ ما درباره اين زبان، هم آوائي و هم مکتوب است.

2-3-3. الفباهاي موجود در ايران پيش از اسلام اغلب متکي بر الفباي آرامي و بسيار ناقص بودند و علائم کمي داشتند، مثلاً الفباي پهلوي به صورت موجود تنها 16 حرف دارد و هنگام نگارش هم کلمات با تلفظ عربي نوشته مي شده است که به آن هزوارش گويند.[xvii]

اما ترکان مانند اقوام عجم عمل نکرده اند و الفباهاي گوناگوني اختراع کرده اند و يا با ايجاد دگرگوني و تغيير در الفباي موجود جهان آنها را پذيرفته اند.

3-3-3. ترکان که بدنبال جهانگشائي هاي شگفت انگيز در سه قاره جهان امپراطوريها و حکومتهاي عظيم جهاني و مراکز تمدن و فرهنگ بي نطير بشکيل داده اند، در محيطهاي مختلف براي نگارش به اختراع و يا اقتباس الفباهاي گوناگوني دست زده اند. اکنون آثار فرهنگي بي شمار ترکان با الفباهاي گؤي تدرک، سند، اويخور، چيني، مانوي، برهمائي، سريائي، عربي ( =اسلامي )، ارمني، رومي، لاتيني، روسي (= اسلاوي ) برجاي است در ميان اين الفباها، سه الفباي گؤي تورک، اويغوري و عربي (= اسلامي ) سه الفباي ملّي ترکان به حساب مي آيد.[xviii]

نمونه هاي بازمانده به الفباي گؤي تورک از قرنها پيش از ميلاد موجود است و از آنجا که در عهد حکومت گؤي تورک ها بعنوان الفباي ملي و دولتي پذيرفته شده، از سوي تاريخ پژوهان به اين نام ناميده شده است. الفبا، اختراع خود ترکان است و با استفاده از تمغاها و اونگوتها و اشارات و علامت اوليه ترکي خورم پذيرفته است. مثلاً حرف O نخستين صداي کلمه « اوخ » در معناي تير شبيه تير، حرف Y نخستين صداي کلمه « ياي » در معناي کمان شبيه کمان، حرف S نخستين صامت واژه « سونگو » در معناي نيزه شبيه نيزه، حرف T نخستين حرف کلمه « تانح » در معناي کوه شبيه شکل کوه و حرف B تنها صامت موجود در کلمه «ائب» در معناي خانه شبيه چادر است.

3-3-3. گرچه برخي از پژوهندگان ترک ستيز و ترکي ستيز سعي کرده اند اين الفبا را تقليد از الفباي آرامي، سوزي، پهلوي و يا ژرمني و اسگاندويناوي و حروف رمزي روتيک قلمداد کنند، امّا وجود نمونه هاي يازمانده از پيش از ميلاد و تکامل ساختار الفباي گؤي تورک از 150 نشانه به 28 حرف، ميل به گسترش و جهانگشائي در عنصر ترک و توسعه و مدنيت ترکي در اقتصاد نقاط جهان و رهبري قافله تمدن بشري از سوي ترکان هرانشان مي دهد.

اين الفبا، دومين الفباي غير تصويري بوده است که از سوي ترکان در تاريخ بشريت اختراع شده است.

اين الفبا چنين است:

4-3-3. الفباي گؤي تورک در مقايسه با بسياري از الفباهاي همروزگار خود در ايران و سوسيها آن داراي امتيازهايي چند بوده است که مي توان آنها را چنين برشمرد:

1-4-3-3. همه واکه ها، نيم واکه ها و نيم جفت واکه ها(= ديفتانگها ) در نظام الفبايي داراي نشانه بوده است.

2-4-3-3. قانون هماهنگي آوائي ترکي برنظام الفبائي حاکم توده است.

3-4-3-3. واکه ها به دليل ثقيل و خفيف بودن خود دو شکل داشته اند.

4-4-3-3. آواکها و همخوانها، داراي اشکال نرم و شبيه خود بودند و در نظام الفبائي آن وجه افبراق لحاظ شده است.

5-4-3-3. الفبا به آساني نگاشته مي شده و حک و تقر ان بر سنگ و چرم نيز آسان بوده است.

6-4-3-3. علامتهاي واکه ها و همخوانها بخلاف برخي الفباها مثلاً الفباي نيخي که همه حروف به شکل ميخ اند و تشخيص و قرائت بسيار مشکل است بلحاظ اشکال و صور زيباي خود، با هم متفاوت اند.

7-4-3-3. اشکال حروف بسيار چشم نواز و زيبا و داراي قوس و حرکت در نگارش اند.

