maandag 31 december 2007

امپراتوري ترك ماد ( قسمت سوم )

امپراتوري ترك ماد ( قسمت سوم )

پروسه تاريخی تشكيل امپراطوری ماد:

اگر در اينجا به همه اسناد آشوری، بابلی و اورارتويی، که به حوادث ماننا - ماد مرکزی و پروسه شکل گيری امپراطوری ماد - ماننا اشاره کرده اند، اشاره شود، کلام به درازا کشيده و باعث خستگی خواننده گرامی ميشود، لذا سعی بر آن است که، مطالب خيلی خلاصه وار ذکر شود، و علاقه مندان به کسب اطلاعات جامع تر، ميتوانند به منابعی که در اينجا نام برده شده، مراجعه کنند.

در فرصتی که در نتيجه قطع حملات آشوريان در بين سالهای 788-834 ق . م پيش آمده بود، دولت کهن "ماننا " که در آن برهه از زمان دولتی قوی و مستقل بود ارتباطات خود را با مناطق مختلف ماد مرکزی تشديد کرده و موفق به جذب شاهان محلی ماد بطرف خود شد و اين کار منجر به تقويت ماننا و تضعيف اورارتو در ماد مرکزی شد. شاهان آشور که اتحاد دو خلق همزبان و همنژاد ماننا - ماد را تهديدی بر عليه خود می ديدند، برای از بين بردن اتحاد شکل گرفته بين ماننا و ماد مرکزی، از سال 788 ق . م يک سری حملات ويرانگر را به آذربايجان شروع کردند که تا سقوط دولت قدار و تجاوزگر آشور ادامه داشت.

"تيقلت پيله سر سوم" در سال 744 ق . م حملات مستمری را به ماد مرکزی که تحت تابعيت دولت ماننا بود؛ شروع کرد که به مدت چند سال دوام داشت، او ايالات "آراز ياش" و "بيت سانقی" و منطقه " اوش كاكان " را تسخير کرد و تعدای از ساکنين آنجاها را به شمال سوريه و فنيقيه تبعيد کرد. او در کتيبه ای اسامی طوايفی را که اسير برد چنين نام برده است: "ايللی لی، illili، بيل لی billi ، سانقی لی sangili، بوديا budiya، بانيتی baniti و ناککآبی nakkabi" كه همه اين اسامی ريشه ترکی دارند، و در سه کلمه اولی، پسوند " لی" در ترکی، امروزه هم به عنوان علامت منسوبيت در زبان ترکی بکار ميرود. اين اسامی، تبار ترکی ساکنين ماد مرکزی را در آن زمان اثبات ميکند. ( منبع 1 ص 317 )
"تيقلت پيله سر سوم" در سال 738 دوباره به ماد مرکزی حمله کرده، همدان را گرفته، و بعد تا كوير نمك پيش رفت و از منطقه "اوش كاكان" در دره رود "قره سو" بازگشت. اين بدان معني است كه آشوريان در آنزمان اکثر سرزمينهای ماد مركزي را تصرف كرده بودند. اسامي كه در رابطه با لشكر كشي "تيقلت پيله سر سوم" به ماد مرکزی در كتيبه هاي آشوري ‌ذكر شده است نشانگر آن است، كه "از مناطق شرقي شهر قزوين به طرف غرب، اسامي جغرافيايي و اشخاص كلا التصاقي ( مربوط به قوتتي - لولوبی ها و غيره ) ولي از قزوين به طرف شرق، اسامي هم التصاقي و هم هندو ايراني، و همچنين ايلامي ميباشد. وجود اسامي ايلامي در آنجا نشانگر نفوذ عميق ايلاميان تا مناطق مركزي و شرقي ايران امروزي ميباشد. ( منبع 1 ص 320 )

در سال 719 ق . م " مئتتاتتی" شاه منطقه "زيكئرتو" در "ماد مرکزی" از تابعيت دولت ماننا سر پيچيد و با كمك "روساي اول" شاه اورارتو چند قلعه ماننايي ر، از جمله "دوردوككا" Duradukka و " شان داخول" shandakhul، را به تصرف درآورده و خود را تحت حمايت دولت اورارتو قرار داد. دولت اورارتو با ايجاد اختلاف بين رهبران محلي و دولت مركزي ماننا و جلب آنان به طرف خود سعي داشت تا همه سرزمين هاي ماننا را به تصرف خود درآورد. "ايرانزو" شاه ماننا كه به تنهايي قادر به مقابله با اورارتو نبود، با بستن پيمان اتحاد با آشوريان، از آنها براي مداخله در امور داخلي ماننا كمك خواست. "سارگون دوم" براي كمك به شاه مانن، در اواخر سال 719 ق . م به ماننا لشكر كشي كرد و مناطق و قلعه هايي را كه اورارتوها اشغال كرده بودند گرفته و به ماننا پس داد، و طبق رسم آن زمان دارايي و غنيمت هاي به دست آمده از فتح آن قلعه ها به آشوريان رسيد. در کتيبه ای آشوری از سال 717 ق . م به ديدار "سارگون دوم " با " ايرانزو"، شاه ماننا، اشاره شده است. ( منبع 1 ص 325 )

"ايرانزو" يکی از شاهان مقتدر ماننا بود که با سياستهای مدبرانه خود توانست همه مناطق آذربايجان كنوني ر، با مناطق غربي آن كه در اشغال اورارتو بود، تا مناطق شرقي قزوين را در دولت ماننا منسجم بکند. هر چند كه اميرنشين هاي محلی در ماد مرکزی و ماننا تابع دولت مرکزی "ماننا "بودند؛ ولي در عمل از لحاظ سياسي و ديني نيمه مستقل بودند و مانع تشكل مردم ماننا - ماد به صورت يك ملت واحد بودند. باز همين روحيه قدرت طلبي شاهان محلي بود كه بعدها باعث نابودي امپراطوری ماد بدست پارسهای وحشی شد. ( منبع 1 ص 322 )

بعد از مرگ "ايرانزو" پسرش "آزا" به جاي او نشست و همکاريهايش را با آشوريان ادامه داد. ولی به علت دادن امتيازات به آشوريان، مردم و شاهان محلی ماننا و ماد قيام كرده و او را كشتند، جسد او را به دامنه كوه "او آ اوش" (سهند امروزي) انداختند. ( منبع 2 ص 196 )
رهبری اين قيام مردمی را "باقداتو" Bagdatu شاه محلی ايالت " او ايش ديش"، منطقه مراغه امروزی، بر عهده داشت. "سارگون دوم" كه در آن زمان متحد شاه ماننا بود، قيام مردمي ماننا را بهانه قرار داده و در سال 716 ق . م به ماننا لشكر كشي كرد و "باقداتو" را گرفته و پوستش را كند و سپس به تماشای مردم گذاشت. ايالت "او ايش ديش" ماننا، خراجگذار آشور شد. "سارگون دوم " به "اوللو سو نو Ullu su nu " پسر "آزا" کمک کرد تا بر تخت سلطنت ماننا بنشيند. ( منبع 2 ص 196 )

درکتيبه ای آشوری از سال 716 ق . م اسم قديمی کوه "سهند" که در بين اهالی ماد - ماننا استفاده ميشد، کوه" او آ اوش" و منطقه کوهستانی نزديک آن، منطقه مراغه امروزی "او ايش ديش" آمده است. اين دليلی ديگر بر ريشه ترک - آلتايی بودن بانيان امپراطوری ماننا - ماد ميباشد. در زبان سومری و ترکی باستان "o, u ، او" به معنی عدد 10 ميباشد که در ترکی امروزی همان کلمه بصورت "اون، on" استفاده ميشود. "ايش،ائش" در زبان سومری ( ترکی باستان ) به معنی عدد 3 که امروزه نيز در ترکی به صورت " اوش" استعمال ميشود. "ديش" در ترکی باستان به معنی "دندانه" و در ترکی امروزی به معنی "دندانه دندان" هنوز هم استعمال ميشود. لذا معنی " او ايش ديش" ذکر شده در کتيبه آشوری به معنی "سيزده دندانه" ميباشد و امروزه بدان محل "بش بارماخ" ميگويند. ( منبع 1 ص 874 )

"اوللوسونو" با در نظر گرفتن بدبيني و نفرت مردم و شاهان محلي ماننا از آشوريان، بر عكس پدرش، از آشوريان دوري جسته و با دولت اورارتو متحد شد، علاوه بر آن حاكمان ايالت های ماننايی هم مرز با آشور را مجبور به اقدامات دشمنانه بر عليه آشوريان كرد. سارگون دوم در جواب به اقدامات دشمنانه او ، در اواخر سال 716 ق . م دوباره به ماننا لشكر كشي كرد و شهر "ايزيرتا" پايتخت ماننا را تصرف كرد، "اوللو سو نو" بخاطر جلوگيری از پيشروی آشوريان ، تسليم شده و از سارگون بخاطر اقدامات ضد آشوريش عذر خواهي كرده و از او براي آزاد كردن سرزمين هاي ماننايی تحت اشغال اورارتو كمك خواست.

"سارگون دوم" در كتيبه اي، مغرورانه به تسليم شدن شاه ماننا اشاره كرده و از بخشيدن او خبر ميدهد. متن کتيبه مزبور: "در مقابل اولو سونو شاه ماننا ميز مهماني را بگستراندم، تخت و مقام سلطنتي اورا نسبت به مقام پدرش بلند مرتبه تر كردم، سركردگان ماننا را برابر و همرديف با سركردگان آشور بر سر سفره مهماني نشاندم، در مقابل خداي آشور و خدايگان سرزمين خودشان به درازي حكمراني من دعاي خير كردند." محتوای اين کتيبه نشانگر آن است كه در آن مقطع زماني ماننا هنوز مستقل بود و متحد آشور بشمار ميرفت. ( منبع 3 ص 53 )

"سارگون دوم" در سال 714 ق . م بعد از تابع کردن ايالت "پارسوا" به منطقه ماننايي "سوري قاش" نيز كه در دست اورارتو بود، حمله كرد. "دياكونوف" اسامی 26 مكان جغرافيايي و 26 نفر از حاكمان ايالت "پارسوا"ی ماد ( منطقه کرمانشاه امروزی ) را كه آشوريان در کتيبه های "سارگون دوم" ذكر كرده اند را در کتاب "تاريخ ماد ص 516-517" ذكر كرده است و همه اين اسمها مربوط به اقوام التصاقي زبان ميباشد. لذا در منطقه پارسوا نيز هيچ نشانی از اقوام وحشی به اصطلاح آريايی نبود.

با اينکه شاهان آشوري هميشه ماننا را مورد حمله و تجاوز قرار ميدادند ولی "سارگون دوم" بنا به اتحادی كه با "اولو سونو" بسته بود با ماننا به صورت يك دوست و متحد رفتار ميکرد و به قولي كه به شاه ماننا داده بود عمل كرده و اراضي غربي ماننا (منطقه گونئ، قاراداغ، خوی، سلماس و تبريز ) را كه در مدت نزديك به يك قرن در اشغال اورارتو بود گرفته و در اختيار دولت ماننا قرار داد. "سارگون دوم" که حالا شاه ماننا را مديون خود کرده بود، چند ماه بعد خودسرانه به تصرف "ماد مركزی" كه در آنزمان تابع ماننا بود، ادامه داد و در عوض اين كمك، دولت ماننا مجبور بود كه دست آشور را در اشغال ماد مركزي آزاد بگذارد. ( منبع 2 ص 322 )

شاهان محلي ماد مرکزی ( از جمله ديوك ) با درک اين حقيقت كه، شاه ماننا در آن شرايط قدرت مدافعه از آنها را در برابر تجاوزات آشور را ندارد، از شاه اورارتو كمك خواستند. "ديوک" از بزرگان يکی از طوايف قديمی "قوتتی" ساکن منطقه شمالی "قيزيل بوندا" بود، که از قرنها قبل حاکميت آن منطقه را در دست داشتند. "ديوک" که تابع دولت ماننا بود، مخفيانه پسرش را پيش "روسای اول" شاه اورارتو فرستاده و از او درمقابل حملات آشوريان کمک خواست.

"روساي اول" نيز برای اجابت درخواست "ديوک"، در سال 716 ق . م 22 قلعه ماننايي هم مرز با آشور را متصرف شده و "ديوك" را تشويق به جدايي از ماننا كرد. "سارگون دوم" بعد از باخبر شدن از اتحاد بين "ديوك" و "ساردوي اول" شاه اورارتو، در سال 715 ق . م به ماد مركزي لشكركشي كرده و منطقه تحت حاکميت ديوک را نيز تصرف کرد، ديوك و عائله اش را اسير كرده وبه "هامات ( خامات )" در شمال سوريه تبعيد كرد. "خيشتريتی" پسر "ديوك" و شاه بعدی ماد نيز جزو تبعيديان بود. "سارگون دوم" آن 22 قلعه را از اورارتوها پس گرفته و بعد از يكسال به دولت ماننا برگرداند. بعضي از تاريخدانان عقيده دارند كه "ديوك" همان "ديوكس" ميباشد كه "هرودت" به آن اشاره كرده است. ( منبع 4 جلد 1 ص 202 )

"ساردوی دوم" شاه اورارتو که برای کمک کردن به شاهان محلی ماد حرکت کرده بود، در جنوب کوه "او آ اوش"، سهند امروزی، از طرف "سارگون دوم" غافلگير شده و شکست سختی خورد. "روساي اول" خودش به شهر مذهبی اورارتو، "مساسير"، فرار كرد. ( منبع 1 ص 327 )
"سارگون دوم" منطقه ماننايی "سانقي بوتو" (گونئي) را از دست اورارتو گرفت و بعدا شهر "اولخو" ( نزديکی سلماس کنونی ) را، كه مرکز و ادامه مدنيت ارتته، آراتتا بود را نيز تصرف كرد. ( منبع 1 ص 345 )

در كتيبه هاي "سارگون دوم" علاوه بر اسامي ده ها منطقه جغرافيايي، به اسامي بيش از 50 نفر از رهبران ماننا - ماد اشاره شده است و همه اين اسامي مربوط به خلق هاي التصاقي زبان مي باشد و هيچ اسم آريايی در بين آنها ديده نميشود. اين اسامي را "دياكونوف" در صفحه 519 تاريخ ماد آورده است. از سال 713 ق . م دولت ماننا ديگر به آشور ماليات نداد و حتی شروع به حمله به شهرهای آشور کرد. "سارگون دوم" در بين سالهای 713-715 ق . م قسمتهايی از ماد مرکزی را فتح کرده و پنج ايالت آشوری در آنجا درست کرد ( ايالات : کيشه سو، خارخار، زاموا، بيت هامبان و پارسوا ) ولی بلافاصله با قيامهای ممتد اهالی آنجاها روبرو شده و بارها برای سرکوبی اين قيامها به آنجا لشکرکشی کرد، لازم به ذکر است که "سارگون دوم" در آن زمان به خاک اصلی ماننا وارد نشد. در اين زمان شاه ماننا نيز به علت تعهدی که به دولت آشور داده بود، نميتوانست در ماد مرکزی بر عليه آشوريان دخالت كند.