8-4-3-3. باري درک بهتر اين امتيازها مي توا جدول حروف گؤي تورک با جدول زير از الفباي ميخي ( باصطلاح فارسي باستان ) مقايسه کرد.[xix]

پي افزوده يا وند در زبان هاي التصاقي

وند

ناتل خانلري ( ک 1 ص 163 ) در تعريف پسوند گفته است: « اجزايي را که خود داراي معني مستقلي نيستند و جداگانه به کار نميروند، امّا کلمه تازه اي از کلمه ديگر مي سازند، جزء پيوند ناميم. جزء پيوند اگر پيش از کلمه ديگر واقع شود، « پيشوند»، و اگر پس از کلمه واقع شود، « پسوند » است.[xx]

کشاني ( ک. ص 2 ) وند را در فارسي واجد چهار ويژگي بنيادي مي داند:

1. نداشتن معني 2. اتصال به آخر کلمه اي ديگر ( ريشه ) 3. تصرف در معني ريشه 4. تغيير شکل يا حالت دستوري ريشه

در ميان دستور زبان نويسان فارس در تعريف وند تشتت است. مثلاً کلمه « خانه » در کلماتي مانند شيره کش خانه، سلاخ خانه و رختشوي خانه را حسابي ( ک 1 )، خانلري ( ک2 ) و زين پور ( ک10 ) ، همايون فرخ ( ک11 ) ، خيام پور (ک 4 ) و صادقي ( ک 4 ) بعنوان پسوند نمي پذيرند، امّا شريعت ( ک3 ص 425 )« خانه » را بصورت « پساوند مکان که خودش هم مستقلاً معني دارد» معرفي مي کند و مشکور ( ک8 ص 298 ) آن را بعنوان «پسوند واژه» پذيرفته است که «با اتصال به اسم اشخاص، اسم مصدر، اسم اشياء و گاهي نيز به کمک صفت، اسم مکانهاي گوناگون مي سازد.»

صمصامي ( ک- ص 300 ) « خانه » را بدل از ريشه پهلوي «خنهک» و از ريشه زبان مجعول فارسي باستان Ahana در معناي جاو محل، مشتق مي داند و ميگويد: «در کتالب دستور فارسي ذوالنور، « خانه » به نام پسوند مکان آورده شده، اما بهتز است که جزو پسوندها به شمار نيايد و تنها اسم شمرده شود.»

آنچه در اين ميان مشترک است، عدم توجه اين نويسندگان به ويژگيهاي معنايي اين تکواژ است و اين عدم اعتنا و بيدقتي در سراسر کارهاي اين دستور زبان نويسان شياع دارد.

صرفنظر از اينکه بايد بگويم خود کلمه «خانه» فارسي شده لفظ زيباي ترکي qona از مصدر «قونماق» qonmaq در معناي فرود آمدن و نازل شدن و استقرار يافتن و نظائر آن است که به فارسي دوبار: 1. بعنوان اسم، 2. بعنوان پسوند وارد شده است. اسمي نيست که دچار »دستوري شدگي» Grammaticalization شود، بلکه در معناي دوم وند دخيل از ترکي باستان است که در فارسي نقش وندي خود را حفظ کرده است.



[i] علي پاشا صالح. مباحثي از تاريخ حقوق، انتشارات دانشگاه تهران، ش 1235 ، تهران 1348، ص 540 .

[ii] O nomatopoeia

[iii] Morphology

[iv] Isolating

[v] Polysynthetic

[vi] Monobasic

[vii] Polybasic

[viii] yupic

[ix]chuchchi

[x] synthetic \Tusional

[xi] Agglutinative - Eklemeli Diller

[xii] Permanent International Altaistic Conference (PIAC)

[xiii] A Lexicostatistical Appraisal of the Altaic Theory: Central Asiatic Journal x111 (1969 )، P. L-23

[xiv] N. Poppe، Vergleichende Grammatik Deraltaischen Sprachen، 1960

[xv] مأخوذ از

Aksan, Doğan. Her Yönüyle Dil- 1، TDK 1987،5.116

Locative

هزوارش به اين معنا است که مثلاً ( ملک ) مي نوشتند و « شاه » مي خوانند. چرا که گويشهاي عجمي و فارسي سنّت کتابت نداشته است.

از سال 1927 به اين سو بسياري از کشورهاي مسلماني ترک زبان، الفباي لاتين را جايگزين الفباي ملي ترکي اسلامي ( عربي ) خود کرده اند.

Chn. Bartholomae. Handbuch der altiranis chem. Dialekt. Leihgig،1883.

ناتل خانلري، پرويز، دستور زبان فارسي، 1373 ، ص 163

ارسالی : غلام سخی از كانادا

 
  • بازگشت به صفحه اصلی