حاكم قلعه "خار خار" در همدان شخصي به اسم "كي بابا " بود. "سارگون دوم" اهالي قلعه را اسير و به سوريه تبعيد كرد و يهودي ها را كه از سال 732 ق . م تابع آشور بودند، در آنجا سكونت داد. "خارخار" از اسم يكي از قبايل التصاقي زبان قديم درست شده و اين ايل حداقل از هزاره دوم قبل از ميلاد در آذربايجان شمالي و جنوبي ساكن بودند، كلمه "گرگر" نيز از اسم آن ايل مشتق شده است. "کی بابا" کلمه ای کاملا ترکی به معنی "شاه بابا، رهبر بابا" ميباشد. در سال 710 ق . م ايالتهای "كيشه سو" و "خارخار" قيام كرده و دوباره مستقل شدند، ايالت "ائللي پی" كه جزوي از خاك ماد بود، به علت نزديکی و پشت گرمی به دولت ايلام از گزند حملات آشوريان در امان بود، و در آن شرايط مشکل، همچون پلی بود که ايلاميان کمکهای مالی خود را، از آن طريق، به اهالی خويشاوند خود در ماد مرکزی، که مشغول مبارزه با آشوريان متجاوز بودند، ميفرستادند. ( منبع 1 ص 453 )

آشوريان شديدأ مورد نفرت مردم ماننا و ماد مركزي بودند و آنها فقط در داخل قلعه های نظامی و در بين يهودي هايي كه بدانجا كوچ داده بودند، به سر برده و فقط در هنگام جمع آوري ماليات، كه به زور اسلحه انجام ميگرفت، به ميان مردم ميرفتند. ( منبع 1 ص 322 )

آشوريان ماننا را به حال خود گذاشته ولي به تصرفاتشان در ماد مركزي ادامه دادند. قصدشان از اين كار، از هم جدا كردن قوتتي هاي ماننا و ماد و جلوگيري از تكامل آنها به صورت يك ملت واحد بود. ولي مادها با قبول پرداخت خراج به آشور موفق به حفظ ساختارهای اجتماعی و دولت هاي محلي خود شده و رابطه شان را با همزبانان و هم تبارهايشان در ماننا حفظ كردند و آشوريان موفق به ايجاد جدايي بين آن دو سرزمين نشدند. آشوريان اين واقعيت تاريخي را در كتيبه هايشان به طور واضح بيان کرده اند که، در حمله "سارگون دوم" به ماد مرکزی، 22 رهبر محلی "مادای" حاضر به پرداخت ماليات شدند و در مقام هاي خود باقي ماندند، و همه آنها را با اسم مشترك "ماداي " و ديگر رهبران ماد مرکزی را با نام عمومی "قوتوم" ( قوتتي ) ذكر ميكنند. بنا به نوشتجات اين لوحه ها، هم "قوتتي ها " و هم "ماداي" ها تا كوه "بيگ نی" (دماوند)، يعني كل اتحاديه ماد مرکزی به سارگون دوم ماليات ميدادند. ( 331 ) لازم به ذکر است که، تعداد شاهان محلی فقط در غرب درياچه اورميه ، بيش از 70 بود. "سارگون دوم" بالاخره در سال 705 ق . م در يکی از لشكر كشی هايش؛ برای سرکوبی قيام مردم ماد، در نزديكی ايالت ائللي پي در قلعه "كيلمان" بدست ساكنين اين قلعه که "كولوم" ناميده ميشدند، کشته شد.

بعد از كشته شدن سارگون دوم، "سنخريب" پسر او به جاي او نشست و در سال 702 ق . م براي گرفتن انتقام خون پدرش به ماننا - ماد لشكركشي كرد. در اين زمان حکومت ماننا قويتر شده بود و اراضي غربي درياچه اورميه و مناطق شرقي رود "قزل اوزن" را دوباره باز پس گرفته بود و بارها با موفقيت بر عليه آشوري ها هجوم برده بود. بنا به منابع آشوری، شاه ماننا در آن زمان شخصي به اسم "بئلخابو" بود و او شاهي كاردان و قدرتمند ذکر شده است. ( منبع 2 ص 238 )

بعد از حمله " سنخريب" به ماد مركزي در سال 702 ق . م تا كشته شدن او بدست پسرش در ژانويه سال 680 ق . م، در منابع آشوري هيچ معلوماتي درباره روابط آشور با ماننا - ماد مركزي وجود ندارد و علت آن نيز درگيري هاي درباري در آشور بود كه فرصت حمله به ماننا - ماد را از آنها صلب كرده بود.

در اين فاصله 22 ساله، مردم ماننا - ماد از فرصت بدست آمده استفاده كرده و نيروهای خود را بازسازی و خود را براي قيام سراسری بر عليه سلطه آشوري آماده كردند. حملات ويرانگر و ممتد آشور در بين 705-834 ق . م از شدت وحشيگري هاي زيادتري برخوردار بود، تجاوزگران آشوری در اين دوره مردم آذربايجان را تحت انواع شكنجه ها ی وحشيانه قرار می دادند. براي مثال انگشتان اسراي جنگي را قطع مي كردند تا ديگر نتوانند بجنگند. اهالی ماننا و ماد مرکزی با رشادت و مردانگي در مقابل تجاوزگران از وطنشان دفاع ميكردند (خود آشوري ها نيز بارها به آن اشاره كرده اند ) در طی اين حملات آشوري ها عده اي از اهالي ماننا را به فلسطين و لبنان تبعيد كردند و از آنجا عده اي از سامي ها ر، كه عده اي از اسراي يهودي هم جزو آنها بودند به ماننا كوچانده و در آنجا سكونت دادند ( عده اي از محققين عقيده دارند كه آشوري ها و يهودي هاي امروزي ساكن در آذربايجان از بازماندگان آن مهاجرين ميباشند). آشوري ها در اين سالها قسمتهاي زيادي از ماد مرکزی و بخشی از ماننا را بمدت كوتاهي اشغال كردند ( تا مناطق قم و تهران ) و بعد از اين حملات اکثر ايالات ماننا و ماد مركزي به صورت نيمه مستقل و خراج گذار آشور درآمدند. حملات مستمر و جنايات بيش از حد آشوريان لزوم ايجاد دولتي قويتر از دولت ماننا را را بر رهبران و مردم ماننا - ماد گوشزد ميكرد، لذا با وجود كنترل شديد آشوريان بزرگان و رهبران قوتتي - لولوبي ها و ساير ايل هاي التصاقي زبان در ملاقات هاي مخفيانه سالانه شان در قلعه اي در شهر آق باتان ( همدان ) زمينه و طرح ايجاد امپراتوري ماد را فراهم ميكردند. بعد از كشته شدن " سنخريب" ، "اسرحدون" ( 669-680 ق . م ) شاه آشور شد. او در سال اول حكومتش درگير مسايل سياسي و نظامي بابل بود. در همان زمان "كيمئرها" به رهبری "تئوشپا" به سرحدات آشور حمله كردند و بعد عده اي از كيمئرها به عنوان سربازان مزد بگير به خدمت اسرحدون درآمدند، اين كئمئرها همان ايسكيت ها ( ايشغوز ها ) بودند. ( منبع 2 ص 240-241 )

منابع آشوری مربوط به دوران حاکميت "اسرحدون" اطلاعات زيادی را در باره وضعيت داخلی ماننا و ماد مرکزی را ارايه می دهند. طبق اين منابع، اهالی ماننا با ايشغوزهايی که در آنجا ساکن شده بودند، اتحاد برقرار کرده، و شاه ماننا، سرزمينهای قديمی ماننا را که زمانی در اشغال دولت های اورارتو و آشور بود، پس گرفته بودند، و حکومت آشور شديدأ از قدرت گيری دولت ماننا نگران بود. ( منبع 1 ص 449 )

آثار آشوری نشانگر آن است که در اين زمان، "ماننا"ی قدرتمند شده با ايالت "خوبوشکييه" آشور در جنوب "درياچه وان" همسايه بود و شاه آشور از حمله ماننا به آن ايالت نگران بود. ( منبع 1 ص 449 )
در لوحه هايی که مربوط به نامه نگاری بين "اسرحدون" و کاهن اعظم آشور "هاتيف" ميباشد، از نگرانی شديد شاه آشور از موفقيت های جنگی قوتتی ها در ماننا صحبت شده است. ( منبع 2 ص 245 )
همچنين "Blelushezib"، کاهن و مشاور "اسرحدون" در صحبتهايش با او، به اتحاد بين ايشغوزها و قوتتی های ماننا، و موفقيت های جنگی آنان و تهديد شهرهای "حرران" و "آنيس" در آشور اشاره می کند. ( منبع 2 ص 246 )

غلبه ماننا بر آشوريها در غرب "درياچه اورميه" که با همکاری ايشغوزهای ساکن در ماننا انجام شد، و ناکامی آشوريان در آنجا، حکومت آشور را مجبور به حمله به ماد مرکزی که تابع ماننا بود، کرد. در سال 674 ق . م " ماننايی ها" با اطلاع از تصميم آشوريان، به کمک برادران مادی خود شتافتند. ايشغوزهای ساکن ماننا نيز آنها را ياری کردند و آشوری ها را از خيلی جاها در ماد مرکزی بيرون کردند. ورود ايشغوزها به ماد مرکزی درسال 674 ق . م، مانع اشغال مناطق شرقی ماد و همچنين تقويت روحيه مبارزه خلق ماد بر عليه آشوريان متجاوز و بيگانه شد.

"دياکونوف" در اين باره مينويسد: " محاربه ايشغوزها و ماننايی ها در سرحدات ماننا با آشوريان، از رسيدن اردوی بزرگ آشور برای تصرف شرق ماد جلوگيری کرد. و هجوم ايشغوزها به ماد مرکزی، نقشه آشوريان مبنی بر تسلط کامل بر ماد را نقش بر آب کرد". ( منبع 2 ص 246 )

در سال 673 ق . م خلق ماد مرکزی از دادن ماليات به آشور امتناع کرده و کارگزاران و ماموران مالياتی آشوری را از آنجا فراری دادند. "اسرحدون" شاه آشور برای تنبيه و گرفتن خراج به آنجا لشکر کشی کرد، ولی موفقيت چندانی نيافت. در کتيبه ای از "اسرحدون"، در شرح حملات او در سالهای 673- 674 ق . م به ماد مرکزی و ماننا، آمده است که او تا مناطق دماوند و کوير نمک پيش رفته و عده ای از اميران محلی ماد مرکزی را شکست داده و مطيع خويش کرد، او در اين کتيبه از جنگ با قوتتی ها، ماننايی ها و ايشغوزها در ماد مرکزی خبر ميدهد. تا اينجا که اثری از آريايی های خيالی آرياگران در ماننا و ماد مرکزی نمی بينيم و طبق اسناد آشوری، طرف مقابل آشوريان در همه جنگها در ماننا و ماد مرکزی همان اجداد ترکان امروزی آذربايجان ( قوتتی ها، مانناها، هوری ها، ايشغوزها و ...) بودند.

بعد از مرگ "بئل خايو" شاه ماننا در سال 659 ق . م پسرش " آخسئری" شاه ماننا شد. در اين زمان بر عكس ماننا وضعيت ماد مركزي خوب نبود و خيلي از مناطق آنها كه از زمان سارگون دوم بدست آشوريها افتاده بود، هنوز هم تحت سلطه آنان قرار داشت و عده اي كثيري از سامي ها را از فلسطين و سوريه بدانجا كوچانده شده بودند. در مقايسه ماننا با ماد مركزي، ماننا در آن برهه از زمان از هرجهت پيشرفته تر از ماد مركزي بود. ( منبع 1 ص 446 )

دولت ماننا عده ای از ايشغوزها را نيز برای کمک به اهالی ماد مرکزی، بدانجا فرستاد و آنها در قيام 673 ق . م ماد نقش مهمی بازی کردند. در سال 673 ق . م خلق ماد مرکزی به رهبری "خيشتيريتی" و با ياری ايشغوزها بر عليه آشوريان قيام كردند، و موفق به تاسيس دولت مستقل ماد شدند. ولی اين " دولت مادی" که با قيام سراسری سال 673 ق . م به رهبری "خيشتريتی" آفريده شد، هنوز آن امپراطوری معروف ماد نبود، بلکه يک حکومت محلی کوچک متشکل از سه ايالت "بيت کاری" ، "مادای" و " ساپاردا" بود. "خيشتريتی" حاکم ايالت "بيت کاری" به پايتختی شهر "کارتاشی، کارکاسسی، به معنی محل کاسسی ها" بود که بعد از قيام، رهبری دولت تازه تشکيل شده ماد، متشکل از سه ايالت نامبرده را به عهده گرفت. "خيشتريتی" در عرض چند سال موفق شد که اکثر ايالتهای ديگر ماد مرکزی را در دولت تازه تاسيس خود ادغام کند. ( منبع 1 ص 555 )

آشوريان با وجود آنکه در سرکوبی قيام سال 673 ق . م ماد مرکزی مغلوب شده بودند، باز هم دست از سر مردم ماننا - ماد مرکزی برنداشتند و بعد از چند سال حملات خود به آذربايجان را دوباره شروع کردند، ولی اين بار خاک ماننا را هدف قرارداده، در سالهای 659-660 ق . م به ماننا حمله کردند و با وجود دفاع شجاعانه "آخسئری" شاه ماننا، موفق به تصرف چند قلعه مهم در نزديکی "ايزيرتا" پايتخت ماننا شدند. در لوحه های آشوری، اسامی اين قلعه ها چنين آمده است: " پاشا سو" ، "آيوسياش" ، "آشدی ياش" ، " او پيش" ، "نازی نيری" ، "اوکی يامون" . ( منبع 2 ص 550 )

همه اين اسامی نيز کاملا ريشه ترکی دارند. آشوريان در اين حملات اسرای زيادی را به آشور بردند. بعد از "اخسئری" پسرش " او آللی"oalli، شاه ماننا شد. در بين سالهای 652-653 ق . م اختلافات داخلی آشور شدت گرفت. "شاموشوموکين" برادر "آشور باناپال" که از طرف او به شاهی بابل گمارده شده بود، بر عليه او قيام کرده و ديگر خلقهای تحت سلطه آشور را نيز به قيام تشويق کرد. "آشورباناپال" در کتيبه ای در اين باره چنين می گويد: "برادر بی وفايم، قسم خود را زيرپا نهاد و بر عليه من قيام کرد، و خلقهای اککد، کلده، آرامی را و اومانيقا شاه را که به شاهی ايلام تعين کرده بودم و پاهای مرا ميبوسيد، کسی که با دست خودم تعين کرده بودم، و خيشتريتی رهبر قوتيوم ( قوتتی ها ) را بر عليه من تشويق به قيام کرد و آنها با او عهد بستند." ( منبع 2 ص 263 )

"ايشغوزها" بعد از مرگ رهبرشان "ايش پاکا" با آشوريان متحد شدند و "خيشتريتی" که هدفش محو دولت آشور بود، در سال 652 ق . م قبل از حمله به آشور، برای رفع خطر حمله ايشغوزها از شمال "آراز"به ايشغوزها حمله کرد ولی در جنگی در نزديکی شهر " گنجه" بدست "مادييا" شاه ايشغوزها کشته شد، و ايشغوز ها ماد را تحت حاکميت خود درآوردند، که 28 سال طول کشيد.

"خيشتريتی" 22 سال يعنی تا سال 652 ق . م حاکم ماد مرکزی بود. و در دوره حکومت او دولت ماد به سرعت محکم و قدرتمند شد. و با کشته شدن او و حاکميت 28 ساله ايشغوزها وقفه ای در اين روند پيش آمد ولی "کياکسار" که به جای پدر نشسته بود، هرچند که مطيع ايشغوزها بود و به آنها ماليات ميداد ( ايشغوزها که اقوامی کوچرو بودند، از نظر تمدن و سيستم اجتماعی از خلق ماد خيلی عقب بودند، لذا در امور داخلی ماد مرکزی دخالت نکرده و مادها را در اداره امور داخلی خودشان آزاد گذاشته و به ماليات سالانه بسنده کرده بودند )، ولی در طول 28 سال سلطه ايشغوزها بيکار ننشسته و در تحکيم پايه های دولت ماد تلاش فراوان کرد و در نهايت در سال 625 ق . م شاه ايشغوزها و ديگر بزرگان آنها را به جشنی دعوت و بعد از مست کردنشان ، همه را کشته و بدينوسيله به حاکميت آنها در ماد مرکزی خاتمه داد.

در اين زمان "او آللیoalli" ، شاه ماننا ، با محاسبات غلط خود از اوضاع سياسی منطقه، برای تقويت دولت ماننا در مقابل دولت "اورارتو" با آشوريان هم پيمان شده بود. لذا مورد خشم و نفرت خلق ماننا و هم نژادان مادی آنها واقع شده بود. توده مردم، روحانيون و شاهان محلی "ماننا" که قرنها تلاش کرده بودند تا با اتحاد اقوام خويشاوند خود در "ماد مرکزی" دولت و کشور مقتدری را درست کنند؛ با دولت ماد مرکزی هم دردی نشان داده و ضد شاه خود عمل ميکردند، بطوريکه در نهايت در سال 615 ق . م از اتحاد با ماد استقبال کردند و برای اولين بار، ماننا و ماد مرکز، به يک کشور متحد با يک دولت مشترک تبديل شدند. اين اتحاد بين ماننا و ماد مرکزی بدون هيچ جنگی و آنقدر با آرامش انجام گرفت که تاريخ نگاران آن را يک عمل عادی برای اتحاد يک خلق هم نژاد و هم زبان پنداشتند. با اتحاد ماننا و ماد مرکزی پايه های امپراطوری ماد گذاشته شد و در اين اتحاد، ماننا به مثابه قلب آن امپراطوری محسوب ميگرديد. ( منبع 1 594 )

"کياکسار" در بين سالهای 615-625 ق . م اوضاع داخلي ماد را سروسامان داد، و برای اولين بار در تاريخ بشريت ارتش منظم و متحداللباسی را تشکيل داده و آنها را بر اساس نوع سلاح دسته بندی کرد (تاريخ ماد 272). ارتش آذربايجان در زمان "کياکسار" به مرحله‌اي از تكامل جنگي رسيده بود كه توان حمله به فلب امپراطوری آشور را داشت. ارتش آذربايجان در آنزمان دارای لباس سرخ، سپر سرخ و پرچم سرخ بود و به اصطلاح «ارتش سرخ» يا «سرخ جامگان» بودند. همان رنگي كه بعدها «خرم دينان ترك آذربايجان» در زمان "بابك" دوباره به تن كرده و در زمان صفويان به «سرخ كلاهان» يا قزلباشان تبديل گرديد.

"کياکسار" شروع به تهيه مقدمات حمله به آشور کرد، او ابتدا منطقه سکونت پارس ها تصرف و پارسهای بدوی را تابع امپراطوری ماننا - ماد کرد، وی بعدأ با دولت بابل متحد شد و برای تحکيم اين وحدت سياسی، دخترش "آميی تيدا" را به عقد "نبوکد نصر" پسر "نبو پيله سر" شاه بابل، درآورد.

بابل شناس معروف "بروس" عقيده دارد که، باغهای معلق بابل، يکی از عجايب هفتگانه جهان، در دوره نبوکد نصر، به خواهش همسر مادی او، به سبک باغهای معلق کاخهای همدان ساخته شد تا او در غربت احساس دلتنگی نکند. ( تاريخ ماد ص 56 )

اين حقيقت تاريخی که "کياکسار" ماننا را با جنگ و زور با ماد ادغام نکرد، بلکه اين ادغام و اتحاد به خواست و ميل رهبران و خلق ماننا انجام گرفت، بيانگر آن است که هردو خلق ماد مرکزی و ماننا خويشاوند و دارای زبان، فرهنگ و نژاد مشترک بودند که قرنها آرزوی اتحاد با هم را داشتند، و چون در آلتائی ( ترک ) بودن خلق "ماننا " همه تاريخدانان متفق النظر هستند، پس خلق ماد مرکزی نيز به هيچ وجه نميتواند آريايی باشد.

در اوت 614 ق . م ارتش سرخپوش ماننا - ماد به دستور "کياکسار" به سرعت خود را به سرچشمه اوليه دجله رساندند و شهر آشوری "تيربيس" را تصرف کرده، و راه رسيدن کمک از سمت شمال به نينوا را بستند. در قرارداد بين بابل و ماد، قرار بود که بابل نيز مادها را در فتح شهر مقدس آشوريان يعنی "آشور" کمک کند، ولی بدلايل مذهبی، شاه بابل به قول خود وفا نکرد. چون آشوريان هم مذهب و همنژاد سامی های بابل بودند؛ شاه بابل در کتيبه ای در اين باره، ميگويد: "من در خراب کردن آن شهر شرکت نکردم، و بخاطر خرابی آن عزادار شدم و چهره بر خاک آن شهر مقدس گذاشتم".

ارتش سرخپوش ماننا - ماد به تنهايی شهر آشور را فتح و با خاک يکسان کردند، و از آنجا ثروت هنگفتی را که در طی قرنها از غارت خلقهای ديگر جمع شده بود، را تصرف کردند. بعد از فتح "آشور" شاهان ماد و بابل در ژوئن سال 612 ق . م در دره دياله با هم ديدار کرده و قشون خود را هماهنگ کرده و به فرماندهی کياکسار به سوی پايتخت آشوريان "نينوا" حرکت کردند. بعد از سه جنگ در بيرون "نينوا"، بالاخره در اوت همان سال شهر را فتح کرده و به امپراطوری هزار ساله آشوريان خاتمه دادند. "ساراک" آخرين شاه آشور خود را در آتشی که قصرش را در بر گرفته بود، انداخت و مرد.

"آشورباليت دوم" عموی ساراک در شهر حرران، سعی در بازسازی دولت آشور کرد، ولی با تصرف آنجا توسط نيروهای ماد - بابل در سال 610 ق . م امپراطوری خونريز آشور به تاريخ پيوست. اردوی سرخپوش ماننا - ماد، برعکس آشوريان که در غلبه های خود، تمام شهرها، پلها و ديگر اماکن را نابود ميکردند، فقط بزرگان آشور را کشتند و قصرها و مراکز قدرت آنان را نابود کردند و با اهالی معمولی رفتار خوبی داشتند، نه خانه های آنها را خراب و نه آنها را به اسارت بردند. روشی که فرزندان آنها، ترکهای آذری نيز هميشه در مقابله با دشمنان خود بکار برده اند.

اردوی ماد فقط شهرهای "نينوا " و "آشور" را که مظهر قدرت آشور بودند، کلا ويران کردند تا آشوری ها ديگر نتوانند امپراطوری خود را احيا بکنند. تمام ساکنين آن دو شهر را به دهات اطراف کوچ دادند و اسرا را به سرزمين هايشان پس فرستادند. تا سال 605 ق . م مقاومت های پراکنده ای در آشور بود ولی همه نابود شدند.

"کياکسار" موفق شد که دولتهای ايشغوز شمال ارس و اورارتو را هم تا سال 590 ق . م تابع امپراطوری ماد - ماننا بکند. ولی همه ايالتهای عضو امپراطوری ماد، طبق اصول دولتمداری ترکان باستان، از مختاريت داخلی برخوردار بودند، حتی پارسهای بدوی ايالت انشان که ضميمه امپراطوری ماد شده بود، از نعمت خودمختاری بهره مند بودند.

منابع:

1ـ تاريخ ديرين ترکان ايران، پروفسور م. ت. ذهتابی
2ـ تاريخ ماد، ا.م. دياکونوف، ترجمه کريم کشاورز
3ـ تاريخ آذربايجان، دکتر اسماعيل محمود، باكو 1993
4ـ آذربايجان در سير تاريخ ايران، از آغاز تا اسلام ٫دکتر ر.رئيس نيا

zondag 30 december 2007

فهرست تطبيقی واژگان تركی با هزارگی - قسمت چهارم

قسمتِ چهارم...
*باي‌دادن[=baidadā]=[=هزارگي]=باختن، نيست و نابودكردن(=ضرب‌المثل: دَ اميدِ شاخ دمه بايداد!).باي‌بيردي[=تركي]=به باد داد و نيست كرد(منبع: همان، ص81).*بَبَرداغ[=bābārdağ]=[=هزارگي]=برآمدگي زير گُلو.بوغورداق/بوقورداق[=تركي]=استخوان دو طرف حُلقوم را گويند(منبع: همان، ص89).*بُرداقي[=bordaği]=[=هزارگي]=گاو چاق براي ذبح.بورداق/غ[=تركي]=به‌معني فربه و پَرواره باشد(منبع: همان، ص85).*بَختَه‌وَر[=bābārdağ]=[=هزارگي]=نامي نسبتاً رايج(=بويژه در گذشته) در ميان زنان و دختران هزاره، بَختَه‌وَر[=تركي]=خوشبخت و كامياب، نامي براي دختران(منبع: فرهنگ نامهاي تركي / ص67).*بُغجي[=boğji]=[=هزارگي]=انسان يا حيوان گردن‌كوتاه.بغه/باغا[=مغولي]=در زبان مغولي به‌معناي كوچك، كوتاه‌قامت، كم، اندك، كودك، خردسال و دون‌پايه است( منبع: جامع التواريخ/ ص2322).*بُغُوند/بوغوند[=boğond~buğond]=[=هزارگي]=كُرَوي و كلوله شده، برجستگي در اعضاي بدن يا زمين و غيرهبوغون[=تركي]=بند و مفصلي را گويند كه در اعضاي آدمي و تنهِ درختان باشد(منبع: سنگلاخ، ص89 ).*بَلدَرغو/بَلدَرغان[=bāldārğo]=[=هزارگي]=گُلپر ، نوعي گياه. بالديرغان[=تركي]=ساقِ انجدان، نوعي گياه(منبع: همان، ص80).*بُلاق[=bolağ/q]=[=هزارگي]=جزءِ دوم نام بعضي قراء و مناطقي در هزارستان، از جمله "اُم‌بُلاق"، "تربُلاق"، "سم‌بُلاق" در حِصهِ اول بيسود،"جَربُلاق" و "دزدبُلاق" در يكه‌اُولَنگ، "كاربُلاق" در خطهِ دايزنگي، "گرم‌بُلاق" در حصه دوم بيسود در كجاب، "سَيني‌بُلاق" در تولَخشهِ دايميردادِ/ميدان- وردك(=مثال: پيش شما آمده‌ايم...مطلب‌روا آمده‌ايم....از راه دور آمده‌ايم...خورجين پُر آمده‌ايم....از سربُلاق آمده‌ايم...سينه به‌داغ آمده‌ايم...قد هم‌قراغ آمده‌ايم...دخترسراغ آمده‌ايم!).بوُلاق/غ[=تركي]=چشمهء آب را نامند(منبع: همان، ص91).*بُوترا[=butra]=[=هزارگي]=پراكنده شدن، پاشان شدن(=ضرب‌المثل: از ونگه‌شي، خاك بوترا موكونه!).بوتراماق/غ[=تركي]=پريشان و منقش و متفرق شدن(منبع: همان، ص82).*بُوتهَ[=butā]=[=هزارگي]=درختچه‌هاي كوچك و كوتاه‌قامت در صحاري و كوه‌ها(=ضرب‌المثل: تا باد نزنه، بوته شور نموخره!).بوتا[=تركي]=نهال كوچكِ درخت و رياحين(منبع: همان، ص83).*بُودَنهَ[=bodānā]=[=هزارگي]=پرندۀ معروف، بلدرچين(=ضرب‌المثل: قد زاغ بودَنَه ميگره!).بودَنهَ[=تركي]=بلدرچين(منبع: همان، ص84).*بُور[=bur]=[=هزارگي]=رنگِ خاكي(=ضرب‌المثل: پيش آدم كور، چي‌سرخ، چي‌بور!).بور[=تركي]=واژۀ بور(=Bor) در زبانهاي تركي گروه ل/ر(L/R= ) و بوز(Boz=) در زبانهاي تركي گروهِ ش/ز(z=/ş)=( كه همهءزبانهاي تركي امروز جز زبان «چوواشي» را در بر مي‌گيرد) به‌معناي خاكستري است و بيشتر براي رنگِ اسب، اما بعدها به‌معناي قهوه‌ايِ روشن نيز به كار رفته است( منبع: جامع التواريخ/ ص2324).*بُوربي[=burbi~borbi]=پاشنهءپا.بورباي[=تركي]=دو طرفِ ران را خوانند و «فراغي» نوشته، بُوربُوي رگِ پا بُوَد(منبع: سنگلاخ، ص85).*بُرغَسُو[=borğāso]=[=هزارگي]=نوعي درختچه.بورسو[=تركي]=نوعي گياه(منبع: همان، ص85).*بُورگُوج[=burguj]=[=هزارگي]=عُقاب.بورگود[=هزارگي]=عُقاب[=در لهجهء هزاره‌هاي تركمن].بُوركوت/بورگوت/بوركيت/بؤركؤت/بورغوت[=تركي اوزبيكي/ قزاقي/قرغيزي/تاتاري/تركمني/ اويغوري/ باشغردي]=عُقاب(منبع: همان، ص86 و فرهنگ نامهاي تركي ص376-365 -364 ).*بُوغهَ[=boğā]=[=هزارگي]=گاو نر و جوان.بوغا[=تركي]=گاو و گاوميشِ نر (منبع: سنگلاخ، ص88).بوغا[=تركي اويغوري]=آهو ، گوزن (منبع: فرهنگ نامهاي تركي، ص70).*بُوغُوس[=boğüs]=[=هزارگي]=1- حالتي كه از شدتِ خشم گلو را اشك بگيرد 2- غصه‌ناك3-عبوس و ترشرو.بوخساماق/غ[=büxsamaq/ğ]=[=تركي]=گريه در گلو گره‌گشتن از شدتِ اندوه كه آنرا به عربي غصه گويند و مؤلفين رومي(=تركان عثماني)، به‌معني گريه كردن عاشق در هجران معشوق نوشته، گفته‌اند كه حضرت"نوايي" اين لغت را در محاكمة اللغتين به اين معني تصحيح نموده(منبع: سنگلاخ، ص83).*بولغُو/بُلغُو[=bolğo]=[=هزارگي]=آب‌كشيدن، شُستن. تطهيركردن(=ضرب‌المثل: دان‌خورَه بولغو كو!).بولغا[=تركي]= «..."بولغا" در تركي كهن و "بولا" در برخي زبان‌هاي تركي معاصر: بهم‌خوردن، درهم آميختن مايعات، به جنبش درآمدن...» است(منبع: جامع التواريخ، ص2327ذيل كلمهء بولغاق) بولغوي هزارگي نيز ممكن است از همين مادۀ بولغا مشتق شده باشد.*بُولَك[=bulāk]=[=هزارگي]=قسمت، بخش، دسته.بُولَك[=تركي]=فرقه و گروه(منبع: همان، ص92).*بولوگ[=bulüg]=[=هزارگي]=زياد ، كثير ، فراوان، بوللوق[=تركي]=فراواني( منبع: خودآموز و مكالمات روزمره تركي آذربايجاني/ ص271).*بُولَه=[=bolā]=[=هزارگي]=پسرخاله يا دخترخاله، خاله‌زاده(=ضرب‌المثل: چيلبُولَه‌رَه دَ چيل‌نَو گرگ خورد، از يكديگه‌خو خبر نشد!).بُولَه[=تركي اوزبيكي]=خاله‌زاده(منبع: طبق شنيده‌ها از افراد مطلع).*بََولي[=bāwli]=[=هزارگي]=پرندۀ شكاري تربيت شده. در قديم كه مردم خاطر آسوده داشتند، جوجهء باز و عُقاب را براي شكار تربيت مي كردند و روش تربيت از اين قرار بود كه پر و بال پرندگاني از نوع گنجشك و كبوتر را قيچي مي‌كردند و"بَولي" با يك حركت سزيع آن را شكار مي‌كرد و مي‌دريد و بدين طريق راه و روش شكار را بهتر ياد مي‌گرفت.باؤلي[=مغولي]=باؤلي~باؤليا در زبان مغولي به‌معناي: تعليم و تربيت و پرورش است، بويژه تعليم جانوران و پرندگانِ شكاري(منبع: جامع التواريخ/ ج3، ص2319).چاولي[=تركي آناطولي]=جوجهِ مرغ شكاري طُوغان(=طُغان) يا جوجهِ شاهين كه هنوز به شكار عادت نداده شده باشد (منبع: فرهنگ نامهاي تركي ، ص422).*بُي/بُوي[=boy]=[=هزارگي]=رُطيل، حشره‌اي از خانواده عنكبوتيان.بُي[=تركي]=رُتيلا را نامند(منبع: سنگلاخ، ص98).*بيري[=beri]=[=هزارگي]=عروس(=مثال: دختر، تو رَه موگوم، بيري تو بشنو!).بيري[=مغولي]=عروس(منبع: جامع التواريخ / ج3، ص 2086).

ضرورت گذار تفكر تك قومی به انديشه فراقومی



ضرورت گذاراز تفکرتک قومی
به اندیشه فرا قومی در افغانستان


يكشنبه 30 دسامبر 2007,

نويسنده:
محمد عوض نبی زا ده
افغانستان کشوری است چند قومی -چند زبانی و مذهبی که عمدتآ شامل اقوام پشتون – تاجک – هزاره – ازبک – ترکمن -بلوچ – نورستانی – پشه ای -هندو وسیگ با ویژه گی های قومی ،قبیلوی ،ملیتی ،فرهنگی ، مذهبی وزبانی گوناگون در آن زیست دارند. واقوام ترک تبار افغانستان که بطور مجموعی ازبکها – هزاره ها – ترکمن ها – ایماق ها- بیات ها – قزلباش ها - تاتارها – قزاق ها - قیر غیز ها – اویغور ها –تایمنی ها وغیره را شامل می گردند . ولی متاسفانه این گروه اتنیکی و قومی مردم کشور ما تا هنوز بصورت یک گروه قومی منسجم ومتشکل شناخته نشده است. ، گرچه با معرفی و تبارز متشکل و منسجم اقوام ترک تبار افغانستان به صفت یک گروه قومی واحد - این گروه اتنیکی و قومی میتوانند تعداد قابل توجه نفوس کشور را احتوا و تشکیل دهند. چون تا کنون هیچ یکی از اقوام و ملیت های متوطن در افغانستان به تنهایی اکثریت نفوس کشور را نمیسازند. افغانستان را میتوان یک کشوری متشکل از اقلیت های قومی و ملی نامید..
با توجه به تنوع قومی و مشخصات اتنیکی و نژادی کشور مان اگر بر خورد سالم در رابطه به تأمین حقوق برابر اعم از سیاسی ، اجتماعی ،قومی و ملیتی صورت گیرد در زمان و موقیعت کنونی هیچ مشکل سیاسی و ملی بوجود نخواهد آمد . تساوی کامل حقوق تمام ملیت ها ، اقوام ،قبایل ، پیروان مذاهب و مناطق- یگانه راه تأمین کننده وحدت ملی است . درین صورت حاکمیت سیاسی ،اقتصادی ،نظامی و فرهنگی از طریق داوطلبانه ،آگاهانهء تمام ملیت ها ،اقوام ،قبایل ،مذاهب و مناطق کشور میتواند حفظ گردد،نه با تنگ نظری ،عظمت طلبی ،خودکامگی و تنفر ملی ،وحدت داوطلبانهء و آگاهانه مردم کشور ما ضمانتی برای اقتدارملی و حفظ تمامیت ارضی آن است.با در نظر داشت این واقیعتهای سیاسی ، اجتماعی و اتنیکی کشور حل کامل و دیموکراتیک مسلهء ملی در چوکات افغانستان واحد ،مستقل و غیرقابل تجزیه یکی از منطقی ترین راه حل مسلهء ملی گذار بسوی یک دولت غیر متمرکز و پارلمانی یا سیستم ادارهءمتحده ء فدرا ل بر اساس ساختار قومی و جغرافیایی متکی بر انکشاف هماهنگ ومتوازن اقتصادی در سطح تمام کشور ،با حفط نظام مرکزی و پول واحد که کشور را بسوی وحدت و هم آهنگی بکشاند میباشد. در نظام های غیر دموكراتیك وقتیكه یك قوم و یا یک قبیله حكومت ودولت را دشمن خود بداند و تمام حقوق ملی، سیاسی، فرهنگی اجتماعی زبانی ومذهبی خود را مورد تجاوز ببیند، هیچگاهی به پدیده یی بنام، همبستگی ملی، وحدت ملی اعتقاد پیدا نخواهد كرد.افغانستان فقير ترين و توسعه نيافته ترين كشور آسيايي است و در جهان از نظر توسعه رتبه 178را دارا مي باشد و تنها نسبت به چهار كشور آفريقايي نيجر، سيرالئون، مالي و بوركينافاسو، يك درجه بالاتر است. طبيعي است كه در چنين وضعیتی كه خشونت جنگ خود به يك فرهنگ مبدل شده است، كدام چشم انداز اميد وار كننده را نمي توان تصور كرد كه بتواند بدون در هم شكستن چنين ديوارهاي جمود فكري و سنت هاي قبيلوي چند صد ساله كه در بستر اجتماع وجود دارد و درسه دهه اخير با خشونت وگريز از قانون نيز عجين شده نمیتوان پاي سنگ توسعه و ترقي را گذاشت . علل ناكامي را بايد در بستر اجتماعي افغانستان جستجو كرد و اين بستر مي تواند معماي اصلي ناكامي هاي تاريخ گذشته و حال را بيان كند.
کشور ما سر زمین - عقب مانده ، فقیرو دست نگرو محتاج کمک جامعه جهانی است. سیاستدانان، روشنفکران، احزاب و سازمانهای سیاسی نیز ناچار این نواقص و ضعف را حمل می نمایند. چنانکه تجربهء سالهای اخیرنشان می دهد این نا گزیری در احزاب راست و چپ کشور مشاهده میگردد. اما هیچ نیرویی نتوانسته را ه بیرون رفت از سیاست های مستقل ملی و عدم وابستگی را نشان دهد. اکنون وظیفهء اساسی همه است تا با یکجا شدن ها و کنار آمدن ها، الترناتیف ملی خود کفایی و استقلالیت سیاسی و فکری را ایجاد نمایند. بدون شک افغانستان بنابر خصوصیات جیوپولیتک و جیو اکونو میک، پوتا نسیل ها ومنابع آنرا دارد تا با ایجاد زبان واحد و نیروی واحد سیاسی طرح های قابل قبول متقا بلا مفید ومعقول را به جامعهء جهانی پیشکش نماید. پیوند ارگانیک ، اتحاد ، همبستگی وهمآهنگی احزاب وسازمان های سیاسی - مطابق پذیریش و خواست همه مردم اند. تیزبینی ها ودرایت سیاسی چند تن محدود، اگرجاذبهء ملی داشته باشد، به الگوی تاریخ سازمبدل می شود. برعکس ادعا های بلند پروازانه که ریشه درعمق ملت ومردم نداشته باشد، با همه پشتوانه های قوی، حباب وارازجامعه محومی گردد. اگر دولت ملی، با فرهنگ سیاسی افغانستان شمول، در كشور عمل كند و تمام مردم افغانستان از حق مشاركت در قدرت سیاسی برخوردار شوند وحكومت اكثریت موازی با حقوق اقلیت های كشور احترام گردد در این صورت ممكن نیست كه سر زمین افغانستان به تخته خیز رقابت ها وكشمكش كشور های طماع منطقه ومداخله گر جهان تبدیل شود و شهروندان ما از حقوق ملی و انسانی خود كه در دموكراسی و نظام های دیموکرات تسجیل یافته محروم گردند. خواست اساسی اقلیت ها ی قومی اعاده شدن حقوق آن ها اند،خواست آن ها سلطه غیر قانونی بر حكومت نیست ، بلكه عادلانه شدن حكومت با حقوق و آزادی های آن ها است ، كه برتری خواهان قومی با آن مخالف اند، مردم افغانستان تا زمانیكه همبستگی ملی، وحدت ملی نداشته باشند نمی توانند صاحب نجات ملی – صلح وثبات ملی شوند و خود ارادیت ملی داشته باشند. دیموكراسی با اعاده حقوق اقلیت ها روحیه ملی آن ها را تقویت نموده و اعاده شدن حقوق سیاسی شان را تضمین مینماید و دولت میتواند با اعاده حقوق مساوی سیاسی، برابر ،همگانی ،بین اكثریت واقلیت به قدرت مشروع دست یابد . وحقوق شهروندی شان را بنام شهروند افغانستان تامین نمایند. این دشمنان دموکراسی هستند که میخواهند قدرت فزیكی ونظامی یك قوم وملیت را برای سركوب قوم و ملیت دیگر مورد استفاده قرار دهند وتوازن قومیت در مناطق ومحلات زیست اقوام رااز طریق توزیع زمین های بکر و بایر برهم زنند، كه این خود مشکل را برای حل مسئله ملی وایجاد پایه های دیموكراسی در کشور بوجود میاورد چنانچه چنین مشکلی رادر بین اقوام کوچی سلاح بدست و هزاره های بدون سلاح در نطام کنونی در بهسود ولایت میدان وردگ بوجود آورد، لذا اقوامی كه در زندگی شهروندی خود رامحروم ببینند، در همبستگی ملی و وحدت ملی و ارزش های چون منافع ملی اشترک داوطلبانه و آگاهانه نه داشته باشند. و زمامداران استبدادی با این روحیه ضد ملی و وحدت ملی زندگی نمایند نا گزیر هستند برای سركوب مخالفین به دولت های خارجی پناه ببرند مانند دولت های، ،عبدالرحمن خان،نادرخان، و ملا عمررهبر نظام سیاه طالبان به خارجیها اتكاء نمایند و بزور نیزه به قتل عام مردمش متوصل میشوند .
طوریکه طالبان در تابستان سال 1376.ش زمانيکه به شهر مزارشريف حمله نمودند،نخست دهکده هزاره نشين قزل آباد را که در حدود 250 فاميل در آن زنده گی ميکردند به تصرف خود در آوردند.محمد رسول يکي از شاهدان عینی کشتار طالبان در قزل آباد خاطرات تلخ آنروز را که به قول خودش تا آخر عمر فراموش نخواهد کرد چنين بيان مي کند: "زمانيکه طالبان داخل قريه ما شدند هر کسي را که ميديدند بالايش فير ميکردند. من با مامايم در خم و پيچ کوچه ها فرار کرديم و در غاري نزدیک يک پل پناه برديم و سه شب و روز در آنجا مخفي شديم."آقاي رسول که 25 سال عمر دارد و در شهر مزار شريف دوکاندار است در حاليکه اشک در چشمانش حلقه زده بود ادعا کرد که 13 تن اعضاي فاميل او از جمله دوبرادر جوانش در آنروز کشته شدند.او با اشاره به قبرستان دهکده خواست تا گور هاي دسته جمعي قربانيان کشتار طالبان را نشان دهد و ميگويد که بعد از سه روز طالبان رفتند و به کمک افراد ی دیگر که از حادثه جان سالم برده بودند 53 نفر را در گور هاي 8 تا 12 نفري دفن نموده اند.کشتار جمعی مردم شيعه هزاره نه تنها در دهکده قزل آباد بلکه بعد از آن در مناطق ديگر ولايت بلخ چون سيد آباد، علی چوپان – کارته شفاخانه -جوار قبر شهید مزاري و ولسوالي چمتال نيز توسط طالبان صورت گرفته است . اين نسل کشي ها در حالي عملي شده است که بعد از تصرف مزار شريف والي طالبان ملا نيازي از طريق راديو محلي دولتي مردم هزاره وپيروان مذهب تشيع را غير مسلمان خوانده و کشتن هزاره ها ی شیعه را جهاد عنوان نموده بود .قتل عام مردمان شمال کابل –بامیان – یکاولنگ – دره صوف – هرات و تالقان توسط طالبان و کشتار جمعی مردم افشار شهر کابل بوسیله نیروهای جنگی حکومت آقایی ربانی یاد آور حوادث خونین ودردناک سلطه و فرهنگ استبدادی تک قومی را به نمایش میگذارد.
اكثر رهبران وزمامداران کشور ما بعد از دولت زمان شاه در سال 1801 میلادی وابسته به اجانب بوده وهمیشه چهره خشن، سیاه وضد ملی شان را آشكار ساخته وحل مسئله ملی را چنان ضربه زده اند كه در زمان طالبان این چهره های سیاه وبدنام نه تنها روحیه ملی ما را كشتند، بلكه اجنبی های پاکستانی را بقدرت ملی ما حاكم كردند و افغانستان را در سطح ملی و بین المللی آنقدر ذلیل ساختند وهزاران تن از اقوام وملیت ها ی کشور را که با وحشی گری وروحیه ضد ملی آن ها باور نداشتند ومبارزه دموکراتیک ، ملی می كردند بنام، كافر، بی دین ،عیسوی، تاجک، هزاره ،ازبك ویا فارسی زبان به زندان ها وكشتار گاه ها بردن وكشتند این بود ماهیت نظام فاسد طالبان و شبکه تروریستی القاعده در کشور مان. این ها خطرناك ترین پدیده یی بودند برای از بین رفتن خود ارادیت ملی مردم افغانستان وآبادی وطن ، كه با حمایت خارجی ها هویت وخود ارادیت ملی ما را خدشه دار ساختند،اگر ملا عمر وگروه مزدورش در راس قدرت سیاسی مردم افغانستان باشند، آیا قوم وملیت آن ها بشمول اقوام و ملیت های دیگر از خود ارادیت ملی وسیاسی با داشتن چنین طرز دید و عقیده بر خوردار خواهند بود؟، این عمل آن ها نه تنها مسئله ملی راحل نمی کند بلکه آنرا خدشه دار نیز میسازد،.آن ها برای حكومت دیموكراسی وحكومت اكثریت، تنها از حقوق اقلیت ها چشم پوشی نمی كنند بلكه در فكر واخلاق سیاسی واجتماعی شان جایی برای نجات ملی، حاكمیت ملی و خود ارادیت ملی اكثریت مردم نیز وجود ندارد. نظام استبدادی قومی ومذهبی که خواهان استقرار نظام متمرکز از طریق سركوب اجتماعی اقلیت های ملی واز بین بردن تمام حقوق شهروندی آن ها میباشند ، كه این طرز دید درذهن رهبران وسیاستمداران طرفدار استبداداست كه علیه دیموكراسی وباور های اجتماعی در بین مردم ایجادگردیده است عمل میکنند.
دولتمردان در اینگونه حکومتها مردم را تحت عناوین" وحدت ملی، عدالت اجتماعی ومشارکت ملی" فریب داده فرهنگ استبداد وسلطه تک قومی را بوجود میآورند که نتیجه آن، قتل عامها، کله منارها ونسل کشی های فروان وبی شماری است. به همین دلیل تاریخ خونین افغانستان لبریز از جنایات علیه بشریت و قتل عام ها است که از سوی پادشاهان، حاکمان وزور مداران ، بوقوع پیوسته اند. جنگهای طولانی مدتَ وکشتارهای بی رحمانه در راستای حذف ونابودی مردم این سرزمین جریان طولانی مدت یافته ونام افغانستان را به عنوان یک کشوری همیشه درحال جنگ وجنایت ، به ثبت رسانده است.دوران عبدالرحمن- نادر شاه ودوران طالبان از غمبار ترین این دورانها در تاریخ به شمار می آید. که در آندوره ها نسل کشیها وکله منار های زیادی از اقوام زیر سلطه در تاریخ درج گردیده است.
چنانچه حاکمیت تک قومی دهه نود آقای ربانی که همراه با خون وآتش سپری گردید و اقوام ترک تبارکشور هنوزهم آن روز های تلخ و خونین را بیاد دارند. . متاسفانه ایشان هنوز هم در باره اقوام ترک تبارو بخصوص مردمان هزاره و ازبک همان دیدگاه ها ی خصومت آمیز دهه نود میلادی را در دیگاه و اندیشه سیاسی شان با خود دارند که تشویش ونگرانی را برای اهل سیاست بوجود میآورند.کارنامه ها و سوابق جمعیت اسلامی و شورای نظار برای مردم افغانستان و بخصوص مردم شهر کابل روشن است. برجسته ترین دوران فعالیت این دوجریان مربوط به دوره جهاد و دوره حاکمیت نظامی آنها بر شهر کابل میباشد.که دوره دوم شهرت بیشتری دارد. زیرا برای مردم افغانستان و مردم شهر کابل یاد آور خاطره های تلخ- خونین و نه چندان شیرین است. گرچه ممکن است برای اعضای وفادار جمعیت اسلامی و شواری نظار٬ دوره طلایی به حساب آید.این هاممکن است ادعاهای مختلفی را درعرصه سیاست افغانستان مطرح کنند و تبلیغات حساب شده ای را سامان داده باشند٬ اما گذشته از این ادعا ها - خوب است نکات چندی را در ارتباط با ایجاد جبهه ملی و هدف ها و اصول رفتاری آنها که عمدتآ جمعیت اسلامی پایه های اساسی آن را میسازد یاد آور شد استفاده از اصطلاح "جبهه" بیانگر فضای جنگ و کشتار است که در ذهنیت هر فرد افغان گذشته های تلخ را تداعی می کند. استفاده از نام "ملت" و شعار "ملی" هم هرکسی شایق است در زیر لوای این شعار تمام نیات خود را پنهان نموده و یا به فریب دیگران علاقه مند باشد ویا حتی اصطلاح فرا قومی بودن خود را نیز به رخ بکشد.! واقعیت این است که مردم افغانستان از نام های تکراری متعلق به دوران جنگ و کشتار متنفر اند. و به همین میزان از کسانی که کارگزاران اصلی این دوره بوده اند ویا با ذهنیت جنگی و جبهه بندی در صحنه صلح و سیاست مسالمت آمیز قدرت و حاکمیت کنونی حضور دارند.
درافغانستان مساله انحصارگری قومی٬ زبانی وحزبی است که برای مردم و نظام سیاسی افغانستان مشکل سازاند. که اگر مساله اصلی افغانستان موضوع تغییر نظام حقوقی و سیاسی آن از ریاستی به پارلمانی است٬ کاش که ایشان این مساله را در دوران حاکمیت ایشان برکابل و تاسیس دولت اسلامی افغانستان مطرح می نمودند و ٬ چطور آن زمان آن ها توجه نکردند که همه چیز در اختیار تیم نظامی و سیاسی ایشان بودند؟
ادعای ملی بودن زمانی می تواند درست باشد که ظرفیت های فکری٬ سیاسی و قومی هر کسی نشانگر این شعار باشد. به چه دلیلی می توان این ادعا را در مورد جبهه ملی شایسته و درست ارزیابی کرد؟ اگر در شرایط کنونی این نقیصه را قبول دارند٬ با این وجود می توانند مدعی باشند که در راستای اهداف ملی حرکت خواهند کرد. اما قبل از همه تصحیح گذشته ها و محو پروند های تاریک قبلی اولین قدم است. واقعیت سیاسی و اجتماعی و فرهنگی افغانستان واقعیت اقوام و ملیت های متعدد است .آیاجناب استاد ربانی فتوای مشهور خودش را بر علیه جنبش ملی- اسلامی شمال و شخص جنرال دوستم فراموش کرده است؟ اگر فراموش نکرده است٬ آیا این فتوا را پس گرفته و یا هنوز هم به همان نظر خودش باقی مانده است. طبق فتوای ایشان دوستم و جنبش ملی- اسلامی شمال کافر و کمونیست بود. آیا می تواند با جنرال دوستم در یک جبهه قرار گرفته و برای ملت کار کند؟ همین مساله در مورد سایر فتواهای سیاسی هم مطرح است. فتوای ملا عمر(رهبر طالبان) در مورد دولت کرزی یکی از این فتواها است. این فتوا همواره مانع پیوستن طالبان به دولت کنونی افغانستان است. در حالی که آقای کرزی همواره مدافع پیوستن طالبان به دولت افغانستان است.!؟ فتوای بعدی مربوط به شیخ آصف محسنی قندهاری (رهبرحزب حرکت اسلامی) است که برعلیه حزب وحدت و مردم غرب کابل صادر شد. تکلیف این فتواهای سیاسی چیست؟ آ‌یا می توان باور کرد که هنوز هم فتوا دهندگان بر همان دیدگاه قبلی خود باقی هستند آیا افراد فتوا دهنده در صدد جبران گذشته و یا طرح برادری افغان ها و سالم سازی شرایط سیاسی افغانستان است یانه ؟. اگر جواب مثبت است باید فتواهای سیاسی داده شده را پس بگیرند و از اعمال گذشته خود اظهار پشیمانی کنند. در غیر این صورت هرگونه شعار برادری و اتحاد با مشکل روبرو خواهد شد و باور مردم نسبت به صداقت آنها مشکوک خواهد بود .
فضای کنونی برای برادری ملیت ها وصلح در افغانستان و مصالح مردم این کشور اقتضا می کند که در قدم اول این فتواها غیر معتبر و باطل اعلام شوند. که زمینه ساز اصلی تفاهم سیاسی و برادری ملی در افغانستان خواهد بود. در فضای صلح و مبارزه سیاسی مسالمت آمیز اولین اصل آن است که تمامی طرف های سیاسی باید در جهت بازسازی کشور و رفع مشکلات ملی همکاری کنند. رقابت های سیاسی نمی تواند باعث نادیده انگاشتن اصل مصلحت و تقویه دولت ملی باشد. برای مردم کشور ما گذار از محدود نگری های قومی٬ زبانی و سیاسی زمانی ممکن است که برواقعیت های روانی٬ فکری و سیاسی خود به بزرگ نگری قومی و سیاسی دست یابیم. صرف گزینش چند تن افراد غیر موثر از اقوام مختلف نمی تواند تصدیق کننده اعمال و رفتار قومی و عام نگری سیاسی باشد. واقعیت آن است که اقوام ازبک٬ هزاره٬ پشتون و تاجیک دارای شخصیت ها و جریان های اصلی و موثرهستند. به همین میزان هریک از اقوام دارای نمادهای سیاسی اند که قهرمان و اسطوره سیاسی آنها به حساب می آید. نماد اصلی هویت قوم پشتون شهید قو ماندان عبدالحق - و شهید مزاری اسطوره مردم هزاره به حساب می آید. قوم تاجیک به شهید احمدشاه مسعود افتخار می کنند. و مردم ازبک شخصیت مقتدری مثل جنرال دوستم را دارند.
بعد از اجلاس تاریخی بن وسقوط حاکمیت فاشیستی طالبان وروی کار امدن نظام جدید ، آرزوهای فراوانی برای مردم رنج کشیده افغانستان زنده شد که دیگر سایه شوم استبداد تاریخی وسلطه تک قومی از سر این مردم برچیده خواهد شد. اما این آمید وآرزوی مردم دیری طول نکشید که به یاس وناامیدی مبدل گشت.دیا لوگ وگفتگو باطالبان در شرایط فعلی آخرین تیر زهر آلودیست که بدن زخمدار مردم جنگ زده را هدف گرفته است واگر این شیوه ادامه یابد ، کشوررا به کام مرگ استبداد تاریخی ،خواهد برد. تا باز هم شهرهای افغانستان، مرگ آفرین شوند وکوچه ها از مردگان مملو گردیده و. باز هم کودکان جان بسپارند تا فرعونها جام شراب قومییت بر سرکشند ؛. خود مداری، دیگرستیزی وقساوت بصورت یک روح فراگیر وجود همه حاکمان را فرا گرفته است.ائتلافهای قومی وقبیله ای، ساخت وساز احزاب انجوی در راستای اهداف پلید انتقام جوی آیدالوژیکی وبالآخره دیا لوگ وگفتگو با طالبان ، دقیقا از همین روحیه ضد انسانی برخی عناصر سلطه طلب در بیرون و داخل از حکومت سر چشمه می گیرد. ، این حلقات تلاش می کنند تا با جذب صوری طالبان در چهارچوب حکومت، باند ضد مردمی شانرا گسترش کاذب بخشند. تا درانتخابات اینده یک بار دیگر با فریب ونیرنگ بر گرده مردم سوار شوند.بدین ترتیب چهارگزینه در رابطه با مشاركت طالبان در قدرت سياسي مورد توجه قرار می گیرد: 1- مقاومت طالبان سر انجام سرکوب شده و این گروه از قدرت حذف خواهد شد.2- طالبان با گرفتن امتیاز هایی در قدرت سیاسی موجود مشارکت خواهد کرد.3- طالبان با تغییر حکومت موجود و سازش با امریکا در قدرت سیاسی مشارکت خواهد کرد.4- طالبان با ادامه ی جنگ و شکست امریکا و ناتو قدرت را به انحصار خود در خواهد آورد. گزینه ی اول، در حال حاضر منتفی به نظر می رسد، که طالبان علاوه بر حمایت خارجی از حمایت وسیع مردمی در میان پشتون های دو طرف مرز افغانستان برخوردار هستند. مهمتر از همه طالبان دارای انگیزه های نیروند قومی، سیاسی و ایدئولوژیک هستند . گزینه ی دوم، گزینه ی مناسب و قابل دسترس است، بدون تغییر ساختار سیاسی و قانونی نظام کنونی به نفع طالبان، منتفی است چون مشارکت طالبان در دولت با ترکیب و ساختار کنونی از یک سو به معنای شکست این گروه خواهد بود و از سوی دیگر اهداف اصلی طالبان و حامیان آن را برآورده نخواهد ساخت . گزینه ی سوم، محتمل ترین گزینه است که این گزینه مبنی بر استعفا و کنار رفتن دولت کنونی می باشد، مورد حمایت پاکستان و برخی گروه های سکولار و قوم گرا قرار دارد و در صورتی که شامل زمان بندی حضور نیروهای خارجی در افغانستان باشد ممکن است مورد توجه طالبان نیز قرار گیرد.
جای گزینی طالبان از آدرس قوم پشتون در قدرت .و کنار گذاشتن کرزی و دیگر گروه های قومی شامل دولت کنونی از حاکمیت - که گروه طالبان هزاران جنایات نسل کشی قتل عام -زمین سوخته و کوچ اجباری را بالای اقوام دیگر انجام دادند آیا قابل قبول برای آنان خواهد بود وآیا آنها با این وضعیت توافق خواهند نمود ؟ نیرو های موجود در دولت کنونی و گروه طالبان دو نیروی متضاد یست که به آب و آتش شباهت داشته. وبایک دیگر در تضاد آشتی ناپذیر قرار دارند.
گزينه ي چهارم، در این مورد انحصار قدرت توسط طالبان با حضور نيروهاي خارجي در كوتاه مدت ممكن نمي باشد؛ اما در صورتي كه نيروهاي خارجي مجبور به ترك افغانستان شوند و يا در صورتي كه امريكا و متحدانش بتوانند با طالبان سازش كنند، امكان انحصار قدرت توسط طالبان بوجود خواهد آمد.
اعلام آمادگی طالبان برای مذاکره با دولت کرزی در هر سطحی، از سوی سخنگوی این گروه ، حاکی از آن است که زمینه برای حضور طالبان در صحنه و تغییر شکل بازی و ترسیم معادله ی جدید در حال فراهم شدن است. مردم افغانستان بخوبی میدانند که کشورهای رقیب و مخالف ترقی کشور ما علاقه ندارندکه افغانستان از یک استحکام برخوردار باشد وبه هیچ عنوان این برداشت رانمی توانند بکنند که در برابر آنها کشوری قرارداشته باشد که از نظر فرهنگی وتاریخی از قدامت دیرینه برخوردار است. تضعیف افغانستان از اهداف استراتیژیک آنان بوده وهمانگونه که تاهنوز از اهرم های دیگری علیه این مردم استفاده نموده اند درکشوری که جامعه جهانی با وجود ادعاهای بلند بالاو هیا هوی تبلغاتی مبارزه باتروریزم وآغاز بازسازی ونوسازی کشور و آوردن رفاه اقتصادی وعدالت اجتماعی ، که حتی پایین رتبه ترین مسوولین دولتی بدون نظر مثبت آنها عزل ونصب نمیشوند نه تنها هیچ برخوردی با قضیه فساد اداری انجام نمی گردد بلکه خودشان عامل تقویت وگسترش آن به نظر می رسند.اگر عوامل فوق را درجهت بروز وظهور پدیده فساداداری ورشد ودامنه دارشدن آن درافغانستان بپذیریم ویا نپذیریم امروزه این عامل خطرآفرین ، پنجه های اختاپوسی خودرا درتاروپود زندگی اجتماعی ، فرهنگی سیاسی واقتصادی افغانها فروبرده وبه عنوان یکی از عوامل اساسی وپایه ای ناامنی ، عرض اندام نموده است این ارمغان را از کشورهمسایه پاکستان به افغانستان آورده اند.چون کشور پاکستان در خصوص دارابودن فساد اداری سرآمد کشورهای منطقه بوده واکنون نیز مسلما دراین میدان گوی سبقت را از هر کشور دیگری به راحتی می رباید وتعدادی از مهاجرینی که دراین کشور زیسته ونیز کم وبیش به کارهای مختلف اداری وسیاسی مشغول بوده این پدیده شوم را که دراثر تربیت ناصحیح ومتاثر شدن از شرایط محیطی مهاجرت گرفتارآن گردیده اند با خود به افغانستان آورده اند. واگر هرچه زود تر علیه این پدیده زشت جهاد ملی ونهضت سراسری آغاز نیابد وآسیب های فراوانی را متوجه این آب وخاک خواهد نمود. در پهلوی فساد اداری کشت – قاچاق وتولید مواد مخدر نیز آفت بزرگی دیگریست که امنیت کشور ما را به خطر جدی مواجه ساخته اند باید درین باره نیز تدابیر عاقلانه اتخاذ شود و هرچه زود تر علیه این دو پدیده شوم جهاد ملی ونهضت سراسری آغاز تا هرچه زودتراز آن جلو گیری بعمل آید . درین اواخرتحت تاثیر حوادث سیاسی و یا به کمک بعضی از شخصیت های موثر سیاسی حرکات میکانیکی درمیان سازمانهای چپ وراست به مشاهده میرسد که حاکی ازتمایل اتحاد، همبستگی وائتلاف های هم قماش – چپ با چپ وراست با راست می باشد. اما متأسفانه این فرصت ها صرف ، ابرازاحساسات و تناقض های فکری وعملی میباشد. برای این مقصد شریف وقت وامکانات زیاد باید اختصاص داده شود. ولی درین تفکرجدید که نمایندگی ازاقشاراجتماعی کند درآن دیده نمی شود ، و تئوری توطئه یا افشا گری به وجود می آید. که برای توجیه گری های اقتدارازراه گردهم آیی های از این گونه مصارف هنگفت صورت می پذیرد تا درانتخابات آینده پلهء سنگین به نفع خود را داشته باشند. این شایعه ها اگرواقعیت داشته باشند، جفای عظیم نا بخشودنی دربرابرنهضت روشنفکری است. اما اگرواقعیت نداشته باشند، ضربهء بس بزرگ براعتباراجتماعی سازمان ها ونهضت های نوپا می تواند به حساب آید.هردو حالت به زیان است. مخصوصآ که اظهار نظرهای توجیه گرانه و کاربرد القاب پرتکلف بحیث بزرگترین دست آورد ملاقات ها ودید وبازدید ها، همایش های تلویزیونی ورسانه ء بعد ازچندین سال ازنام این یا آن سازمان ، این شایعه ها را تقویت کند.
طبیعی ا ست که دوست دایمی و دشمن دایمی درسیاست وجود ندارد، اما منافع ملی قسما دایمی وثابت میباشد. درعمل ازین مقوله درهمه جا کار گرفته نمی شود. تمام احزاب درحلقهء دوستان قدیمی خویش محدود اند. دشمنان دیروزی را همچنان دشمن می پندارند ودوستان دیروزی را با همه انحراف ها وکجروی های مشهود، دوست می شمارند. درحالیکه با تغییر رژیم ها بهر نوعی که بود، سرنوشت مشترک باید برپایهء منافع ملی، دیروزوامروزرا با حفظ اختلاف ها و نکته نظرهای مختص به خود، پیوند زند،. یکی ازمولفه های منافع ملی موجودیت احزاب به پیمانهء امروزاست. موجودیت حدود 90 حزب به موجودیت 90 گرایش درجامعه دلالت نمی کند. آیا واقعا در جامعه 90 گرایش سیاسی،اقتصادی واجتماعی داریم. استدلال مبنی براینکه جامعه تازه ازتشنج وبحران رهایی یافته، دیریا زود به روال عادی درین زمینه برمی گردد، عاری ازبرخورد تعقلی می نماید.. ازین روست که احزاب درهمان محدوده های دیروزی محدود مانده اند وبه حرکت های قومی، مذهبی، سمتی وایدیا لوژیک بسنده کرده اند. شرایط جدید مستلزم تفکر جدید است. هررهبر و رئیس حزب فکرمی کند با جمع کردن نظامیان، قوماندانان وجنگنده های دیروزمی توان به قدرت رسید. به کار روشنفکری وروشنگری که جوهرهء فعالیت حزب ا ست توجه مبذول نمی گردد. یکی ازاشتباهات عمدهء حکومت های چب و راست و حکومت جاری نبودوکمبود متخصص متعهد است.عدم تشخیص اشخاصی که درسیاست وتفکر دارای تعهد ملی واعتقاد ی ودرمسایل اخلاقی ازوجدان سالم برخوردارباشند ، مشکل فعلی است.معنای تکیه برمعیارهای کمی وکیفی دوران جنگ، بی باوری برعملیهء انتخابات وآمادگی برای گذار به دور جدید خشونت ها و قدرت نمایی ها ست. اگر حادثهء یازدهم سپتامبر نمی بود، خدا می داند، عمر استبداد و اقتدارهای توتا لیتر، جنگ و دفاع بازهم چقدر طولانی میشد. بنابر این یکی از و ظایف عمدهء احزاب و روشنفکران تضمین عدم برگشت به گذشته واصلاح وبهبود روند انتخابی نظام و تقویه هرچه بیشتر مفکورهء تفکیک قوا بمثابهء اصل وجوهر دموکراسی است. دموکراسی با احزاب و سازمان های ، بی تآثیر، محدود، قومی، سمتی و زبانی تحقق پذیر نخواهد بود. . بطرزعجیبی که گروهای نظامی یک شبه حزب سیاسی میشوند وبرعکس احزاب سیاسی تمایل به نظامی شدن دارند. و بسیاری ازآنها مصروف جلب کمک های مادی – تخنیکی سفارتخانه ها وسازمانهای بین الملی که برای تحقق "دموکراسی" کارمی نمایند،میباشند. بدا به حال اعضای حزبی که فکرواندیشهء آن باوزیدن باد موافق یا مخالف تبدیل موضع کند.. اگرآن حزب که درمیان جامعه واقعا نفوذ نداشته باشد ، تاچه ز مانی با موسم گرایی وحرکت درسمت وزیدن باد موافق ادامه خواهد داد؟
شاید برخی ازمعیارهای قانون احزاب درنوع خود بد ترین شیوهء را برای تقسیم نیروهای روشنفکری جامعه به دسته های کوچک تجویز کرده است. اگراین تقسیم کردن ها گام آگاهانه باشد یا نباشد، تشکیل نهضت قوی ونیرومند را که قادربه ایجاد تغییرات سراسری ملی باشد ، نا ممکن می سازد. ازینرو لازم است تا ائتلاف ها واتحاد های موقتی ودایمی ایجاد گردد. زیرادرپرا گنده گی ملی و تفرقهء روشنفکران، احزاب و سازمانها که یکجا با روشنفکران غیر سازمانی گل های سرسبد جامعه را تشکیل می دهند، ضعیف ترین، نا کار آمد ترین ، بی پایگاه ترین وابن الوقت ترین اشخاص می توانند به بلند ترین موقف ها برسند و ملت را با بن بست ها دست وپا بسته در اختیار نفوذ و سیطرهء دیگران قرار دهند.هر روشنفکری میداند که مردم و میهن به یک عمله نجات ضرورت دارد. حلقه های مختلف روشنفکری نیز با درک این حقیقت به تلاشهایی در این راستا پرداخته اند. این فراخوان با در نظر داشت درسهای تاریخ، بخصوص تاریخ مبارزات سیاسی، و تمایلات نیرومند کنونی در میان روشنفکران، قاعده گسترده و بیشتر قابل پذیرش را مطرح مینماید. درسهای تاریخ، آموزش اجتماعی به گزینش راه معتدل حکم مینمایند. گذار فکری ضرورت مبرم زمان ما میباشد. ا ین گذار فکری از ما میخواهد با بازنگری و فارغ از تعصب به دور ارزشها و مفکوره های مشترک ملی با هم متحد گرد یم. نیروهای روشنفکری کشوربا نظریات تنگ و محدود دیروزی بر بنیاد تفکر تک محوری سیاسی وتک قومی نمیتوانند گروه های پراگنده اعم از جناح های چپ و راست را در کنار همدیگر منسجم نمایند باید این گروه اجتماعی و سیاسی از دور اندیشی سیاسی و فرا قومی بخاطر آینده کشور و جامعه آن بهره گیرند در غیر آن مصیبت جنگ وبی اعتمادی ملی در افغانستان تداوم یافته استبداد در کشوربا خشونت هر چه بیشتر بیدادخواهد کرد. به امید رو ز یکه سایه بی عدالتی های قومی – سیاسی و اجتماعی از افغانستان ریشه کن گردد.
منابع سایت آریایی –تحت عنوان نقش و جایگاه اپوزیسیون نويسنده: خلیل رومان
سایت کابل پرس زیرعنوان تامل ها و پرسش هايی از "جبهه ملی" نويسنده: حسين کوهی .
سایت آزمون ملی زیرعنوان فساداداری؛ پدیده اجتماعی یا توطیه سیاسی ؟ نويسنده: سيد عيسي حسيني مزاري
سایت آریایی زیرعنوان نوزادی درحال مرگ! نويسنده: احمد بصيربيگزاد.
سایت کابل پرس زیرعنوان نسل کشی در قزل آباد مزارشريف نويسنده: قیوم بابک.
سایت آزمون ملی زیرعنوان دورنمای مقاومت طالبان نويسنده: سید محمد باقر مصباح زاده.
یاد داشت های شخصی نویسنده مقاله - 29 - ماه- دسامبر- 2007- میلادی

سيمای شهرت گريزحامدفاريابی ، قسمت دوم

كاملانند در لباس حقیر

سعدی
هنگامی در موسسهء عالی تربيه معلم فارياب تدريس ميكردم ( 1358 ) برای يكی از محصلان وظيفه يی سپردم .ء او كار خانگی را تمام كرده آورد .ء در صفحه اول آن نوشته شده بود « رحيمه حامد زاده » از او پرسيدم حامد كيست ؟ اندكی معرفی كرد با لهجه شيرين هراتی . گفتند كه به تازگی از هرات آمده است . بعد از ديگران جويا شدم . بالآخره دريافتم كه « حامد فاريابی » يكی از سيما های برازندهء شعر ماست .
آشنايی حضوری حاصل نكرده ، از تآثير آوازه اش فكر ميكردم كه حامد فاريابی بايد مردی باشد بلند بالا . با سيمای پرصولت ، شسته و رفته و با ادا و اطوار و افاده ، مانند بعضی هاييكه ديده بودم .
مطابق به فرمانی مدت دو سال از حريم مقدس تدريس جبرآ دور شدم . دوره مكلفيت را سپری كردم . تا سال 1361 اقبال آشنايی با وی نصيبم نشد .بعداز دوسال با داشتن همان تصوير پرداخته در تخيل و خودساخته در ذهن . در كتابخانه « ظهيرالدين فاريابی » ديدمش . برجای ايستاده خشك شده انديشيدم كه چه تصوير دور از واقع از او در ذهن داشته ام . برخلاف آن تصوير ، حامد فاريابی را مرد صميمی ، زودجوش ، اندكی منفی تاب و خودمانی تر از همگان يافتم . هميشه از داشتن تصور آنچنانی و روبرو شدن با واقعيتی اينچنينی ، در عذاب روحی بودم . تا اينكه سعدی بزرگوار به كمكم رسيد و گفت :ء
كاملآنند در لباس حقيرءءءءء همچو لوءلوء كه در صدف باشد
ای كه در بند آب حيوانیءءءءء كوزه بگذار تا خزف باشد
بعدها در يكی از داستانهای چخوف خواندم كه :ء « نام مردان بزرگ جدا از خودشان زندگی ميكند »ء
مخوفترين زندان ، زندان نام و شهرت است اين سياه چال خوش هوا ، افزون برآنكه رابطه ها و دوستی های انسان را محدود ميكند ، در نهاد صاحبش تخم بيگانگی ميكارد و او را « تافتهء جدا بافته » از اجتماع ميسازد .
زندانی سياست و جنايت روزی از روزها رها شدنی است اما زندانی نام هيچگاهی روی رهايی را نميبيند .
هرچه نامآورتر شود ، ميله ها فشرده تر ميشوند و ديوار ها ضخيم تر . همين سُكرِ مصيبت آور « را بيندر ناته تاگور » شاعر و فيلسوف بزرگ هند را به فرياد می آورد كه :ء نام من از بهر من زندان شده است .
مگر نام حامد فاريابی نتوانسته بود كه قيد و بندی به او بسازد و اسير ميله های قفس كند و شاعر مشهور و مغرور و بيگانه از اصل نمايد . او هميشه خود را يك كارشناس امور زراعتی معرفی ميكرد و بس . ادعای ديگری نداشت .
بعدازين تجربه تلخ ، هميشه به خود تلقين ميكنم كه از آوا تا سيما فرق بسياری هست .
هوشدار !
دوستی من و مرحوم حامد فاريابی روز تا روز استوارتر و محكمتر ميگرديد . از تصادف نيك ، حامد فاريابی در سالهای 1341-1340 با پدر مرحوم زمينهء مشترك كاری در ولسوالی قيصار داشته اند و دوستی بين آنان برقرار گردیده بوده است .اين الفت هم در تحكيم دوستی ما تآثير خوبی گذاشت .
اين دوستی و اعتماد سبب شد كه به نكته های دقيق و با اهميتی از زندگانی او كه اثرگذاری بارزی در شعرش دارند ، پی ببرم و او را تاحدی بشناسم و عوامل و ريشه های اساسی عكس العمل های احساساتی و بعضآ منفی تابی های او را دريابم و ايرادی به آن حالت ها نداشته باشم چون ديگران . زمانيكه در تدوين تذكرهء شعرای « رنگين كمان شعر » درسال 1369 همكاری نزديك با وی داشتم ، خوبتر دريافتمش و به انگيزه های بعضی از روابط اجتماعی او كه نزد اكثر دوستان باعث تعجب بود ، پی بردم

بسم الله الرحمن الرحيم
چكامهء آغاز سخن
۲۶/۹/۱۳۲۹ تا ۱/۱۱/۱۳۶۳
به نام پاك تو يزدان دانا ***** خدای عالَم و آدم ، توانا
سر آغاز همه گفت و عمل ها ***** بود شانيده جاويدان به دنيا
تو جاویدی و نام تو بقآ بخش ***** از آن توحيد ميماند مجلی
تو كاغازت نه پيدا و نه انجام ***** بشر را واقف از دنيا و عقبی
ترا علم لدُن ، پايا موءبد ***** به جز ذات تو فانی جمله اشيا
تو میدانی ز جبری اختياری ***** به تو حدود مختاری و منها
به توحيد تو مختوم اند جمله ***** بدانها و ندانها ما و منها
خرد گر اوج گير دانش آيد ***** به پروای تو بندد بال و پر ها
زصد مجهول هستی وا كند راز***** مقابل تازه يابد صد معمی
به جز تسليم لاريبيش نماند ***** زجهل خودشناسی بعد افشا
چو وهم ودانش خلق اند مخلوق ***** زخالق نيست برتر خلق حاشا
كسی با فلسفه جويد وجودت ***** كسی از سفسطه خواهد مدارا
جواب من«چه بودم»هاسكوت است ***** به پيش(انت ربی رب الاعلی)
توكل پاسخ چون است آتی ***** گريز از نهی و افعل فی التبرا
جبين را سايش اعجاز اخلاص ***** بود آسايش از فرسايش لا
چو نقش واژگون مُهر معكوس ***** كژانديشی شود ازسجده خوانا
به تعبيد عبادت ره سپردن ***** ز تبعيد است رد و امر قربا
زهر عضو بدن كار يه آور ***** خدا و خلق را شایان و زيبا
زشمس آموختن فيض آفرينی ***** به جسم و جان ك اين درهمهجا
چو ميغ اشك صفا بخش آفريدن ***** فزودن آب حيوان بهر احيا
خزان وش در خزابه بار بستن ***** بهاران دگر را نعمت افزا
ز جود تو وجودم دانشی يافت ***** به شكر اين عطا خواهد خود اعطا
بده بگذار بار بر گرفته ***** به دوش بار بر سُتّوار بر پا
مدد كن تا سخن بِه بار باشد ***** كه به ياری ۱ بشر را دارم انشا
صدف خالی ز نيسان گهر زا ***** خذف بيهوده ده افزايد به دريا
نهد تا زنده نامم ذكر خيری ***** محيا در زمانه بعد امحا
كرم كن تا شود كار صوابی ***** زمن آيينه ماند نور پاشا
ز بَدّوَم آمدن بوده نه مختار ***** به اكراهم مبر ناكام پير را
بده توفيق اعمالم رضا ياب ***** كه باشد نَورَهانم مال ارضا
چو بگشايم سفر بر دِه بُنه را***** نمانم خَوّی ۲ پيچِ رد ز مروا
ره آوردم رهين لطف اقبال ***** اگر نبود به لطف خود ببخشا
بهشت و نابهشتم بر تو هشته ***** رضا را نارضا ، بيخود غوغا
رجامندم بهين نامی بماند ***** پس از تجزيهء كُلَم به اجزا
پس از رحلت تودانی عاقبت را ***** چو با عافيتم خواندی در آنجا
كه باشم شامل رحمت از امروز ***** به پيش نسلها حامد به فردا
۱ ـ حرف « ی » سبك خوانده ميشود : آن سانی كه بعضی از ابيات فرخی را بايد خواند در چند جای دیگر هم بايد اينگونه تلفظ رعايت گردد .
۲ ـ خَوّی ( بروزن نِی ) عرق معنا ميدهد

پايان قسمت دوم
ادامه دارد
.

اعتراف به اصل يهودی بودن - ب

تبصره فرستنده
دپشتون لند تاریخ د احمد جان لیکنه په تورات کی د پشتو ویبنو څرک، لیور، وینه
تحت دوعنوان با لا درسایت بینوا مطا لبی به اتکای اسنا د قابل قبول برای خود پشتون تباران به نشر رسیده است که نسل یهود بودن پشتون هارابه اثبات میرساند وتمام تلاش های پشتون هارا درمورد پنهان نگهداشتن یهود نسب بودن آنها خنثی میکند
وقتی درسال 2006کتاب تاریخ افغانستان تا لیف محترم عیدالحمید محتاط منتشرگردید که دران نتایج پژوهش دانشمندان نژاد شناسی وزبان شناسی درمورد پشتون تباران افغانستان انعکاس داده شده و ثابت میکرد که پشتون ها نسلی ازقبایل یهود اند اگرچه تعدادی ازپشتون های حقیقت ناپذیردران وقت تلاش کردند وچرند وپرند هائی را ازطریق سایت های انترنت برای پنهان کردن یهودی نسب بودن خودبه نشر رسانیدند اما وقتی که خانم ثریا بهاء مبارزراه حق وعدالت فیلم مستندی تحت عنوان قبایل گم شده به نشرسپرد همه پشتون های پنهان کارمات ومبهوت شده خا موشی اختیارکردند ولی این موضوع سوال برانگیز است که چرا اکنون خود پشتون ها درباره یهودی نسب
بودن خود به افتخارمطالبی را به نشر میرسانند وتبلیغات میکنند ؟
ارسالی عبدالوهاب مجیدی
دپښتون ټبر لنډ تاریخ (د قاضي احمد جان لیکنه
)

دا مقاله قاضي احد جان صاحب ليکلې ده اوپه پښتو مجله (ستړې مشې )کښي په1932میلادي کال کښي خپره شوې وه ، د دې مجلې خپرونکی هم دوی په خپله ول .

اصلي پښتانه ځان ته د افغانه اولاد وائي. افغانه د يرميا زوي او د ساول نمسي و. ساول د عيسي عليه السلام نه پنځه د پاس زر کال (1005) وړنبی د حضرت سليمان عليه السلام سالار و. دوي وائي چه د عيسي عليه السلام نه شپږ سوه کال وړنبی ځمونږ پلار نيکۀ د کنعان نه ايران ته راغلل او دې ځاې نه رو رو د هرات د نمرخاتۀ طرف ته د غور په غرونو کښ آباد شول. دلته به ورته خلقو بني افغان يا بني اسرائيل ويل.


د حضرت سليمان عليه السلام د زمانې نه يو نيم زر کال پس ځمونږ پېغمبر حضرت محمد مصطفي صلعم په عربو کښ ښکاره شۀ او د نبوت اعلان ئي وکړ. د نبوت په نهم کال د عربو يو سردار خالد بن وليد اسلام راوړ. دې سردار د غور پښتنو ته يوه چيټي (لیک) ولېږله او د پيغمبر آخر زمان صلعم زيرې ئې ورباند وکړ. د چيټي رسيدو سره د غور پښتنو د مشرانو يوه ډله تحقيق د پاره عربو ته ولېږله. د دغې ډلې د سردار نوم قيس و. دلته چه راورسيدل نو ټول د حضرت خالد بن وليد (رض)په وينا باندې مسلمانان شول. دا قيس نوم سردار چې د پښتنو د ډلې مشر و، د ساول په اوۀ ديرشمه (37) پوړ کښ نمسې و. دۀ ته خالد بابا خپله لور ورکړه. پيغمبر صلعم دې پښتنو ته دعا وکړه او قيس نه ئي عبراني نامه لرې کړه او اسلامي نوم عبدالرشيد ئې پر کيښود. دوئي چه څه وخت راروانېدل نو په ډير عزت ئي رارخصت کړل. او د پښتنو قام ته ئې د ((فتان)) خطاب ورکړ، چه بيا وروسته د خلقو په خولې کښيوت او د دې ملک ژبه هم لوړه وه نو د ((فتان)) نه ((پټان)) جوړ شو. فتان په اسيريا ژبه کښ سګاونړ ته وائي يعني لکه څنګه چه بيړۍ په سنګاونړ چلېږي، دغه سې به دا پټان قام د اسلام بېړۍ وچلوي.


پټان عبدالرشيد چه د خپلو ملګرو سره خپل وطن غور ته راغې نو په يو څو کال کښ قريب قريب ټول خلق مسلمانان شول. چه په کښ ډير وليان، زبرګان او د مرتبو خاوندان وختل. د دۀ د دې بي بي يعني د خالد بابا د لور نه درې زامن وشول. د مشر نوم سربون او د مينځني بيټان او د دريم غرغشت و. وائي چه د دې قيس يا عبدالرشيد بابا د دې دريو زامنو د اولاد نه څلور سوه قامونه يعني خيلونه جوړ شوي دي. د پيښور نه تر قندهار پورې پښتانه يعني دراني، ترين، شيراني، او کهيتران د سربون د دوه زامنو اولاد دي. يوسف زي، محمد زي، مهمند، او داؤدزي وغيره د بيټان اولاد دي. غلزي، لودهي، او سوري هم د بيټان د لور د طرف نه اولاد دي. د قيس د دريم زوي يعني غرغشت درې زامن وؤ او کاکړ، وزير، شيتک، توري، خټک او اپريدي وغيره د دغې دريو اولاد دي.


دا چه ما څه وليکل په ځان د پښتنو د خيال ټکي دي. يعني هغوئي دغه سې وائي او دا ئې خيال دې. ليکن ډاکټر بيلوز او نور موریخان ليکي چه د اسلام نه پخوا د سرحدي صوبې او د ګير چاپير علاقې پښتانه قامونه د يو پکټيان نوم آريه قوم اولاد دي چه د بدها (بودا)په دين ؤو او ژبه ئې ((پکتو)) وه. د دوئي څلور شاخونه دي، اپريټي (افريدي)، سترګېدي (خټک)، داديکي (دادي) او ګندهاري (قندهاري) چه په سپين غرۀ کښ، سليمان غره کښ، د اباسيند په کندو کښ، او د کابل د سيند قطب ډډي ته، د پيښور په کنده، او د دې نه د قطب اړخ په غرونو کښ آباد ؤو.


مشهور تاريخ ليکونکې هيروډوټس ليکلي دي چې د عيسي عليه السلام نه درې سوه اوۀ کال وړنبی چه سلطان سکندر په هندوستان باندې حمله وکړه نو دلته هم دا پکټيان نوم قام موجود و.


د عيسي عليه السلام په اتمه صدي کښ دې اصلي پښتنو د عربو د خليفګانو جنډې لاندې د دين ښورولو په جوش کښ غور او قندهار طرف ته کوچ وکړ او دلته ئې د بودا مذهب ګندهاري قام سره مقابله وشوه. پښتانه ډير لږ ؤو نو د هغوئي څه ونۀ کړې شول او پخپله ئې هم د هغو ژبه يعني پښتو راواخسته. او د هغو نه ئې ودونه کوژدنې وکړې او آخر ئې هغوئي ټول په اسلام مشرف کړل. په دې شان د پښتنو اصلي قام چه په کښ د يهوديانو، ايرانيانو او د عربو وينه هم ګډه شوي وه، د ګندهاري قام سره ګډګا ډيره شوه. يوسف زي، مهمند، ګيګياني، ترکلانړي، داؤدزي، خليل، محمد زي، او شنواري وغيره هم د دې ګندهاريانو اولاد دي.


د عيسي عليه السلام په لسمه صدې کښ يعني 1000ء کښ سبکتګين په هندوستان حمله وکړه. او دا وړنبی ځل و چه د پکټيان قام په علاقو کښ د ترکي نسل قامونه هغه ځان سره راوستل.


د سبکتګين نه پس د ده زوئ محمود غزنوي اپريدي، په اسلام مشرف کړل. هغه ځان سره يو غلزي نوم ترکي نسل راوست چه ډير جنګيالي قام و . هغو جلال آباد او قلات غلزي فتح کړل او نمرخاته غر پريواتۀ ته ښواړۀ شول. محمود غزنوي ځان سره يو بل کوهستاني قام هم راوستې و . چه هغو ته رهيلي وائي. دا قام په هغه ټولو علاقو کښ ښور شۀ چه کومې فتح شوي وي. د اوده په ضلع کښ روهېلکنډ نوم ښهر هم د ده په نامه باندې نومړي دې.


په 1200ء کښ د غور د پښتنو لاس ته بيا بادشاهي راغله او هغوئي په هندوستان حمله وکړه او د پکټيان ټول پاتې شوي قامونه ئې مسلمانان کړل. او هغو سره ئې ودونه کوژدني وکړۀ راکړۀ وکړل. په دې شان سره ټول پټان قام مسلمان شۀ. او بيا د پښتون قام په ډيره مړانه سره په هندوستان وروخوت. او په دنيا کښ ئې د اسلام جنډه اوچته کړه او ځان ئې د خپل پيغمبر صلعم د خطاب (پټان) اهل ثابت کړ او د هغه په مبارکه ګفته باندې ئې د تصديق مهر ولګاوۀ.


د سرحد او د غيرو علاقو پښتانۀ د هر چا اولاد چې وي، ليکن کوم خدمتونه چه دوئ د پيغمبر صلعم د دين ښورولو کښ کړې دې، هغه لکه د نمر ښکاره دې. او تر قيامت به په دنيا کښ يادېږي. د دې دروند قام هر يو سړې که په خپلو قومي خدمتونو باندې هر څومره غاوره شي، نو په ځائ دې. او چې د کوم قام د مشرانو د خدمت او د همت دایې روايتونه وي، نو هغه هيچرې نه شي ورکېدئ.


يه پښتون ستا په مور د لا رحمت شي چه داسې زوئ ئې راوړي دي.


اسلام په راستې وۀ پر روان شوي.


اسلام غريب وۀ تا ئې غريبه ورځ قبوله کړه.


اسلام بې آسرې وۀ تا ئې ملګرتيا وکړه.


ظالمانو په تا ظلم وکړ تا سونړ ونه کړ.


غټو غټو مغرورو او متکبرانو ته ستا سر ټيټ نۀ شۀ، او آخر دې د توري نه تير کړل

قاضي
برگرفته شده از سايت بينوا

اعتراف به اصل يهودی بودن - الف

تبصره فرستنده
دپشتون لند تاریخ د احمد جان لیکنه په تورات کی د پشتو ویبنو څرک، لیور، وینه
تحت دوعنوان با لادرسایت بینوا مطا لبی به اتکای اسنا د قابل قبول برای خود پشتون تباران به نشر رسیده است که نسل یهود بودن پشتون هارابه اثبات میرساند وتمام تلاش های پشتون هارا درمورد پنهان نگهداشتن یهود نسب بودن آنها خنثی میکند
وقتی درسال 2006کتاب تاریخ افغانستان تا لیف محترم عیدالحمید محتاط منتشرگردید که دران نتایج پژوهش دانشمندان نژاد شناسی وزبان شناسی درمورد پشتون تباران افغانستان انعکاس داده شده و ثابت میکرد که پشتون ها نسلی ازقبایل یهود اند اگرچه تعدادی ازپشتون های حقیقت ناپذیردران وقت تلاش کردند وچرند وپرند هائی را ازطریق سایت های انترنت برای پنهان کردن یهودی نسب بودن خودبه نشر رسانیدند اما وقتی که خانم ثریا بهاء مبارزراه حق وعدالت فیلم مستندی تحت عنوان قبایل گم شده به نشرسپرد همه پشتون های پنهان کارمات ومبهوت شده خا موشی اختیارکردند ولی این موضوع سوال برانگیز است که چرا اکنون خود پشتون ها درباره یهودی نسب بودن خود به افتخارمطالبی را به نشر میرسانند وتبلیغات میکنند ؟
ارسالی عبدالوهاب مجیدی
په تورات کي د پښتو وییونو څرک (لیور، وینه
برگرفته شده از سايت بينوا
)

د فرانسوي ارواپوه، لیکوال او فیلسوف میشیل فوکو په اړه مې پر جرمني ژبه د ځینو مالوماتو د لوستلو په ترڅ کې سترګی د « لیور نکاح» (Schwagerehe) پر مفهوم ولګیدې. د دغه جاج او مفهوم پر تاریخي او کولتوري اړخ باندې د ښه پوهیدو په نیامت مې بې له ځنډه په انترنت کې د لا زیاتو مالوماتو کړکۍ پرانیسته. په دې ترڅ کې خبره لرغونې لاتینې ژبې او ان تورات ته ورسیده.


په ویکی پیدیا کې د جرمني د (Schwagerehe) یانې لیورنکاح تر څنګ د (Leviratsehe) او


(Levirat) وییونه یا کلمې هم کارول شوې دي. تر ټولو مهمه، په زړه پورې او د تاریخي ـ کولتوري ارزښت وړ خبره دا ده چې په ویکي پیدیا کې د اړونده مقالې د چمتو کوونکي په اند، د لیویرات (Levirat) کلمه د لرغونې لاتینې ژبې له لیویر (Levir) څخه رااخسیتل شوې چې مانا او مفهوم یې کټ مټ همدا د پښتو ژبې لیور راخیژي.


لیور ته په پارسي ـ دري کې (یور) او په روسي ژبه کې دیویر (Деверь) وایي، چې دا خبره پخپله د دغه ویی یا کلمې د هندو اروپاییوالي څرګندویي کوي. له کولتوري ـ تاریخي پلوه لیویرات یا


لیورنکاح په یهودانو کې د مړه شوي میړه له ورور یانې لیور سره د کونډې وریندارې نکاح یا واده ته ویل کیږي.


البته دا دود په پښتنو کې هم په پراخه توګه تر سترګو کیږي، خو کومه ځانګړې او ټاکلې ژبنۍ


نومونه یا اصطلاح ورته تر اوسه نه ده کارول شوې.


پخپله په تورات کې هم د لیور د کلمې مفهوم څو ځایه تر سترګو کیږي، چې غوره بیلګه یې د (Levitikus) یا پر پارسي ژبه د سفر لاویان په نامه یو جلا څپرکی دئ. همدا رنګه د تورات د پیدایښت یون ( سفر پیدایش) په ۳۸ باب، د لیوی یون (سفرلاویان) په ۱۶، ۱۸، ۲۰ او ۲۱ بابونو او د تثنیه یون (سفر تثنیه) د ۲۵ باب په ۵ ـ ۱۰ ایاتونو کې د لیورنکاح په باب بشپړ مالومات، لارښوونې او


کوه مه کوه (امر و نهی) وړاندې شوې دي.


په تلمود کې د دې دود د سپیناوي په موخه راغلي چې مړ شوی ورور باید بې بچیانو، په تیره بې زویه او لیور هم د ځوانۍ منګ (عمر) ته رسیدلی وي. د لیورنکاح موخه د ځمکې او میراث ساتنه او دغه راز کونډې ته د ژوند د ډاډمنو شرطونو چمتو کول بلل شوي دي. د تلمود په وینا که چیرې د کونډې مشر لیور د واده کولو وړتیا نه لري، نو باید بل لیور یې په نکاح کړي. که چیرې کشر لیور د واده منګ ته نه وي رسیدلی، نو کونډه باید یا له خسر کره او یا هم د خپل پلار په کور کې سترګې په لار پاتې شي، تر څو لیور یې راځوان او واده کولو ته جوړ شي.


د یهودانو د دې دود موخه د میراث له پاره د نرینه بچي زیږونه او د مشر زوی د نوم او نښې نه ورکیدنه بلل شوې ده. د لیور نکاح دود دیني وجیبه وه، خو په پر ځای کولو کی یې د دواړو خواوو خوښه یو مهم شرط و. که چیرې لیور نه غوښتل چې خپله کونډه ورینداره په نکاح کړي، نو وریندارې حق درلود د مشرانو او سپین ږیرو په وړاندې له خپل لیور څخه څپلۍ وباسي او د هغه پر مخ او یا یې هم په مخ کې پر ځمکه لاړې تو کړي. (وګورئ : د سفر تثنیه د ۲۵ باب له ۵ – ۱۰ ایاتونه او د پیدایښت یون (سفر پیدایش) ۳۸ باب)


پوښتنه دا ده چې ایا د لیور کلمه او د لیورنکاح جاج او مفهوم له لاتین او یهودانو څخه پښتنو ته رالیږدیدلی او که له پښتو او پښتنو څخه لاتین او یهودانو ته ورلیږدیدلی دئ؟


وینه


د لیور تر څنګه په لاتیني ژبه کې د وینا (Vena) ، وینی (Vene) یانې رګ او ویندیتا (Venditta) کلمې هم ډیرې په زړه پورې دي، چې د پښتو له وینې او وینې غچ (وینغچ) سره په یو ډول نه یو ډول تړاو لري. د پښتو له وینې سره د لاتین د او دغه راز د روسي ژبې د (вена) توپیر په دې کې دئ چې هلته دغه کلمې د رګ (وینې رګ، وینرګ) مانا ورکوي او په دې توګه یې له وینې سره یو ډول ناسیده تړاو موندلی دئ. خو څرنګه چې رګ هم زړه ته د وینې د لیږدولو دنده لري، نو له دې کبله یې له وینې سره تړاو له منځه نه شي تللی.


په یوناني کې بیا رګ ته فلیوا (Fleva) وایي، چې د زړې یوناني له فلیبو او فلیباس څخه اخیستل شوې ده.


په زړه پورې دا ده چې په ایټالوي ژبه کې د لاتین وینا Vena) ) (پښتو= وینه) کلمه په یوه بل مورد کې کټ مټ د وینې په مانا کارول کیږي او هغه د وینې غچ یا بدل دئ چې پر ایټالوي ورته ویندیتا (Venditta) وایی.


دغه دود په تیره د سیسلي د مافیا د دود «له برکته» همدا اوس هم لا ژوندی پاتې دئ. که د مافیا یوه ډله (کورنۍ) د بلې ډلې کوم غړی ووژني، نو د وژل شوي کس د وینوغچ باید واخیستل شي، چې دې «دود» ته په ایټالوي کې ویندیتا، یانې د وینې غچ (وینغچ) وایي. برسیره پر دې ویندیتا په ټولیزه توګه هم وینغچ ته ویل کیږي.


لکه چې لیدل کیږي، پورتنۍ بیلګې د نړۍ له ډیرو لرغونو او بډایه کولتورونو، ژبو او ولسونو سره د پښتو ژبې او پښتنو د نږدیوالي ډیرې جوتې نښې او شواهد دي.


د وینې د کلمې په باب هم پورتنۍ پوښتنه وړاندې کیدی شي، په دې مانا چې ایا دغه ویی یا کلمې له پښتو نه لاتین ته یون کړی او که بر عکس لاره یې وهلې ده؟


جرمني ۱۴/ ۱۱/ ۲۰۰۷


محب سپین غر


dinsdag 25 december 2007

اثر بايكوت شده ابولقاسم فردوسی

ارسالی غلام سخی از كانادا
علامه دهخدا و اثر بایکوت شده فردوسی- سید حیدر بیات
سه شنبه,۴ دی ۱۳۸۶
آزاد تبریز- میان پنهان‌کاری‌ها و بزرگنمایی‌های « پيروان ناسيوناليزم رژيم پهلوی »که بعضی از آثار را که به نفعشان نیست پنهان و بعضی را که به نفعشان هست بزرگنمایی و آگریندیسمان می‌کنند، کتاب یوسف زلیخای فردوسی سرنوشت دیگری پیدا کرده است. بدین معنا که چون این منظومه در جامعه نسبتا شایع بوده و خوانندگانی داشته است، پنهان کردن آن میسر نبود. حتی زمانی که عمال رضاشاه مزاری برای فردوسی دست و پا کردند در سنگ آن مزار نیز «این مکان نظر به ظن قوی مدفن حکیم ابوالقاسم فردوسی ناظم کتاب شاهنامه و داستان یوسف و زلیخا است» نوشتند. اما این اثر فردوسی به صراحت تمام بر ضد شاهنامه بود و توبه‌نامه فردوسی محسوب می‌شد و تقریبا امکان مانور بر روی شاهنامه را از حضرات می‌گرفت چه فردوسی به صراحت سروده بود:
ندانم چه خواهد بدن جز عذاب
ز کیسخرو و جنگ افراسیاب
برین می سزد گر بخندد خرد
زمن خود کجا کی پسندد خرد
که یک نیمه عمر خود کم کنم
جهانی پراز نام رستم کنم
دلم گشت سیر و گرفتم ملال
هم از گیو و طوس و هم از پور زال
نگویم دگر داستان ملوک
دلم سیرشد زاستان ملوک
دوصد زان نیرزد به یک مشت خاک
که آن داستانها دروغ است پاک

خواندن این اشعار برای « برای پيروان خط ناسيوناليزم پهلوی »قابل تحمل نبود و این توبه نامه همچنان در گلویشان گیر کرده بود که به ناگاه فکر بکری در آسمان ذهنشان جرقه زد و این کتاب را منسوب به فردوسی و نه از آن فردوسی اعلام کردند. بزرگترین دلیلی که برای این کار داشتند، ضعف ادبی این کتاب نسبت به شاهنامه بود.امروز که سی‌دی لغتنامه یا به قول حضرات لوح فشرده لغتنامه دهخدا را ابتیاع و در کامپیوتر نصب می‌کردم، در بخش مربوط به زندگی و آثار دهخدا نکته‌ای تعجبم را برانگیخت و بلافاصله به دکتر صدیق زنگ زدم و این نکته را به ایشان گفتم ایشان هم مثل من تعجب کردند. آن نکته این است:«مرحوم دهخدا نسخه‌ای خطی از یوسف و زلیخای منسوب به فردوسی در کتابخانه خود داشتند که تمام آن را تصحیح و تحشیه کرده‌اند. ایشان برخلاف بعضی از معاصران از جهت ارزش ادبی بدین کتاب علاقه بسیار داشتند.»(لوح فشرده لغتنامه دهخدا)گفتنی است که این اثر دهخدا تاکنون از سوی « ناسيوناليستها » اجازه انتشار نیافته است و چه بسا …درست است بعد از فردوسی مرحوم دهخدا نیز بایکوت میشود و « پیروان شوونيزم پهلوی » هر آنکس را که در فراروی راه قرار می‌گیرد قیچی می‌کند.بعدالتحریر: این اثر فردوسی را جناب دکتر صدیق تصحیح و توسط انتشارات فتحی تهران منتشر کردند. اما مسئله‌‌ی جالبی در این میان اتفاق اتفاد. وزارت ارشاد اجازه نداد کتابها را از چاپخانه خارج کنند و ناشر را مجبور کرد که عبارت «منسوب به» را بر روی جلد اضافه کند از آنطرف چون جلد چاپ شده بود و کلی ضرر متوجه ناشر میشد لاجرم با حروفی که به حروف ملخی معروف هستند کلمه منسوب به را بر روی جلد حک کردند که در چاپهای اول باسمه‌ای بودن این عبارت کاملا مشخص است. سوال اینجاست که در کدام مملکت وزارت ارشاد به جای محققان تصمیم می‌گیرد که انتساب یا عدم انتساب یک اثر را به شخصی اعلام یا نفی کند. در واقع محقق باید برای نظر خود آزاد باشد و تنها میتوان او را نقد کرد.اما مسئله دکتر خیام پور از این هم جالبتر است. مرحوم دکتر خیامپور که پایان نامه دکترایش را در زمینه یوسف زلیخاهای ترکی و فارسی نوشته بود و به این اثر فردوسی هم اشاره کرده بود در زمان پهلوی‌ها نزدیک به هفت سال بیکار ماند و بعد از آنکه نسبت این منظومه را به فردوسی انکار کرد در دانشگاه تبریز به عنوان استاد ممتاز! مشغول به کار شد.منبع:آلما یولو
مخابره شده در سرویس اخبار آذربايجان, مقالات و مصاحبه ها چاپ مطلب

maandag 24 december 2007

پيام به تورك تباران كشور - محسن زردادی


محسن زردادی

پیـــام به تورکتبـــاران کشور

به طرفداران نظریهء ایجاد شورای همبستگی تورکتباران افغانستان تقدیم است

الا ای تـورکتبــاران تــورکتبـــاران

بهــم یکجـا شویــد چون ابر وباران

بجــوشیـــد و بغریـــد و بباریـــــــد

بـه شهـر و ده و دشت و کوهساران

زمیــن و خـاک را سرسبز سازیــد

زبــــاغ و بوستــــان و کشتـــزاران

بنــا سازیــــد فرهنــــگ نوینــــــی

هزار واوزبیک وتورک * وتتاران

شمـــا هستیــــد تهـــــداب تمــــــدن

دریـــن خطـه دریـن ملک ودیاران

بسوزیــــد کینــه های قرن هـــا را

بسازیــــد بــا تمــــام همــــجواران

ز بلــــخ و بامیـــان وغور وغزنـه

زکابــــل تـا هـــرات و قندهـــاران

رها سازیـــد این ملــک و وطن را

زدســــت تنبـــلان و مفتــــخواران

شماییـــــد جـــزء فرهنگ جهــانی

شمــا مســؤل این خاکـــید یــــاران

ز وحـــدت زنـده گـردد هویـت مــا

همــان هویـت که سالستش هزاران.

* تورکمن ها وسایر اقوام تورکتباریکه نام شان در شعر ذکر نشده است.

م. زردادی

يکشنبه 25 قوس 1386 خورشيدی برابر با 16 دسمبر2007 ميلادی/ آلمان

16 / 12 / 2007 Germany




 
  • بازگشت به صفحه اصلی